پرونده ویژه طرفداری امروز به اصغر نیک سیرت و کتاب آقای پروفسور مربوط است. روز گذشته بود کتاب آقای پروفسور به عرضه رسید و در همین خصوص، سامان خدایی در این سری از برنامه به هم نشینی و صحبت با این چهره پرداخته و مترجم برانکو ایوانکوویچ در پرسپولیس، خاطرات جالبی را از زمان حضور برانکو در ایران عنوان کرده است. همچنین بخش قابل توجهی از این گفت و گو به شخصیت اصغر نیک سیرت و آثارش مربوط است.
سلام و درود می گویم خدمت مخاطبان رسانه طرفداری. با یکی دیگر از برنامه های پرونده ویژه طرفداری در خدمت شما هستیم. این پرونده اختصاص دارد به انتشار کتاب آقای پروفسور، 4 سال طلایی پرسپولیس با برانکو ایونکوویچ و کنار من نویسنده این کتاب نشسته، آقای نیک سیرت. سلام، خوش آمدید به رسانه طرفداری.
سلام و تشکر می کنم از دعوتتان برای شرکت در این برنامه.
به جز آقای پروفسور، قرار است برانکو خودش کتاب دیگری به زبان کرواتی بنویسد و من ترجمه کنم
قبل از هر چیزی ابتدا انتشار این کتاب را تبریک می گویم. توضیحی در خصوص نگارش کتاب آقای پروفسور می دهید؟
قبل از هر چیز دو جمله و تشکر دارم، اینکه اگر برخی دوستان نبودند شاید این کتاب به چاپ نمی رسید. اینجا مایلم از آقای علی حاج قاسمی و آقای منوچهر شادامروز تشکر کنم که ارادت خاصی نسبت به هردو عزیز دارم. این دو عزیز خیلی کمک کردند که کتاب به چاپ برسد. در واقع شروع چاپ این کتاب از زمان حضور آقای برانکو در ایران کلید خورد وقتی با ایشان صحبت کردم و گفتم می خواهم خاطرات این مدت را بنویسم، ایشان خیلی استقبال کردند و جالب اینجاست خودشان گفتند من هم دارم کتابی می نویسم و خیلی از آن را هم نوشته ام و دو سه سال است که شروع به نوشتن آن کرده ام ولی وقت نکرده ام آن را به اتمام برسانم. گفتم پس من به عنوان پیش قراول این کتاب را می نویسم تا شما هم به ما برسید متاسفانه هنوز فکر می کنم کتاب شان را تمام نکرده اند چون قرار شد وقتی کتاب شان را نوشتند چون قرار بود به زبان کرواتی بنویسند که من ترجمه کنم.
پس فکر انتشار این کتاب از همان اول بود که کار با برانکو را شروع کردید.
از اول که نه فکر می کنم سال آخر حضور ایشان بود چون مسائل و خاطراتی که پیش آمده بود جمع شده بود و فکر می کردم نیاز است که بعضی ناگفته ها و مسائل که هواداران نمی دانند، فرقی هم ندارد هوادار قرمز یا آبی، یک سری اتهامات بی جا به هم می زنند و یک سری مسائلی که واقعا در شأن هیچکدام از تیم های قرمز و آبی نیست مطرح می شود و گفتم با این اطلاعاتی که دارم و با آن مسائلی که در آنها زندگی کرده ام می توانم یک سری شفاف سازی کنم.
این کتاب بیشتر خاطرات شما از برانکو است یا روایت شما از اتفاقات دوران برانکو.
نه اینجوری نیست که مثل خاطرات بنویسم تقویم فلان روز در آن تاریخ این اتفاق افتاد، به شکل روایت هست و حالت رمان است ولی رمان واقعی. تمام اتفاقاتی که در طی این 4 سال فکر می کردم مهم هستند به رشته تحریر درآوردم.
افتخار این را داشتم که رمان قلعه را ترجمه کنم
شما قبل از اینکه وارد فوتبال شوید در حوزه نویسندگی فعالیت داشتید و در حوزه کودک و نوجوان کتاب نوشتید همچنین کتاب هایی از زبان بوسنیایی به فارسی برگردانید، رمان قلعه و حتی زمانی که مترجم برادر برانکو هم بودید کتاب نون دونیوس را نوشتید. از آن کتاب ها بگویید.
