به نام انکه جان را فکرت اموخت
سلام بر شما هنرمندان هنرپروران و علی الخصوص هنر دوستان گرامی
رضا هستم میزبان شما از اولین برنامه معرفی نقد و بررسی اثار مطرح سینمای ایران و جهان
قبل از اینکه برسیم ب اغاز برنامه ی چنتا نکته ریز و باریک بگم
اولا برنامه قبلی مصادف با زادروز استاد سینمای ایران عباس کیارستمی بود ک متاسفانه بنده فراموش کردم و از همهشما عزیزان عذر تقصیر دارم
دوما این هقته سه شنبه متاسفانه برنامه اجرا نشد بدلایل مشکلاتی و بازهم بنده رو عفو بفرمایید
سوماانشاله از هفته اینده سعی میکنم روزهایی ک کافه فیلم نداریم سعی میکنم با ی سری برنامه های مدون دیگ از بعد دیگه شما دوستان رو ب هنر هفتم سوق بدیم
لازم ب ذکر متاسفانه هنوز هم بازدید ها پایین و نظرات هم تعداد کمی هس ک انشاله همکاری شما رو میطلبه بیش از پیش
دمتونم گرم
=====================================================================
درباره فیلم
![](http://uupload.ir/files/dgo_mv5bmtyxmjk0ndg4ml5bml5banbnxkftztgwodcynja5ote_._v1_sy1000_cr006741000_al_.jpg)
نام اثر : Manchester by the Sea (منچستر کنار دریا) - 2016
کارگردان: کینث لونرگان Kenneth Lonergan
کنت لونرگان: او که فیلمنامه نویس و کارگردان است، مشهورترین فیلمنامه ای که تاکنون نوشته، فیلمنامه فیلم “دارودسته های نیویورکی Gangs of New York” است که “مارتین اسکورسیزی” هم آن فیلم را کارگردانی کرد. اما در مقام کارگردان بدون شک ساخت فیلم “منچستر کنار دریا” نقطه عطف کارگردانی “کنت لونرگان” است که حتی او را نامزد اسکار بهترین کارگردانی هم کرد، هرچند که قافیه را به “دیمن شزل” و فیلم “لالالند” باخت.
نویسنده: Kenneth Lonergan (کینث لونرگان)
بازیگران:
کیسی افلک Casey Affleck،
کیسی افلک برادر کوچکتر “بن افلک” که انگار در بازیگری راه بهتری از برادر بزرگترش پیدا کرده. بعد از اینکه چند سال پیش با فیلم “Gone baby Gone” حسابی توجهات رو به خودش جلب کرد، امسال تونست به خاطر بازی بی نظیرش در این فیلم، اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد رو ببره.
میشل ویلیامز Michelle Williams،
کسی که در فیلم “هفته من با مرلین” بازی فوق العاده ای داشت و برای فیلم “منچستر کنار دریا” هم نامزد بهترین بازیگر نقش مکمل زن شد، هر چند که جایزه رو به “ویولا دیویس” واگذار کرد.
کایل چندلر Kyle Chandler، لوکاس هج Lucas Hedges
افتخارات
برنده جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد فیلم درام در هفتاد و چهارمین مراسم گلدن گلوب برای کیسی افلک
نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر مکمل زن در هفتاد و چهارمین مراسم گلدن گلوب برای میشل ویلیامز
نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم درام در هفتاد و چهارمین مراسم گلدن گلوب
نامزد دریافت جایزه بهترین کارگردانی در هفتاد و چهارمین مراسم گلدن گلوب برای کنت لونرگان
نامزد دریافت جایزه بهترین فیلمنامه در هفتاد و چهارمین مراسم گلدن گلوب برای کنت لونرگان
برنده اسکار بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی در هشتاد و نهمین دوره جوایز اسکار برای کنت لونرگان
برنده اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد در هشتاد و نهمین دوره جوایز اسکار برای کیسی افلک
نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن در هشتاد و نهمین دوره جوایز اسکار برای میشل ویلیامز
نامزد اسکار بهترین فیلم در هشتاد و نهمین دوره جوایز اسکار
نمرات فیلم :
imdb : 7.8
متاکریتیک :96
روتن تومیتوز : 0.95
=====================================================================
خلاصه داستان :
![](http://uupload.ir/files/hllw_manchester-by-the-sea-cinemagap.jpg)
داستان فیلم درباره مرد جوانی به نام لی چندلر است که پس از مرگ برادرش جوئی، مجبور می شود حضانت پسر برادرش را برعهده بگیرد و می بایست به این منظور به شهر زادگاه خود بازگردد. چندلر که خیلی راغب به بازگشت نیست، در هنگام ورود به شهر با افراد مختلفی از جمله همسر سابقش رندی، که حالا صاحب زندگی جدیدی شده و افراد دیگر مواجه می شود و…
بگو مگو با مستاجران
اختلاف با کارفرما
دعوا در بار
خلاصه همه چیز خشن و لا ابالی
اتفاق می افتد.
