به نام آنکه جان را فکرت اموخت
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سلام و عرض ادب خدمت تمام دوستان هنرهفتم و پرده نقره ای
رضا هستم میزبان شما در تخصصی ترین و اولین برنامه بررسی اثار سینمایی ایران و جهان در سایت ... طرفداری
قبل از هر سخنی اینبار نع شرمنده تاخیر بوجود امده ام ک ناراحت و غمگین از پر کشیدن مرد پیر موسیقی سینما هستم
انیو موریکونه :
انیو موریکونه متولد ۱۰ نوامبر سال ۱۹۲۸ آهنگساز، تنظیمکننده و رهبر ارکستر ایتالیایی و فارغالتحصیل آکادمی موسیقی سانتاسیسیلیا بود که از شاخص ترین آثار آهنگ سازی وی ساخت موسیقی فیلم «خوب، بد، زشت» ، «روزی روزگاری در غرب» ، «ماموریت» و «سینما پارادیزو» در دهه ۱۹۸۰ هم از این جملهاند.
این آهنگساز مشهور ایتالیایی و برنده جایزه اسکار و خالق موسیقی فیلم «خوب، بد، زشت» در سن ۹۲ سالگی درگذشت. او دوشنبه در کلینیکی در رم از دنیا رفت. او به تازگی بر اثر زمین خوردن دچار شکستگی استخوان لگن شده بود.(علت فوتش با پدربزرگ پدریم یکیه)
وی با کارگردانان بسیاری چون سرخیو لئونه، برناردو برتولوچی، رومن پولانسکی، فرانکو زفیرلی، اُلیور استون، کوئنتین تارانتینو، جوزپه تورناتوره و پیر پائولو پازولینی همکاری داشتهاست.
موریکونه را شاید بتوان پرکارترین آهنگساز فیلم در جهان دانست. روزنامه گاردین در فوریه سال ۲۰۰۱ با انتشار مقالهای وی را «موتزارت سینما» لقب داد.
او ۶ بار نامزدی اسکار را کسب کرد که برای ساخت موسیقی فیلمهای «روزهای بهشت»، «ماموریت»، «تسخیرناپذیران»، «مالنا» و «هشت نفرتانگیز» بود. او برای این فیلم آخر سرانجام جایزه اسکار را کسب کرد. سال ۲۰۰۶ آکادمی اسکار یک اسکار افتخاری برای مشارکت وی در هنر موسیقی در سینما به وی اهدا کرد. او یکی از ۲ چهره عرصه موسیقی است که در تاریخ اسکار جایزه اسکار افتخاری برای مجموعه آثارش دریافت کرد.
آثار و سوابق موسیقی
مرگ یک دوست در سال ۱۹۵۹
باراباس در سال ۱۹۶۱
یک مشت دلار (۱۹۶۴)
به خاطر چند دلار بیشتر (۱۹۶۵)
خوب بد زشت (۱۹۶۶)
روزی روزگاری در غرب (۱۹۶۸)
روزی روزگاری در آمریکا (۱۹۸۴)
ماموریت (۱۹۸۶)
تسخیرناپذیران (۱۹۸۷)
سینما پارادیزو (۱۹۸۸)
هملت (۱۹۹۰)
باگزی (۱۹۹۱)
افسانه ۱۹۰۰ (۱۹۹۸)
مالنا (۲۰۰۰)
هشت نفرتانگیز (۲۰۱۵)
مکاتبه (۲۰۱۶) و …
و حیف ک نشد ی پست مفصل راجب ایشون برم البته خداروشکر بعضی از دوستانم جور بنده را کشیدن
(و اگه قضاوت و شماتتم نمیکنینم باید اعتراف کنم این غم خیلی بیشتر از از دست دادن جناب کشاورز و گرجستانی و..بود ک البته دلایل شخصی خودمو دارم)
این مدت خیلی گرفتار شدم و پوزش میطلبم برا این تاخیر جانکاه
ایشالا قسمت تک تکتون ک زودتر ازدواج کنین اما دور برم چپ و راست دارن زن میگیرن و هممه هم توقع یاری دارن ک البته انتظار بجایی هم هست سعی میکنم من بعد دوباره نظم سایق رو داشته باشیم
خب برسیم ب برنامه امشب
--------------------------------------------
درباره فیلم
نام اثر :Fargo (فارگو) - 1996
کارگردان: Ethan Coen (ایتن کوئن)
نویسنده: Joel Coen (جول کوئن), Ethan Coen (ایتن کوئن)
بازیگران: فرانسس مک دورمند، ویلیام اچ میسی، استیو بوچمی، پیتر استورمیر
جوایز:
برنده اسکار بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر نقش اول زن (مک دورمند)، نامزد اسکار در رشته های بهترین تدوین، بهترین فیلمبرداری، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (اچ میسی)، بهترین کارگردانی و بهترین فیلم، نامزد گلدن گلوب در رشته های بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه و بهترین فیلم
نمرات فیلم:
imdb : 8.1
متاکریتیک : 85
روتن تومیتوز : 0.95
==============================================================
خلاصه داستان :
فیلم با استخدام دو جنایتکار توسط یک فروشنده ماشین برای گروگانگرفتن زن خودش به انگیزه دریافت یک ملیون دلار از پدر زن ثروتمندش آغاز میشود. این جنایت به جنایتهای بعدی میانجامد.
