اگر کتابِ کلیات سعدی را خوانده باشید، احتمالاً نام مرحوم فروغی را روی جلد آن دیده اید.
یا حتی اگر گذرتان به گورستانِ ابن بابویه در جنوب تهران خورده باشد،احتمالاً با مزار محمدعلی فروغی برخوردی داشته اید.
قبری ساده در قلبِ ابن بابویه گورستانی که بزرگانی چون،جهان پلوان تختی،علی اکبر دهخدا،حسینِ بهزاد و ده ها چهره ی سرشناسِ دیگر در آن آرامیده اند.
از مفاخری که نامشان کمتر به گوش می رسد،محمدعلی فروغی از برجسته ترینِ آنهاست.
از مهمترین اقداماتِ مرحوم فروغی می توان به بنیانگذاریِ فرهنگستان ادب فارسی،دانشگاه تهران و انجمنِ آثار ملی اشاره کرد.
او از بزرگترین رجالِ سیاسی،متفکر،ادیب و مترجمِ ایران معاصر است. و البته که عجیب ترین و پیچیده ترین شخصیت ها !
مجتبی مینوی در کتابِ نقد حال،در مورد مرحوم فروغی چنین نوشته است:
"محمد علی فروغی چنان می نوشت که حرف می زد؛ یعنی به انشایی شبیه به مکالمه و محاوره ی مردمِ تربیت شده فارسی زبان. هرگز به دنبالِ به کار بردن الفاظِ قُلنبه و اصلاحاتِ غلیظ نمی رفت. البته آنجا که باید از اصطلاح علمی و فنی استفاده کند از استفاده کردنش مضایقه ای نداشت.
مثلاً نکاتِ مربوط به فلاسفه اروپا و افکار ایشان در کتابِ سیر حکمت در اروپا به ناچار به اصلاحاتِ خاص ایشان بیان کرده است. ولی انشا او به قدری ساده و لطیف است به هرکس که با اصطلاح آشنا باشد فورا مفهوم، و مثل شکرپنیر در دهن آب می شود."
گذشته از تمام این حرف ها قضاوت ها در موردِ عملکرد وی هیچگاه منصفانه نبود و آلوده به بعض های مارکسیستی و پان اسلامی بود، مگر در نوشته های ایرجِ افشار که وی را مردی وطن پرست و فرهیخته میدانست که البته گهگداری تیرش به خطا نیز رفته است.
او در بخشی از کتاب خاطراتش جمله ی جالب و قابلِ تاملی نوشته است:
من میدانم که صلح هم مانند جنگ فداکاری لازم دارد.
اما تفاوت میانِ مللی که برای صلح فداکاری میکنند و آنهایی که برای جنگ،این است که هرقومی که علمدار صلح می شود،حصول مقصودش احتمالی است. اما آن قوم که مبادرت به تجهیز صلاح می نماید منتهی شدنِ کارش به جنگ حتمی است. زیرا شمشیر زن عاقبت به شمشیر هلاک می شود.
مرحوم فروغی از آن دست شخصیت هایی است که حدِ وسط ندارد،از دید بعضی سیاه است و از دیدِ بعضی سفید!
پست را با یک جمله از پویا زارعی استادِ تاریخ راجب محمد علی فروغی به پایان ببریم:
با مرگ او در شبانگاه ۵ آذر ۱۳۲۱، عصر روشنگری ایرانی یکی از چهرههای اصلیاش را از دست داد، با این حال میراثی که او برجا گذاشت سرتاسر سده چهاردهم شمسی را تحت تأثیر قرار داد. مداراگری او، صلحطلبیاش، رویاپرداز بودنش، حقوقمداریاش، باور عمیقش به حرکت تدریجی و تجددخواهیاش که با شناخت عمیق از فرهنگ ایران همراه بود در یکی از بحرانیترین دورههای تاریخی به کمک ایران آمد. اندیشههایی که او رواج داد، نهادهایی که تاسیس کرد و هویتی که برای شهروند ایرانی معاصر بازآفرید انقلابی بود که بنیانهای فرهنگ ایران را در عصر تلاطمهای حاصل از گذار به مدرنیته پی ریخت و تثبیت کرد. ۷۵(78) سال پس از مرگش، جملهای حسرتبار که خود او یک بار درباب قائممقام و امیرکبیر گفته بود میتواند زندگی و زمانهاش را خلاصه سازد: «سبحانالله! چه مردمانی بودند و چه خیالها در سر داشتند و چه پیش آمد و چه کسانی جای آنها را گرفتند».