تلفن همراه لی زنگ می خورد و به او اطلاع داده می شود که برادرش در بیمارستان بستری است. لی به سمت شهر “منچستر کنار دریا” حرکت می کند و به محض ورود متوجه مرگ برادرش می شود. او لی را مسئول نگهداری از فرزندش پاتریک کرده است . با وجود علاقه لی به این کار، گذشته وهمناکش در این شهر باعث می شود تا به هر دری بزند تا از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کند.
برخلاف تصور اشتباهی که درباره فیلم وجود دارد عنوان «منچستر» اشاره به شهر معروفی در انگلیس ندارد. داستان در آمریکا اتفاق می افتد. در منابع تاریخی ذکر شده است که در کرانه شمالی ماساچوست شهری به اسم Manchester-by-the Sea وجود دارد که پیش تر «منچستر» نام داشت اما در سال ۱۹۸۹ به واسطه حکم ایالتی جنجالی و عدم اشتباه گرفتن با شهر اصلی منچستر نامش به Manchester by the Sea یا «منچستر کنار دریا» تغییر کرد. علت این نام هم نزدیک بودن این شهر به آب دریا بوده است.
================================================================
نقد و بررسی
نقد اول
یکی از نشانه های فیلم های ماندگار در ذهن بیننده ناتوانی در انتقال احساس و عواطف اثر در قالب کلمات و عبارات است. این ویژگی به صورت تمام و کمال در “منچستر کنار دریا” وجود دارد. آثار زیادی در تاریخ سینما به موضوع روابط اعضای خانواده های جدا افتاده از هم پرداخته اند. در این گونه آثار اعضای خانواده ای که بنا به دلایلی سال ها دور از هم زندگی کرده اند با بروز شرایطی بحرانی گرد هم می آیند و در خلال واکنش های افراد به رفتارهای یکدیگر، کم کم حوادثی که باعث ایجاد اختلافات شده مرور می شود و با تغییر وضعیت همه افراد از نقطه A به نقطه B دنیای جدیدی برای شخصیت ها ساخته می شود. در سال های اخیر فیلم های “حال همه خوب است” ساخته کرک جونز با بازی رابرت دنیرو و “قاضی” ساخته دیوید دابکین با بازی رابرت داونی جونیور و رابرت دووال از آثار شاخصی بوده اند که به این موضوع پرداخته اند.
![](http://uupload.ir/files/48c4_mv5bmdu2zwezzjktmmi5yi00ywvllwixodutztqxzwrlzme4zgyzxkeyxkfqcgdeqxvymti3mdk3mzq_._v1_sx1777_cr001777962_al_.jpg)
مهمترین مزیت “منچستر کنار دریا” نسبت به آثار هم کیش خود فیلمنامه آن است. فیلمنامه ای که به جای روایت خطی وقایع ، با پیرنگی ثابت در دو مسیر متفاوت روایت می شود. در این روایت اثر از دو مسیر مجزا به نقطه اوج می رسد و دگرگونی رفتار افراد در آن بیش از هر چیز به چشم می آید. این تغییر در زندگی لی تا به حدی است که گویی شخصیت دیگری در زندگی جدید جای او را گرفته است. از میان شخصیت های فیلم تنها لی است که تا این اندازه نسبت به گذشته اش تغییر پیدا کرده است. در تمام طول داستان رفتار شخصیت های مکمل دچار دگردیسی نشده است و تنها تغییرات اندکی در آن ها مشاهده می شود: چه برادر بزرگ تر لی و چه دوستان اطراف او. البته در این میان تغییرات رفتار همسرش بیش از سایر شخصیت هاست.
در فیلم تنها لی است که به آدم دیگری بدل شده است. این تغییر رفتار مشهود باعث می شود بیننده در تمام طول فیلم علاوه بر دنبال کردن عاقبت ماجرای پاتریک و لی به دنبال چرایی تغییر رفتار آن ها باشد و از هر دو مسیر پیگیر پیشروی داستان باشد و از آن جا که اثر اطلاعات مورد نیاز بیننده را به صورت قطره چکانی در اختیار او قرار می دهد حس تعلیق و نگرانی دو چندان می شود.