کتاب نون دونیوس ترجمه نبود، تالیف خودم بود که یک کتاب جیبی کوتاه طنز بود و در مورد وقایع و مسائل پشت پرده فوتبال بود و چیزهایی که مردم عموما از آنها مطلع نیستند را به شکل قصه طنزی درآوردم که در زمان یونان باستان اتفاق می افتاد و اسم نون دونیوس، خب فوتبال برای خیلی هم همین الان هم نون دونی است یعنی وسیله کسب درآمد است، حالا مشروع یا غیرمشروغ. بنده مدتی در یونان زندگی کرده ام و یک پسوند یوس هم اضافه کردم تا جالب تر شود و شد نون دونیوس و اسم یک نوع ورزش گروهی بود البته اسمی از فوتبال نیست که توهینی به شخص و ورزش خاصی هم نشود و اسم یک ورزش گروهی بود که در یونان باستان رواج داشت و به زمان بچگی های اسکندر مقدونی برمی گردد. این کتاب سال 84 یا 85 زمانی که آقای زلاتکو مربی برق شیراز بودند آن موقع شروع به نوشتن کردم و سال 85 چاپ شد. قلعه هم اولین رمان ادبی از زمان و ادبیات یوگوسلاوی سابق یعنی 6 جمهوری ای که بعد از فروپاشی هر کدام به عنوان یک کشور مستقل شدند، ترجمه به زبان فارسی بود یعنی قبل از آن هیچ کتابی از این زبان به فارسی ترجمه نشده بود که بنده این افتخار را داشتم که قلعه را که رمانی بلند است از مرحوم مشا سلیموویچ که از اسطوره ها و پایه های ادبیات یوگوسلاوی سابق است، این فرد به قدری محبوب بود که در حال حاضر هم کشور بوسنی و صربستان عکس ایشان را روی پولشان منتشر کرده اند و هرکدام مدعی هستند که این شخص از ما بوده و همین قدر در مورد اهمیت این کتاب بگویم که این فرد چه آدم بزرگی در عرصه ادبیات بوسنی و یوگوسلاوی سابق و به عبارتی بالکان بوده است. 20 جلد کتاب کودک از فارسی به بوسنیایی ترجمه کرده ام البته این توضیح را بدهم که بوسنیایی، کرواتی و صربستانی هر یک زبان هستند و فقط لهجه های متفاوتی دارند مثل لهجه تهرانی و اصفهانی وگرنه گرامر و زبان و لغات همه یکی است. 20 جلد کتاب، زندگی پیامبر از میلاد تا رحلت بود و 10 جلد هم کتاب قصه حیوانات در قرآن بود که سال 76 چاپ کردم و قبل از ورودم به دنیای فوتبال بود که در بوسنی چاپ شد و 30 هزار جلد چاپ شد و مورد استقبال قرار گرفت. یکی دو تا هم رمان در دست داشتم که به علت درگیری کار زیاد زمان حضور آقای برانکو در پرسپولیس نیمه کاره باقی مانده بود و بعد از رفتن ایشان که غم بزرگی بود، برای من فرصتی ایجاد شد که این دو سه رمان را به اتمام برسانم و اگر خدا یاری کند و بخت با ما یار باشد به زودی آن کتاب ها را هم چاپ خواهم کرد.
از طریق رضا چلنگر و به درخواست او وارد فوتبال شدم
دوست و همکار شما رضا چلنگر به صورت اتفاقی وارد دنیای فوتبال شد. گویا دانشجویی بود که دو قوطی سرلاک طبق گفته خودش از کرواسی برای یکی از کارمندان فدراسیون فوتبال آورده بود و همان باعث ورودش به فوتبال شده بود. شما چطور وارد فوتبال شدید.