=============================================================
نقد وبررسی
نقد اول : نهال حق دوست
فیلم Fargo کاری از برادران کوئن؛ ردّ خون در دل زمینهای پوشیده از برف
حدود بیست و یک سال پیش زوج هنری موفق، برادران کوئن جوئل Joel Coen و ایتن Ethan Coen داستان تلخی را دستمایهی اثر هنری خود به نام فیلم Fargo قرار دادند. در ادامه با بررسی و تحلیل فیلم Fargo با نت نوشت همراه باشید.
داستان فیلم Fargo این قرار است: در زمستان سال ۱۹۸۷جری لاندرگارد ویلیام اچ مِیسی فروشندهی اتومبیل، به شدت درگیر مشکلات مالی است. او برای رهایی از بدهی هایش به شهر فارگو، ایالت داکوتای شمالی میرود و دو آدم ربا را برای دزدیدن همسرش اجیر میکند. جری میخواهد به واسطهی این آدم ربایی از پدر ثروتمند همسرش اخاذی کند.
برای شروع تحلیل فیلم Fargo به سراغ داستان این فیلم میرویم، در یک روز سرد زمستانی جین همسر جری در خانه نشسته، تلویزیون میبیند و بافتنی میبافد ناگهان مردی با نقاب سیاه، شیشهی پنجره را میشکند و وارد خانه میشود.
جین سعی بر فرار دارد اما در نهایت بعد از ضرب و شتم، آدم ربایان موفق به دزدیدن او میشوند. بعد از آدم ربایی افراد بی گناهی شامل یک پلیس و چند نفری از یک خانواده توسط آدم ربایان کشته میشوند و همین موضوع پای پلیس محلی را وسط میکشد.
مارج گاندرسون فرانسیس لوئیس مک دورمند Frances McDormand پلیس محلی بارداری است که منتظر تولد اولین فرزندش است. صبح روز بعد او با زنگ تلفن خانه بیدار میشود، او به دنبال حل این معما و یافتن جواب آن میرود.
فارگو نام بزرگ ترین شهر در ایالت داکوتای شمالی ایالات متحدۀ آمریکاست اما هیچ صحنهای از فیلم در آنجا فیلمبرداری نشده و بیشتر در کانادا گرفته شده است. فیلم Fargo با یک نوشته آغاز میشود که توجه مخاطب را به خود جلب میکند: “این یک داستان واقعی است. به تقاضای بازماندگان نامها تغییر کرده است.” اما ماهها بعد در کمال تعجب کارگردان منتشر کرد که نه تنها داستان واقعی نیست بلکه کاملاَ ساختگی است.
در بررسی و نقد فیلم Fargo به کارگردانی Coen brothers باید گفت داستان Fargo روایتی خطی دارد. روایتی از خشونت آشکار و پنهان در جامعهی آن سالهای آمریکا که در بستری از زمینهای پوشیده از برف و منجمدِ سرما زده اتفاق میافتد. فارگو داستانی جنایی است با ته مایهای از کمیک.
