صبح سه شنبه با همکارانم سرزده به پیست آزادی رفتیم. این بار سوژه ملاقات سرزده طرفداری، مازیار ناظمی بود.
مازیار ناظمی، گوینده جمله معروف با شکوه تر طلوع می کنیم مقابل دوربین طرفداری قرار گرفت و سعی کرد صریح، پاسخگوی پرسش های بدون تعارف ما باشد. بخش اول نشست سرزده طرفداری با مازیار ناظمی که اختصاص به حضور او در فدراسیون موتورسواری و اتومبیل رانی و داستان های مرتبط با رانندگی داشت را دیدید. در بخش دوم بیشتر درباره دوران حضورش در تلویزیون صحبت کردیم. منتظر انتشار بخش پایانی باشید.
دوستانی که گلایه دارند چرا بعد از بایکوت خبری مازیار ناظمی، سرزده به سراغش رفتیم پاسخ این سوال را در بخش سوم نشست سرزده خواهند گرفت فقط محض اطلاع؛ مازیار ناظمی دیگر سخنگوی وزارت ورزش و مدیر مرکز اطلاع رسانی این وزارت خانه نیست. او حالا سرپرست فدراسیون موتورسواری و اتومبیل رانی است و قرار هم نیست به خاطر اتفاقاتی که در منصب قبلی ناظمی بین او و طرفداری رخ داد، رابطه طرفین تا ابد تیره و تار بماند. اتفاقا در این نشست سرزده، مازیار ناظمی به برخی ابهام های همان دوران پاسخ گفت. به شما توصیه می کنم بخش پایانی گفتگو را از دست ندهید.
یکی از منتقدان شما میگفت جنبه مازیار ناظمی بسیار بالاست، آن زمان که در وزارت ورزش بود هر بار که انتقاد میکردیم میگفتیم این بار دیگر جواب تلفن ما را نمی دهد اما باز جواب میداد. این نقد پذیری از کجا میآید؟ کار در رسانه و یا شخصیت مازیار ناظمی؟
شاید از بی خیالی ما میآید (با خنده). نمی دانم این حرف را چه کسی به من زد. شاید پدر خانمم گفت که من خیلی به او ارادت دارم. گفت برای اینکه کسی را ناراحت کنی باید خود را چند برابر ناراحت کنیم بنابراین هیچ وقت این کار را نکن. واقعا خیلی از نقدها نامنصفانه بود حداقل در بحث وزارت ورزش. به وزارت ورزش رفتم تا کار کنم. پشت در همان وزارتخانه که میبینید بارها با تشکیلات و دوربین می ایستادم و مرا داخل راه نمی دادند. هفت سال زمان کمی نیست. واقعاً این حس را داشتم که بروم آن جا و کاری کنم. این را هم بگویم که روابط عمومی و اطلاع رسانی بدون تعارف گل ترین کار آن وزارتخانه است که فکر می کنی باید داشته باشی. خصوصا در این دوره که با تعدد رسانههای اجتماعی، یک شخص با یک اکانت توییتر هم دیده میشود. گذشت آن زمانی که چهار تا روزنامه بود و دو شبکه تلویزیونی. حجم زیاد رسانه نسبت به آن دستگاه که آنجا کار می کند بسیار بالاست. با این حال واقعاً پاسخگو بودم. آدمی هستم که همین الان شبکه اجتماعی من مانند توییتر و اینستاگرام باز است و هرکس نظرش را می گوید. مگر جایی که از حد بگذرد، جایی که توهین به خانواده ام می شود، چون واقعا حق آن ها نیست. اما نسبت به خودم مشکلی نیست. مثلا شب ها می بینم در لایو اینستاگرام علیه من صحبت می شود اما معتقدم با گفتگو همه چیز را می شود حل کرد.
چهره شما را مردم بیشتر در خبر به خاطر دارند. با فراگیر شدن شبکه های اجتماعی یک سوتی مثل به قطر سفر کرد آقای حیاتی همه جا پخش می شود. شما هم مشابه این سوتی را داشته اید؟
یعنی چیزی بگویم که تلویزیون خوشش نیاید؟
هم میتواند این طور باشد هم سوتی کلامی مثل سفر و قطر...