فکر می کنم نزدیک به 30 سال است که با رضا رفیق هستیم و از دوران قبل از فوتبال و ماجرای تیم ملی، ما هم دوره بودیم و هردوی مان پزشکی می خواندیم و همانجور که ایشان اتفاقی وارد فوتبال شدند من هم کاملا اتفاقی و البته توسط رضا، سال 83 که یک مقطع دو ساله به ایران آمدم و بعد از برق شیراز به کرواسی برگشتم یک روز رضا با من تماس گرفت و گفت تیم پگاه گیلان که بعدا داماش گیلان شد، یکی مربی صرب به نام آقای یشیچ آورده. کادرفنی شان هم پر از صرب است، 3 بازیکن دارند، مربی دروازه بان هایشان بوسنیایی و کمک مربی هم همینطور، می آیی آنجا؟ مترجم کم دارند. کاملا اتفاقی و من هم قبول کردم چون به ایران آمده بودم و کاری نداشتم و همین باعث شد ماندم ایران چون مقطعی آمده بودم و می خواستم برگردم. از آن روز به بعد، رضا استارت حضورم در فوتبال را زد و همانجور که در کتاب هم نوشته ام، شد منیجر بی جیره و مواجب بنده و جا دارد از ایشان یاد کنم و از ایشان تشکر کنم چون از دوستان شفیق و صدیق بنده هستند.
اولین برخوردتان با برانکو را به خاطر دارید؟
بله همان زمانی که پگاه گیلان بودم، قرار بود تیم ملی ایران با بحرین در استادیوم آزادی بازی کند. یک بازی مانده به آخر و اگر ایران بحرین را می برد یک هفته قبل از موعد به جام جهانی راه می یافت و فکر می کنم بازی بعدی تیم ملی هم با ژاپن بود که می شد بازی فرمایشی. رضا با من تماس گرفت و گفت خانواده برانکو برای بازی به ایران آمده، من که در اردو هستم نمی توانم به آنها برسم، برانکو خواهش کرده اگر میرسی بیای 3 4 روزی که ایران هستند با آنها باشی. من هم خب در تیم پگاه گیلان بودم با مدیرعامل وقت آقای افشاریان صحبت کردم و ایشان با آغوش باز پذیرفتند و گفتند کی بهتر از آقای برانکو که سرمربی تیم ملی هستند و گفتند برو. ماجرایش را دیگر لو ندهم اینجوری کسی دیگر کتاب را نمی خواند، در کتاب ماجرای مشروحش را نوشته ام و از آنجا آشنایی من با برانکو و خانواده ایشان استارت خورد یعنی سال 83 تقریبا.
در برخورد اول برانکو را چجور آدمی دیدید.
آن را هم در کتاب نوشته ام اجازه دهید نگویم (با خنده)
برانکو واقعا سختگیر بود
در دراز مدت چه؟
برانکو شاید اصطلاح شمر برایش خوب نباشد به کار ببرم در کار واقعا سختگیر بودند و کوچکترین اغمازی نمی کردند و کوچکترین تعلل و بی نظمی را برنمی تافتند و در زمین کاملا غریبه و مثل یک ماشین عمل می کردند البته وسط تمرین مواردی پیش می آمد مثل همه تیم ها که باعث خنده می شد ولی به طور کلی نظم و انضباط بسیار شدیدی داشتند و می توانم بگویم یکی از مهمترین عوامل ایشان همین نظم بود ولی خارج از زمین، از چمن که بیرون می آمدیم از زمین تا آسمان با آن برانکو فرق می کرد، آدم بسیار خوش مشرب، بزله گو و شوخ و دوست داشتنی.
نقطه ضعف بزرگ برانکو این بود که فارسی یاد نگرفت
صادقانه بگویید، بزرگترین نقطه ضعف برانکو چه چیزی بود.
انسان ها نقطه ضعف زیاد دارند، همه نه تنها من یا شما یا برانکو. نقطه ضعف بزرگ برانکو یکی این بود که فارسی یاد نگرفت و خیلی ها معتقد بودند که فیلم بازی می کند و بلد است و نمی خواهد رو کند ولی واقعا همانقدری که نشان می داد بلد بود و همیشه هم بی انصاف ما را مقصر می دانست. می گفت مترجمان خوبی داشتم و نگذاشتند من فارسی یاد بگیرم و نقطه ضعف دیگر، خیلی اعتماد نمی کردند به اطرفیانشان و این را نمی توان نقطه ضعف گفت و بعضی وقت ها حتی نقطه قوت بود چون همین، البته اسمش را نمی توان گذاشت عدم اطمینان چون بار منفی دارد این کلمه ولی می توان گفت محافظه کاری ایشان باعث موفقیتش شد. حالا در کتاب جزئیات را نوشته ام.
