قسمت نود و هشتم سری مطالب نقدهای پنج پاراگرافی - بهترین های علمی تخیلی (2)
5 آبان 90
2001: A Space Odyssey (Stanley Kubrick, 1968)
اثر کوبریک، یکی از مهمترین آثار قرن 20، شاهکاری فرابشری و غیرقابل انکار است. اودیسه نه تنها در سینما و ژانر عملی تخیلی، بلکه در نگاه بشر نسبت به کیهان، پیشرفت های علمی، و هوش مصنوعی طوفان و انقلابی ایجاد کرد که حتی امروزه هم میشود آثارش را به راحتی حس کرد. از عظمت ایدهی فوقالعاده آینده نگرانه و بلندپروازانه تا اجرای حماسی و جاه طلبانهاش، اودیسه علاقهای به سرگرم کردن ما ندارد؛ او میخواهد ما را به فکر فرو ببرد و غرق در شگفتی بکند! کوبریک در دهه 60 که مثبت گرایی نسبت به پیشرفت های تکنولوژیک و هوش مصنوعی موج میزد؛ ما را از خطرات و چالشهای آن آگاه میکند. آن هم خیلی زودتر از ترمیناتور (1984) و ماتریکس (1999)! کوبریک با ساخت مبتکرانه H.A.L 9000 با صداگذاری Douglas Rain آن را به یکی از ترسناک ترین ویلن های دنیای سینما تبدیل میکند. چیزی در مورد صدای همیشه آرام، غیرقابل پیش بینی بودن و تک چشم همه چیز دان قرمزش وجود دارد که هال را اینقدر خوفناک میکند.
کوبریک در اینجا باز هم از یکی از تکنیک های مورد علاقه اش استفاده میکند: کنایه (irony). نه Dave نه Frank در طول فیلم احساسی از خود نشان نمیدهند درصورتیکه هال در چند بخش فیلم با وجود اینکه ربات است احساسی میشود. تلاش هال برای قتل اعضا به آینده و سرنوشت شوم بشر اشاره میکند ولی H.A.L بر خلاف تصورش بی نقص نیست؛ که همین نقص به شکستش منجر میشود. کوبریک اعتقاد دارد که هوش مصنوعی در آیندهی مورد نظر هنوز به سطحی نرسیده که انسان را شکست دهد ولی اگر مراقب و هوشیار نباشیم این روز نحس فرا خواهد رسید! دیگر نکته جالب فیلم مقایسه انسان و میمون (انسان نخستین) و اشاره به اینکه با وجود پیشرفت های عظیم انسان در تمام زمینه ها، خودخواهی فاجعه بار انسان ذاتی و غیر قابل درمان است. جلوه های ویژه و تکنیک های فیلم هم اینقدر مورد تقدیر و تحسین همگانی قرار گرفته اند که صحبت دربارهشان فقط تکرار مکررات است! فقط برای مثال میگویم که این اثر به نظرم از فیلم جدید و پرطرفدار کابویها و بیگانگان جلوه های فنی بهتری دارد!
ایده بالا با سکانس پیچیده نهایی تطابق دارد که به نوعی رسیدن انسان به مرحله بعدی تکامل را نشان میدهد: نورپردازی خاص اتاق یادآور بهشت و سکوت مطلقش اشاره کننده به بیمکانی و بیزمانی اتاق است. زمانی که دِیوِ در حال مرگ دستش را به سمت تکه سنگ یکپارچه (monolith) دراز میکند، (به نظرم) به نقاشی خلقت انسان از میکلآنژ اشاره میکند و این تصویر را موازی و مساوی دست آدم و خدا قرار میدهد و دیو پس از رسیدن به روشنگری و آگاهی میمیرد. مرد پس از مردن به زمین بازگردانده میشود و به صورت Starchild در میآید؛ گونه ای بسیار پیشرفته تر (قدم بعدی تکامل انسان) و این مرد نابغه (کوبریک) پایان امیدبخشی خلق میکند و فرصتی دیگر به بشر میدهد تا خودش و اشتباهاتش را بهبود ببخشد و رفع کند.
هسته اصلی فیلم یک سفر و ماجراجوییست؛ کاوش سوالاتی که در حین حال سادهترین در پرسش و جستجو و عمیقترین در پاسخ هستند: ما که هستیم؛ از کجا آمدهایم، و به کجا میرویم؟ علت وجود این اثر هنری بررسی این تمها و موضوعات جاودانه و به دوش کشیدن سنگینی وجودیایست که آنها را همراهی میکند؛ به تصویر کشیدن روند تکاملمان از موجودات نخستینی که اسیر طبیعت و عناصر بیرحم و نابودکنندهاش بودند تا فاتحان جهان و پیشگامان فضا، منتظر دریافت کمکی از نیرویی برتر تا به سطح بعدی وجودی برسند. همانگونه که نخستین ها یاد گرفتند برای بقا از ابزار استفاده کنند؛ انسان نیز باید دوباره راه رفتن را - اینبار در جاذبه صفر - یاد بگیرد؛ فرآیندی به تصویر کشیده شده با نیرو و گرانشی که خبر از موجودی سماوی و فلسفی میدهد.
پرداختن به فلسفه و علم در حین داشتن ایده، محتوا و تکنیک های انقلابی نهایت دستاورد یک هنرمند است ولی وقتیکه اثری مخاطب را فراتر میبرد و به بعدی جدید ارتقا میدهد؛ آنجاست که با بالاترین مرتبه نبوغ و اثری فرابشری که مایهی افتخار نسل بشر است مواجه میشویم!