آره خیلی وقت پیش بود. اما بزرگ ترین سوتی من زمانی بود که شروع کردم به وبلاگ نوشتن. امروز این را به شما میگویم، من سال ۸۵ وبلاگ می نوشتم. فکر کنید در فضای آن زمان صدا و سیما کسی وبلاگ بنویسد، آن هم گوینده خبر! البته این را سوتی نمیدانم، این یک جور کله شقی بود.خیلی ها تذکر می دادند یعنی چه این را می نویسی؟ گوینده باید چهار تا خبرش را بخواند و برود، این چیزی است که ما برایت تعریف کرده ایم. الان را نگاه نکن همه توییتر دارند. جالب است که به شما بگویم اجرای خبر سیما را به خاطر همین وبلاگ نویسی از دست دادم. گفتند یا ننویس یا اینجا نمیتوانی بمانی. همین طور هم شد و من را به جام جم فرستادند که حالا آن جا هر کاری هم کنی کسی تو را نمی بیند. بعد برنامه تهران ۲۰ رفتم. راستش را بخواهی سوتی به آن شکل نداشتم. در اجرایم متمرکز هستم. مگر اینکه خیلی وارد مکنونات بشوی. در خصوص استادم آقای حیاتی بگویم که به نظرم این رفتارها درست نیست. من آقای قاسم افشار را هم خیلی دوست دارم. عقیده دارم پایان هر موضوع باید قشنگ باشد. نباید خوش استقبال و بد بدرقه باشیم. افتخار همراهی با همه این عزیزان را داشته ام، آقای بابان، ایشان به من لطف داشته اند.
بگذریم، بحث من چیز دیگری بود. چرا اشتباه کردم، قطر و قطار و اینجور چیزها زیاد گفته ام. یک سری شیطنت ها هم کرده ام. چون صدابردار تان من را نگاه می کند بگذارید این خاطره را برای تان تعریف کنم. یک صدابرداری داشتیم آقا مسعود، هنوز هم هست. من کارم را بلد بودم. برای این که نشان دهم کارم را بلدم مثلاً در پخش زنده خبر را برعکس میکردم و آن وری می خواندم. شیرین کاری هایی بود، سر به سر بچه ها می گذاشتیم تا این شیفت های طولانی بگذرد. یک بار دیگر ورق را برگردانم با نوری که زیر میز بود خبر را از پشت صفحه خواندم. یک دفعه دیگر اصلاً فراموش کردم متن را با خود ببرم. همین طور خلاصه و اینها را خواندم و آیتم را جمع کردم. یک بار آقا مسعود گفت این ها که کاری ندارد. گفتم مسعود سر به سر من نگذار، کاری می کنم پشیمان شوی. گفت مثلا چه کار می کنی؟ صدای تو دست من است! گفتم حالا می بینیم. موقع اجرا بود، زنگ خبر زده شده و تیتراژ پخش شد. سه تا خلاصه خبر را خواندم، کیو دادند و میکروفون را باز کردند. بعد از این که تیتراژ چرخید و دوربین فینال کرد، شروع کردم به لب زدن! استودیو را می دیدم که مسعود پشت هم لاین ها را باز می کرد. تهیه کننده میز خبر هم سرش فریاد می کشید صدای گوینده کو؟ صدای گوینده کو؟ از اتاق پخش هم ناظر دوید و آمد گفت چرا صدا نیست؟ تمام این ها در ۳۰ ثانیه اتفاق افتاد. دیدم که چراغ کیو را بست دوباره باز کرد شروع کردم سلام، حال شما خوب است؟ بله با خبرهای ورزشی در خدمت شما هستیم. مسعود باید جریمه میشد و گیر کرده بود. گفتم یعنی چه میکروفون را چک نکردی؟ آمد بیرون و گفت مازیار تو را خدا بگو چه کار کردی؟ من کیو باز کرده بودم، همه چی را امتحان کردم. گفتم آقا مسعود گفته بودم سر به سر گوینده ها نگذار. دیدم آقا مسعود دارد می چسبد به طاق. به مدیرکل گفتم آقا ما این کار را کردیم، خودم چسبیدم به طاق. یک هفته ما را بیکار کردند. گفتند برو دیگر از این شوخی ها روی آنتن نکن. اما واقعاً کار را می شناختم بدون تعارف میگویم شاید همین الان هم بروم خیلی گوینده های ورزشی را کنار بزنم. بالاخره سبکی در آوردم.