شیوه ای که کنت لونرگان برای روایت اثر برگزیده است باعث شده بیننده دیگر در انتظار مرور وقایع تا رسیدن زمان حال درام نباشد و هر مسیر را بعنوان داستانی مجزا دنبال کند. مسیرهایی که شاید به ظاهر هیچ وقت با یکدیگر تلاقی نکنند اما به خوبی می توانند جان مایه و پیرنگ اصلی اثر را به بیننده القا نمایند. لونرگان در انتخاب این شیوه روایت ریسک بزرگی را انجام داده است چرا که کوچکترین اشتباه می توانست “منچستر کنار دریا” را به اثر دو پاره ای تبدیل کند که اصل داستان در مقابل خرده روایات آن شهید می شود و از روایت گذشته لی صرفا برای فاصله گذاری با آثار مشابه و بهبود ریتم استفاده می گردد.
![](http://uupload.ir/files/ylub_phoca_thumb_l_5.jpg)
بر خلاف پیش زمینه ذهنی موجود، فلش بک و فلش فورواردهای فیلم آزار دهنده نیست. بیننده هر بار منتظر پیشروی اثر است تا باز هم بتواند ادامه داستان گذشته لی و خانواده اش را دنبال کند. این امر با تدوین ریزبافت و مهندسی فیلم حاصل گردیده و کمترین مزیت آن تبدیل شدن بیننده به یکی از اعضای خانواده لی است. با وجودی که ریتم اثر سریع نیست و گاهی به کندی می زند اما به دلیل همخوانی با درونمایه اصلی داستان و فضای کلی منچستر کنار دریا می توان از آن به عنوان ریتمی مناسب یاد کرد.
تمامی بخش های منچستر کنار دریا توانسته اند به خوبی از عهده وظایف خود بر آیند و در این میان بازی ها بیش از سایر امور به چشم می آیند. بازی برونگرا ، پر جنب و جوش و دلنشین کیسی افلک در سکانس های مربوط به گذشته در تقابل با تلخی، کرختی و یاس فلسفی حاکم بر او در صحنه های زمان حال درام توانسته عمق اندوه و سرخوردگیش را که بر اثر آتش سوزی تحمل کرده به نمایش بگذارد و بیننده را تحت تاثیر عمیق قرار دهد. شوخی های با نمک و در عین حال بی حسی که با تلخی میان لی و پاتریک رد و بدل می شود جذابیت این نقش را دو چندان کرده است.
با وجود تمام نقاط قوت فیلم و با اذعان به این که ” منچستر کنار دریا ” یکی از بهترین نمونه های ملو درام های چند سال اخیر سینمای جهان است، باید بپذیریم قرار گرفتن چنین فیلمنامه ای در اختیار کارگردانی که صرفا از نگاه یک کارگردان به نمایش ماجراهای داستان بپردازد می توانست این فیلم را در کنار شاخص ترین آثار درام تاریخ سینما قرار دهد. کنت لونرگان با نگاهی فیلمنامه محور ” منچستر کنار دریا ” را ساخته است . به این معنی که همه چیز در دل فیلمنامه و از طریق آن روایت می شود و نقش تصویر به عنوان اصلی ترین مولفه سینما برای ارائه و پیشبرد داستان کمتر از حد انتظار است. این مسئله که به صورت افراطی در آثار جناب فرهادی خودمان هم مشهود است مباحث زیادی میان صاحبنظران به راه انداخته و بسیاری از کارشناسان این مسئله را به عنوان ایراد یک فیلم نپذیرفته اند. از آن جا که توضیح پیرامون درستی یا نادرستی این اشکال نوشته را از مسیر اصلی خارج می نماید، به ذکر همین چند سطر به عنوان نظر شخصی نگارنده نسبت به موضوع اکتفا می نماییم.
![](http://uupload.ir/files/a1u3_mv5bodm4zdgwnjktywi4ms00nmixlwe0nzmtzgnlzjbhmdmyyzi2xkeyxkfqcgdeqxvynza4nzqymjk_._v1_.jpg)
” منچستر کنار دریا ” از جمله آثاری است که در آن لوکیشن اهمیتی فراتر از کارکرد واقعی خود پیدا می کند و تبدیل به یکی از مولفه های تاثیرگذار به شکل گیری و پیشبرد داستان می شود. شهر منچستر کنار دریا با خاطراتی که لی در ذهن دارد تبدیل به چیزی شبیه یکی از شخصیت های منفی داستان می گردد که با یادآوری گذشته در کوچه و خیابان هایش مدام لی را برای فرار از شهر تحت فشار قرار می دهد و این کشمکش برای ماندن و رفتن تبدیل به جان مایه اصلی اثر می گردد. لی مدام به دنبال راه حلی برای فرار از شهر است. گاهی به بهانه شغل، گاهی به بهانه مسائل اقتصادی و گاهی با بهانه گیری های بی مورد. در این عرصه احاطه شهر توسط آب های آزاد و جلوه بندری آن که بیشتر توسط کارگردان مورد تاکید قرار گرفته موید همین معناست.