این خشونت با حجم سرما و برفی که زمین را سفید پوش میکند در تناقض جالبی قرار میگیرد. ردّ خون بر زمین سفید. فارگو نقش زن را در جامعه در نقش پلیسی که میخواهد سره را از ناسره تشخیص دهد پر رنگ نشان میدهد و این نقطهی مقابل آن نادیده گرفتنی است که در کشورهای جهان سوم اتفاق میافتد.
داستان Fargo روایتی خطی دارد. روایتی از خشونت آشکار و پنهان در جامعهی آن سالهای آمریکا که در بستری از زمینهای پوشیده از برف و منجمدِ سرما زده اتفاق میافتد. فارگو داستانی جنایی است با ته مایهای از کمیک.
سربازرس مارج با همسرش زندگی سادهای دارد. همسرش نقاش است و وقتی دربارهی طراحی تمبرهای سه سنتی از مارج نظر میخواهد او در نهایت عشق بی آلایش به همسرش میگوید: «موقعی که پول پست را بالا ببرند مردم به این تمبرهای ارزان نیاز دارند.»
در مقابل جری زیاده خواه است و از عشق همسر و زندگی خانوادگی آرامشان برای بدست آوردن پول میگذرد اما نمیداند که نقشهی نا فرجامش چه تاوان سنگینی را برایش دارد. جری یادآور این دیالوگ فیلم Fargo است: زندگی بیشتر از این پولها میارزه!
مارج در حالی که یکی از قاتلان به زور پای دستیار کشته شدهاش “استیو بوشمی” را در دستگاه چوب خورد کن هل میدهد، معما را حل میکند. پس از آن به سراغ جری که قبل از آن همه چیز را حاشا کرده است میرود و در نهایت در یک متل او را دستگیر میکند و به داستان خاتمه میدهد.
----------نقد دوم : علیرضا محقق دقیق-----------
آمیزه ای از جنون و احمقیتِ جذاب!
برادران کوئن از آن دست فیلمسازانی هستند که یکی در میان، فیلم های مخاطب خاص و مخاطب عام در کارنامه دارند. بدین شکل که بعد از یک فیلم خاصِ کوئنی اسکاری که کلی جایزه درو میکند، یک فیلم کمدی معمولی بدون پیچیدگی میسازند، برای مخاطبین عام و همچنین برای رفع خستگی ناشی از فیلم سنگین قبلی. البته این رویه، زیرکی این دو را نشان میدهد چراکه همواره از فیلمسازان و حتی بازیگران برنده اسکار، انتظارات در خصوص پروژه بعدیشان بالا میرود و کوئن ها با زیرکی، بعد از فیلمهای اسکاریشان، به سراغ ژانر کمدی میروند تا توقعات منتقدین را پایین بیاورند.
فارگو اما فیلمی درام با درونمایه کمدی سیاه است که موفق شده هر دو گروه را راضی کند و به عبارتی فیلمی کوئنی است که مخاطبان عام خود را نیز به همراه دارد. فیلمنامه این فیلم از یک ماجرای واقعی اقتباس شده و همین مساله درجه ی تاثیر گذاری و وهم انگیزی فیلم را افزایش میدهد. مردی به نام جری (با بازی ویلیام اچ میسی) با انگیزه به دست آوردن پول از پدرزن متمولش، دو نفر به نامهای کارل (استیو بوشمی) و گائر (پیتر استورمیر) را اجیر میکند تا زن خودش (جین) را بربایند. اما شرایط آنطور که باید پیش نمی رود. در این میان مارگی (فرانسس مک دورمند) پلیسی است که علیرغم باردار بودن، مسئول رسیدگی به این پرونده و قتلهای مربوط به آن می شود.
اولین نکته قابل بحث در فیلمنامه، شخصیت پردازی ها هستند. تمامی کاراکترهای اصلی از یک احمقیت خاصی برخوردار هستند، فقط نوع این احمقی و کاهلی در هر کدام متفاوت است. شاید تنها عاقل فیلم، اسکاتی، پسر جری و جین باشد. آدم ربایان، جری، پدر زن جری، جین، مارگی و همسرش (نورم)، جملگی حماقت هایی دارند.