بگذار یک خاطره را هم بگویم حال اگر جایی خواستید پخش کنید. من درس اینکار را خواندم، فوق لیسانس و دکترایم ارتباطات است. گویندگی باید همین طور باشد که با هم حرف می زنیم. آن زمان اصطلاحاً میگفتند گوینده های شلاقی زمان جنگ. من که رفتم گفتم گویندگی یعنی حرف زدن، مثل همین حرف زدن با شما. یعنی یک زبان محاورهای و رعایت یک سری معیارها. خدا رحمتش کند آقای افشار را، آن زمان ساعت 9 مهم ترین بخش خبری را در شبکه یک می گفت. به من گفت آقای مازیار خان، این گویندگی تو مثل این می ماند که آدم کت بپوشد ولی پیژامه پایش باشد و به میهمانی برود. الان شما سبک نرم خبر خواندن را در بخش های مختلف می بینید. آن روزها خیلی به من انتقاد میشد. میگفتند این اصلاً خبرخوان نیست، این گوینده است، کار اجرا می کند. خب من شبکه سه بودم و از آن جا به خبر آمدم. حداقل یک طرحی بود یک سبکی جا افتاد. الان هم میبینید، داخل و خارج این را انجام میدهند. نمیگویم من این کار را کردم اما حداقل نشان دادم این موضوع را می شود اجرا کرد. هنوز هم آمادگی داریم، بخش خبری بگذارید می آیم برایتان اجرا می کنم. حالا نه مثل آقای حیاتی مانتو بگویم، کار خبری جدی انجام می دهم (با خنده).
آن زمانی که اجرا می کردید، پیش آمد به خاطر انتقاد از مدیری توبیخ و تهدید به شکایت شوید؟ یا برعکس دوران حضور در وزارت کسی را به خاطر انتقاد تهدید به شکایت کنید؟
بله پیش می آمد. از دوره ای صحبت می کنید که قدرت مدیران از لحاظ تاثیر گذاری بالا بود. یادم می آید یکی دو بار نقدی را مطرح کردیم روزنامه ها زدند. من محمد مایلی کهن را خیلی دوست دارم. آن زمان که سرمربی بود، جام امارات 96 به بعد را میگویم، یک انتقاد کردیم. بعد روزنامه نقد ما را نوشت، بابت همان نقد مرا از برنامه برکنار کردند. محترمانه گفتن دیگر نمی خواهد تشریف بیاوری! یک شب دیگر بر سر قیمت پیاز برنامه تهران 20 اجرا می کردم. رئیس میادین میوه و تره بار شهرداری تهران به برنامه آمد. هفت هشت سال پیش بود که این قیمت ها بالا و پایین می شد. گفتم شما امروز پیاز خریدی؟ گفت بله. گفتم پیاز چند است؟ گفت هزار تومان! آن زمان پیامک هایی میآمد که تلویزیون اعلام میکرد. همان جا دیدم مردم دارند فحش می دهند که کجا تو 1000 تومان پیاز خریدی؟ همین امروز 3000 تومان بود! گفتم مطمئنید هزار تومان؟ فکر کرد و گفت بله! مشخص بود که اصلا در جریان نیست. دوستانش در استودیو که در جریان بودند، آمدند و آگاهش کردند. خبر بیست و سی آن قسمت را پخش کرد و بعد از آن رفت به شبکه های ماهواره ای. خیلی به آن مدیر بر خورد. نامه شدیداللحنی نوشت و ما را مقایسه کرد با شبکه های معاند. به مدیر شبکه گفت ایشان را هرطور که هست بردارید. یعنی واقعا به خاطر پیاز داشتیم بیکار می شدیم.
شما مانند مزدک میرزایی پیشنهاد مهاجرت هم داشتی. وسوسه نشدی هیچوقت؟
هیچوقت درباره این موضوع صحبت نکردم. بله آن اوایل که تلویزیون بیبیسی فارسی راه افتاد، می توانستم آن جا بروم.
هیچ وسوسه نشدی؟
نه اصلاً.