در ” منچستر کنار دریا ” شخصیت اصلی از یاد روزگار خوشی در کنار خانواده اش بیش از خاطرات بد گذشته خود فراری است. لی بیش از آن که نگران نگاه های تلخ مردم شهر و یادآوری عذاب وجدان خود باشد، دلتنگ روزهای خوشی است که در کنار خانواده گذرانده . روزهایی که لی بهتر از هر کسی می داند باز نخواهند گشت. شاید رابطه او با پاتریک یا همسر سابقش بهبود یابد اما برادر و فرزندانش برای همیشه تنها قابی با نوار مشکی بر دیوار خواهند بود.
نظام هستی تمام هدایایی که به انسان ارزانی می دارد تا کم کم باز پس می گیرد و او را آماده کوچ به دیار باقی می نماید. لی این احساس پوچی را خیلی پیشتر از فرارسیدن دوران کهولتش تجربه می کند و این مسئله درون او را تبدیل به پیرمردی می کند که هیچ چیز این دنیا برای او تفاوتی ندارد. مگر نبودن در منچستر کنار دریای غمزده.
با این توصیف، دنیای لی تنها یک هدف دارد:
دور باید شد از این خاک غریب…
نقد و بررسی فیلم به قلم Todd McCarthy (تاد مککارتی)
نشریه The Hollywood Reporter
نمره 9 از 10
----نقد دوم------
![](http://uupload.ir/files/pz5_mv5bmjaxoduxnjazml5bml5banbnxkftztgwnjg4ota1nze_._v1_sx1500_cr001500999_al_.jpg)
برای درصد کمی از مردم، غم و اندوه حکم مرهمی برای دردهایشان است. برای بیشتر ما این حس همانند نیرویی فلجکننده ما را تا مدفونشدن زیر خروارها ناامیدی و عذاب روحی پیش میبرد. اکثر فیلمهایی که در تلاش برای به تصویرکشیدن این احساس هستند، به ورطهی بیهودهای از تصنع و ملودرام بیش از حد سقوط میکنند؛ خصوصیاتی که میتوانند روایت هدفمند یک فیلم را خنثی و بیاثر سازند. اما “منچستر کنار دریا”، درام سرد و اندوهناک ساخته «کنت لونرگان» اینگونه نیست. این فیلم دربارهی مردیست که غصه و اندوه از او کالبدی توخالی ساخته و او را نسبت به شخصیت گذشتهاش بسیار تغییر داده. بازیهای راحت و فیلمنامهی متفاوت و روشنگرانهی آن در عین سادگی به طرز دردناکی پیچیده است. رویکرد صادقانه و سرراست لونرگان، فیلم و احساسات درون آن را حقیقی نگه داشته و بیننده هرگز احساس نمیکند که فیلم او را بالاجبار با شخصیتهایش همراه میسازد.
“منچستر کنار دریا” شخصی به نام «لی (کیسی افلک)» که یک نگهبان/ سرایدار ترشروست و برای گذران زندگی به پیشخدمتی مشغول است را به ما معرفی میکند. او تقریبا هر روز عصر را در کافهها پرسه میزند که مکانی برای نمایش عدم توانایی شدید او در برقراری روابط اجتماعیست. او در مسیر زندگی به شیئی کماهمیت که خود را در جریان امواج دریا رها کرده، شبیه است. یک روز، تماسی از شهر منچستر دریافت میکند؛ شهری که زمانی خانهی او بود. برادر بزرگتر او «جو (کایل چندلر)» در بیمارستان بستریست و شاید زیاد دوام نیاورد. به حدی که طی 90 دقیقه مسافرت لی به منچستر، جو فوت میکند. لی ماندهاست و بر عهده گرفتن مسؤولیت مراسم فوت برادرش و مراقبت از «پاتریک (لوکاس هِجز)» پسر 16 سالهی او. لی در کمال تعجب و حیرت درمییابد که او به عنوان سرپرست پاتریک منصوب شده و به این معنیست که پاتریک باید به بوستون رفته تا با عمویش زندگی کند یا در عوض لی به منچستر بازگردد؛ احتمالی که او را وحشتزده کرده.