نکته بعدی لوکیشن هاست. با اینکه تمامی اتفافات مهم و قتل ها در شهر برینرد رخ می دهد اما نام فیلم، فارگو انتخاب شده است. فارگو شهری است که ما آن را فقط در سکانس افتتاحیه می بینیم، جایی که جری برای اولین بار با آدم ربایان روبرو می شود و کارشان را به آنها توضیح می دهد. نقطه ای که سرآغاز همه اتفاقات فیلم است.
جری مردی است که در خانواده جدی گرفته نمی شود. در محل کارش (موسسه کرایه اتومبیل) درزگیری طراحی کرده که مدام آن را به مشتریان پیشنهاد می دهد اما علیرغم این تبلیغات، خریداری ندارد. در خانواده نیز جین و پدر جین او را جدی نمی گیرند. جری مدتهاست که به پدر زنش ایده ای کاری را پیشنهاد کرده ولی نهایتاً پدر زن سرمایه دار، به همراه شریکش، ایده را از وی می دزدند و فقط درصدی پورسانت به جری پیشنهاد می دهند. اینها انگیزه های جری برای طرح نقشه ربوده شدن همسرش است.
جین نیز شخصیتی کاریکاتورگونه دارد. آن قدر که محو تماشای تلویزیون است، سر رسیدن دزدها و سرک کشیدنشان به درون خانه را همانند یک برنامه تلویزیونی میخکوب شونده تماشا می کند و تازه وقتی که دزدها شیشه پنجره را میشکنند، به خودش می آید و به طبقه بالا فرار می کند. جین که قصد فرار از طریق پنجره حمام را داشت، موفق به انجام این کار نمی شود و پشت پرده حمام پنهان می شود. اما گائر که فارغ از هر مساله ای به دنبال پمادی است تا جای گازگرفتگی دندان های جین را بهبود بخشد، نا خودآگاه جین را پیدا میکند. نحوه سقوط از پله و گیر افتادن جین دارای طنزی کاریکاتورگونه است.
اما شخصیت های کارل و گائر: یکی احمق (کارل) و دیگری مجنون و دیوانه (گائر). ترکیب این دو نتیجه ای جز فاجعه در پی ندارد. از همان سکانس اول، تا سکانسهای جاده ای در راه خانه جری، نحوه خوشگذرانی در مسافرخانه، نحوه ورود به خانه و ربودن جین، و متعاقبا جنایتهای بعدی، همگی به زبان طنز تصویر شده اند تا احمقی این دو و سهل بودن این آدم ربایی را به مخاطب تاکید کنند. هر چند که این سهل بودن و صوری بودن، در نهایت منجر به جنایاتی جدی می شود اما نوع واکنشهای کارل و گائر به این اتفاقات تماماً طنزگونه است آن هم از نوع طنز سیاه.
گل سرسبد کاراکترها، مارگی است. افسری باردار، اسلوموشن، ریلکس، نسبتا باهوش و خوش شانس که در نهایت با خوش شانسی و از روی اتفاق، گائر را دستگیر می کند. زنی که در بحبوحه ی این پرونده، هم به یاد جمع کردن کرم های خاکی برای شوهرش است و هم وقت می کند که با دوست پسر قدیمی اش دیدار کند! سماجت مارگی در به دست آوردن سرنخ ها قابل تحسین است. کاراکتر بی نظیر و به یاد ماندنی مارگی، مدیون بازی بسیار خوب فرانسس مک دورمند است که برایش جایزه اسکار نقش اصلی را به ارمغان آورد.
در نهایت، زوال شخصیتی جری، همچنین درماندگی کارل، حرص و طمع پدر زن جری، و خونسردی بیش از حد گائر، سرنوشت تلخ و متفاوتی برایشان رقم می زند. جری که زن و پدرزن خود را از دست می دهد، همانند همسرش در فرار از پنجره ناموفق می شود و دستگیر می شود. طمع زیاد کارل نیز باعث می شود که پول ها نه به خودش برسد نه به هیچکس دیگری و سرنوشت آن کیف سامسونت پر از پول هنوز بعد از گذشت این همه سال، مبهم است. گائر به مانند مجسمه ی "پل بانیان"، که در طول فیلم چند بار از کنارش رد می شود، با همان استایل و تبر به دست، کارل را نابود می کند. پیروز ماجرا مارگی است که بعد از مختومه شدن پرونده، در سکانس پایانی، به دنبال رو شدن دست دوست پسر سابق، به آغوش همسر باز می گردد و با این جمله که: " ما خیلی کنار هم خوشبختیم" سعی دارد خوشبختی تصنعی را بر خود باور کند.