نقد کردن سخت تر است یا مورد نقد واقع شدن؟
نقد کردن دانش، بی طرفی و یک جور مروت میخواهد. به چه اهدافی من نقد می کنم؟ به هدف له کردن و نابود کردن بی حیثیت کردن آن آدم؟ واقعا این مروت را به کلمه می گویم. یعنی من یک مدیر را چطور خرد و خاکشیر کنم که شب همه زنگ بزنند باریکلا چه کار کردی! آیا آن شخص فرزندش ناراحت نمیشود؟ همسرش ناراحت نمیشود؟ نمیخواهد در این جامعه زندگی کند؟ این در خصوص نقد کردن. درباره نقد شدن، اگر با این موضوع راحت کنار بیایی و برای تو یک تعریفی داشته باشد و بپذیری که سوال کردن حق دیگران است، با خوشرویی برخورد کنی به جای اینکه دنبال خاموش کردن و خریدن چراغ نقد باشی، به نظرم شدنی تر است. من در هر دو وضعیت قرار گرفتم، سعی کردم در هر دو وضعیت هم همین گونه که میگویم رفتار کنم. چون روحیه من طوری است که خیلی آدم زد و خوردی نیستم. فکر هم نمیکنم زد و خورد به جایی برسد. سعی کردم همیشه با یک تعاملی باشد. در زندگیم همواره استمرار دارم و استقامت. اینطور کار کردم و واقعیتش را به شما بگویم بد هم ندیدم.
چی شد که از وزارت ورزش رفتید؟ خصوصاً بعد از آن جریان طلوع کردن، می گفتند خوب ما که قرار بود طلوع کنیم مازیار ناظمی چرا رفت؟
حیف شد واقعا و خودم هم همین فکر را می کنم. واقعیتش را به شما بگویم مسعود سلطانیفر، وزیر ورزش و جوانان و اصلا سوای مسائل یک رفاقت 15 سالهای داریم، به لحاظ رسانهای کمک کردم ایشان وزیر بشود. توانمندی هایش را معرفی کردم. به نظر من در روزگار بسیار سخت امروز آدم موفقی است. شاید شما 100 نقد بگویی ولی برای منی که کنارش کار کردم و الان هم مشاور وزیر هستم و می بینم، میدانم که این کار، واقعا کار سختی است. مدل انتقادات ما طور خاصی است. ببینید من این کار را خوب بلدم. مثلا همین الان میتوانم از همین سایت عزیز شما 10 ها اشکال بگیرم. از همین جمع 10 ها ایراد بگیرم. از اجرای شما می توانم 10 ها اشکال بگیرم. کلی گویی و این که مردم راضی نیستند راحت است. کسی این را می گوید که این کار را کرده است ولی توی کار رفته و دیده وقتی می خواهد یک هزار تومانی در سیستم بیاورد، چه گرفتاری هایی دارد، چقدر باید این و آن را جواب بدهد. البته الان که عادل بنده خدا وضعیتش جور دیگر است اما همیشه به عادل می گفتم دوست دارم یک کار اجرایی بگیری که ببینی اوضاع چگونه است. یعنی یک فدراسیون یک سازمان داوری چطور کار می کند؟ منکر اشکالات شان نیستم، اما خیلی وقت ها مدینه فاضله نیستیم. یک جمله قشنگی آقای دایی دارد. میگوید اینجا ایرانه، حرف درستی است. یک عبارت قدیمی تر هم فکر می کنم مظفرالدین شاه دارد که ما همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید. این ها یک ریشه پیوسته دارد، به ما برنخورد. گرفتاری های این شکلی داریم، فضای اختیار با فضای مسئولیت یکی نیست. شاید اسم دهن پرکنی باشد، مرکز روابط عمومی و اطلاع رسانی، این مرکز یک بودجه سالیانه هم ندارد. یعنی اگر من می خواستم برنامه بگذارم یا حتی شام و نهاری به همکارانم بدهم، باید میرفتم و درخواست میدادم... اوووه، گردش کار می شد. بعد شما بخواهید در این فضای پر هزینه رسانه ای تصویر یک سازمان، یک وزارت خانه را حفظ کنید. این ها را امروز به شما می گویم به عنوان مشکلات کار که یک روزی بهتر بشود. واقعاً کار اجرا در این کشور کار سختی است. نقد کردن، مچ گرفتن کار سادهتری است ولی آن مروت باید باشد. نقد با نق زدن فرق دارد. برخی دائم در حال نق زدن هستند. گفت گر تو بهتر میزنی بستان بزن. این ها را امروز به شما می گویم، دوستان آمدند حرف ها زدند. گفتم تو بیا همین روابط عمومی فدراسیون را بر عهده بگیر. باور کن یک ماه نمی توانست کار کند. حالا یا حقوق خوب نبود یا حوصله دستور شنیدن نداشته است یا رسالت روزنامه نگاری اش صدمه می خورد؛ نمی ماند، می رفت. می گفتم ببین، این کار کار ساده ای نیست.
پایان بخش دوم
بخش سوم فردا منتشر می شود...