این که واقعا فارسی بلد بود یا نه را بعدا می خواستم بپرسم، ولی بعضی وقت ها پیش می آمد خبرنگار در کنفرانس سوالی می پرسید قبل از اینکه شما ترجمه کنید برانکو جواب می داد.
در مورد این موضوع، قبل از این با دوست خوبمان آقای هژبری صحبت می کردیم یک مثال زدم. ما آذری زبان هستیم و مادرم خدابیامرز 50 سال تهران بودند ولی فارسی را هیچوقت یاد نگرفتند، می فهمیدند ولی نمی توانستند صحبت کنند و آقای برانکو هم به نوعی همین وضعیت را داشت یعنی شاید تا حدی نه خیلی خوب فارسی را می فهمیدند ولی آن هم چون سوالات خبرنگاران کلیشه ای شده بود متوجه می شدند مثلا در دنیای فوتبال چند سوال می توان پرسید می گفتند مثلا آقا تیم حریف را چطور دیدید، داوری چطور بود، هواداران چطور بودند و پیام تان برای هواداران چیست. این سوالات کلیشه ای بود و آنقدر تکرار می شد می فهمیدند ولی واقعا نمی توانستند صحبت کنند و در حد همین که در رسانه ها مطرح بود چند جمله فارسی صحبت می کردند.
بی نظمی و بدقولی باشگاه در پرداخت مطالبات بازیکنان برانکو را بیشتر از همه ناراحت می کرد
چه چیزی بیشتر از همه برانکو را ناراحت می کرد.
بی نظمی، بدقولی باشگاه در پرداخت ها نه به خاطر خودش، در کتاب یک موردی را نوشته ام ولی همیشه قبل از اینکه به فکر دریافتی های خودش باشد یکی از دلخوری هایش از باشگاه حالا در هر دوره مدیریتی، عدم پرداخت حق و حقوق بازیکنان بود. خودشان در جلسه ای که می آمد مثلا بازیکنان می گفتند ما تمرین نمی کنیم آقای برانکو در جلسه به مدیران می گفتند من تا کِی باید نقش آتشنشان را بازی کنم شما پول نمی دهید و این ها می خواهند اعتصاب کنند و من باید التماس کنم که به خاطر هواداران، خودتان و خانواده تان تمرین کنید. ایشان می گفتند شما آتش به پا می کنید و من هم باید نقش آتشنشان را بازی کنم.
شادی هوادار برای برانکو از همه چیز مهم تر بود
چه چیزی بیشتر از همه خوشحالش می کرد.
شادی هوادار. واقعا این را قاطعانه می گویم با اینکه بارها خودش هم گفته بود ولی فیلم بازی نمی کرد و شادی هوادار برایش همه چیز بود و همیشه می گفت ما برای هوادار بازی می کنم، برای خودمان، خانواده مان و هوادار و همیشه می گفت هوادار.
برانکو خودش اهل مطالعه و کتاب خواندن بود؟
بله خیلی. هر وقت به منزل ایشان می رفتم حالا بعضی اوقات برای کار و بعضی اوقات برای گپ زدن، می دیدم در اینترنت دارد جست و جو می کند و من می گفتم ول کن کافی است و او می گفت نه مربی ای که فکر کند همه چیز را می داند، آغازِ پایانش است یعنی با آن سن و سال و آن همه اطلاعات و آگاهی که همه او را پروفسور می خواندند، همچنان دنبال یاد گرفتن بود، این از زمینه فوتبالی اش بود که یکی از افتخاراتش هم این بود که در مصاحبه ها می گفت وقتی اسم کتاب می آوردند می گفت کتاب الکس فرگوسن را خوانده ام و خیلی غرور گرفته بودند از آن کتاب و مطالعه های دیگری هم داشتند.
پایان بخش اول گفت و گو
بخش دوم به زودی منتشر می شود