روانشناسی شخصیت ها در این فیلم بسیار تحسین شده است. همچنین درونمایه های کمدی موجود در فیلم باعث شده خشونت آن، کمتر مخاطب را اذیت کند، هرچند با علم به واقعی بودن داستان، تماشای این همه احمقی، طمع، جنون و خشونت، قلب بیننده را تا حدودی جریحه دار خواهد کرد.
برسیم به بررسی فرمی اثر. فرم روایی خطی، لوکیشن های ساده ولی زیبای برفی، و چند سکانس شوکه کننده کُشتار، مخاطب را غافلگیر خواهد کرد. میزانسن های بی نهایت متناسب با فضای فیلم، و دوربینی که به بهترین شکل در اختیار فیلمنامه می باشد. باید قبول کرد که برادران کوئن در زمره ی استادان فیلمنامه نویسی قرار دارند. فضاسازی، نخستین فاکتوری است که به محض شروع فیلم های کوئن ها، بر مخاطب اثر گذاشته و وی را در خود غرق میکند. خواه این فضا سازی جاده های بیابانی جایی برای پیرمردها نیست باشد یا جاده های برفی فارگو یا فضای حرص و طمع و شک و خیانت موجود در خون ساده.
فارگو در کارنامه برادران کوئن، در کنار جایی برای پیرمردها نیست بهترین اثر آنها می باشد.
=============================================================================
تحلیل فیلم
با ورود سینما به دوران پست مدرن (اواخر دهه ۸۰ میلادی و اوایل دهه ۹۰ میلادی)، یکی از اولین بخشهای سینما که دچار تغییر شد مرزهای ژانری بود. کارگردانان پست مدرن از همان ابتدا تصمیم گرفتند که نباید خود را محدود به چهارچوبهای یک ژانر کنند و شروع به ادغام ژانرها و ابزارآلات آنها برای خلق یک داستان کردند. بنابراین خیلی زود برای مثال تکنیکها، ابزارآلات و موسیقی وسترن در فیلمهای تریلر استفاده شدند و کلیشههای فیلم نوآر خود را در یک داستان کاملاً اکشن یافتند. این ادغام ژانری با وجود آنکه شناخت مرزهای بین ژانر و ارتباط با مخاطب را مشکلتر کرد، اما به فیلمسازان آزادی بیشتری داد تا راحتتر بتوانند با ابزاری که در سینما وجود داشت بازی کنند و در عینحال پیشزمینههای ذهنی مخاطب را به چالش بگیرند؛ و در دل همین دوران بود که برادران کوئن یک داستان نوآر را با عناصر ملودرام و تکنیکهای کمدی مخلوط کردند و فیلم «فارگو» را اکران کردند.
حرکات شخصیت گائر گریمزراد و آنچه که در ذهنش میگذرد برای مخاطب فیلم یک معمای بزرگ است و بخش اعظمی از تعلیق فیلم ناشی از وجود این شخصیت در صحنه است
داستان فیلم یک مامور بیمه خودرو در شهر فارگو را دنبال میکند که طی یک نقشه دو قاتل مزدور را استخدام میکند تا همسرش را بدزدند تا بتواند از پدرزن پولدارش به این ترتیب پول بگیرد. داستان فیلم بسیار ساده است و یک روند خطی به راحتی قابل هضم را طی میکند، اما قدرت برادران کوئن در نوشتن دیالوگهای جذاب و خلق شخصیتهای منحصربفرد باعث میشود که داستان ساده فیلم بسیار قویتر ظاهر شود. شخصیتهای فیلم، بدون توجه به مدت زمانی که بر روی پرده نقرهای ظاهر میشوند، همگی مملو از تکههای کوچک شخصیتی هستند که باعث میشود تماشای آنها برای مخاطب بسیار جذاب شود، زیرا با هر صحنه بخش دیگری از شخصیت آنها مشخص میشود و دنبال کردن روند تکامل این شخصیتها به تنهایی عملی سرگرمکننده و نیازمند تمامی حواس مخاطب است.
در کنار شخصیتپردازی قوی برادران کوئن، این نکته که تیم بازیگری در یک سطح قابل قبول قرار دارد نیز در جذابیت شخصیتهای فیلم تاثیر گذاشته. تیم بازیگری متشکل از ویلیام اچ. میسی (که در نقش جری، مامور بیمه ماشین، بسیار عالی ظاهر میشود)، استیو بوشمی، هاروی پرسنل و جان کارول لینچ به خوبی بخشهای مختلف شخصیت خود را درک کردهاند و آن را به نمایش گذاشتهاند؛ اما دو نفر در قلهی این تیم قرار دارند: فرانسیس مکدورماند و پیتر استورمار. فرانسیس مکدورماند از تمامی قدرتش بعنوان یک بازیگر استفاده میکند تا بتواند شخصیت مارج گاندرسن را به مخاطب بشناساند و با وجود آنکه به دلیل محدودیتهای جسمی شخصیت مارج نمیتواند به راحتی حرکت کند، اما با کمک اجزای صورتش و علیالخصوص استفاده از چشمهایش تمامی احساسات و درونیات مارج را نمایش میدهد. اما در نقطهی مقابل او پیتر استورمار قرار دارد. استورمار از تمامی قدرتش استفاده میکند تا درونیات شخصیت گائر گریمزراد تحت هیچ شرایطی کامل برای مخاطب آشکار نشود. حرکات این شخصیت و آنچه که در ذهنش میگذرد برای مخاطب فیلم یک معمای بزرگ است و بخش اعظمی از تعلیق فیلم ناشی از وجود این شخصیت در صحنه است. استورمار به خوبی حرکات آرام و شمرده را با حرکات سریع و حیوانی مخلوط میکند و با استفاده از همین تضاد بین حرکات شخصیت، به مخاطب اجازهی استراحت در حضور گریمزراد را نمیدهد.
فارگو گواهی بر این است که جدا از دانش نوشتاری بالا، برادران کوئن دانش سینمایی بالایی نیز دارند و به خوبی میتوانند یک فضای هماهنگ با داستانی که آن را نوشتهاند خلق کنند
اما فیلمنامه تنها بخشی از ماندگاری فارگو است. بخش دیگری که باعث میشود فیلم به راحتی جای خود را در مغز مخاطب باز کند، فضاسازی فیلم است. فیلم در شهر فارگو در ایالت مینسوتا در فصل زمستان میگذرد، و برادران کوئن به خوبی سرمای حاضر در لوکیشن را به مخاطب منتقل میکنند. با استفاده از رنگبندی سرد فیلم، لانگشاتهایی که خالی بودن فضای اطراف را نشان میدهد و ریتم کندتری نسبت به داستانهای نوآر معمول برای داستان؛ برادران کوئن توانستهاند برای مخاطب سرمایی که ساکنان فارگو مدام در حال تجربه آن هستند را به ارمغان بیاورند و در اجرای آن به اندازهای دقیق بودند که مخاطب به راحتی میتواند خود را در کنار مارج و جری و گریمزراد در آن فضای سرد بیرحم تصور کند.
در انتها میتوان گفت که برادران کوئن بارها قدرت خود را بعنوان فیلمنامهنویس و دیالوگنویسان قهار اثبات کردهاند؛ فیلمهایی مانند «گذرگاه میلر» و «بارتون فینک» باعث شدهاند که مخاطب سینما زمانی که نام ایتان و جوئل کوئن را میشنود ناخودآگاه انتظار دیالوگهای جذاب و شخصیتهای قدرتمند باشد؛ اما فارگو گواهی بر این است که جدا از دانش نوشتاری بالا، برادران کوئن دانش سینمایی بالایی نیز دارند و به خوبی میتوانند یک فضای هماهنگ با داستانی که آن را نوشتهاند خلق کنند. فارگو بدونشک یکی از قلههای زندگی شغلی برادران کوئن باقی میماند و یکی از فیلمهایی است که سینمای پست مدرن میتواند به آن افتخار کند.
============================