ما متوجه میشویم که یک راز در این میان وجود دارد؛ رازی بین لی و رابطهاش با شهر منچستر که به تدریج با فلشبکهای مناسب تعریف شده و اتفاقات فعلی نیز به میزان کافی نشان میدهد که چرا برای او تا این حد بازگشت و ماندن در این شهر سخت و طاقتفرساست. تمامی اینها در یکی از دردناکترین و تنشزاترین صحنههای امسال به اوج خود میرسد: صحنهی مواجههی لی و همسر سابقش «رندی (میشل ویلیامز)» که در آن تمام حرفهای ناگفته و خاطرات قدیمی سر باز میکند.
![](http://uupload.ir/files/q5q1_mv5bogu5nmywntqtmjyzyi00mtexltlhymytmmuwmmjintzkndu3xkeyxkfqcgdeqxvynza4nzqymjk_._v1_.jpg)
“منچستر کنار دریا” دربارهی روحیات، رفتار، شخصیت و گفتار است. نمیتوان داستانگویی (حداقل در وهله اول) را از نکات بارز آن دانست. راه حلی برای فرار از روزمرگی زندگی ارائه نمیدهد. این فیلم عمیقا بیننده را با خود به دنیای بیهدف و یکنواخت لی فرو میبرد. سپس همانند بازکردن لایههای یک پیاز، مشخص میسازد که او چگونه به اینجا رسیده و راهی برای پیش رو به او پیشنهاد میکند. نوعی امید در پایان فیلم احساس میشود البته نه از جنس آن پایان خوش در بیشتر فیلمها بلکه چیزی قابل باورتر و به مراتب راضیکنندهتر.
هنگامی که نامزدهای اسکار در ژانویه 2017 اعلام میشود، باید نام کیسی افلک با شایستگی در میان آنها باشد. افلک قبلا هم بازیهای خوب داشته (مثل «رفته عزیزم، رفته» و «میانستارهای»)، اما به راحتی میتوان گفت این بهترین بازی اوست. او بیقراری لی را در هر حرکت و واکنش و کلامش جاری ساخته و ناامیدی سرکوبشدهی لی را مجسم کرده و هنگامی که دیگر تحملش را ندارد درد و رنج درونیش را بیرون میریزد. افلک همبازیهای خوبی از جمله میشل ویلیامز عالی و لوکاس هجز تازهکار دارد، ولی این فیلم متعلق به اوست. البته باید خاطرنشان کرد که نقش ابتدا به مت دیمون پیشنهاد شدهبود اما او به دلیل مشغول بودن در پروژهای دیگر از این فیلم کنار کشید. بعد از دیدن فیلم سخت است که بازیگر دیگری را به جای افلک در قالب شخصیت لی تجسم کنیم، او در این نقش فرو رفته.
نام “منچستر کنار دریا” در اکثر لیستهای برترین آثار سینمایی سال 2016 و در جوایز مختلف به چشم میخورد و این به منزلهی یک رستگاری بزرگ برای لونرگان فیلمساز است؛ چرا که او با فیلم قبلیش «مارگارت» فراز و نشیب زیادی را پشت سر گذاشت. با این حال نسخهی ویژه مارگارت به زعم بسیاری از جمله مارتین اسکورسیزی یک شاهکار خطاب شد، ولی “منچستر کنار دریا” یک اثر قدرتمند بیسر و صداست. اگرچه بازیگران تحرک فیزیکی چندانی ندارند، اما بار احساسی فیلم بسیار سنگین است. از ابتدا باید با این فیلم صبور باشید. شاید برای مخاطبی که به سرعت برقآسای فیلمهای تجاری این روزها عادت کرده، رویکرد آرام و حسابشدهی لونرگان کمی غریب به نظر برسد اما نهایتا بیننده را در دنیای لی غوطهور خواهد ساخت.
“منچستر کنار دریا” از آن دست فیلمهاییست که فقط در فصل جوایز نصیبمان خواهد شد چون تقاضا برای آن محدود است. قرار نیست در این فیلم با لحظات ریتم تند و سرخوشی و ترشح آدرنالین مواجه شوید. این اثر یک محصول سینمایی یکبار مصرف نیست. اگر به دنبال فیلم سطحی هستید، مسلما “منچستر کنار دریا” شما را ناامید خواهد کرد. این فیلم برای آنهایی ساخته شده که به دنبال تجربیات عمیقتری هستند.
منتقد: جیمز براردینلی – امتیاز 8.8 از 10 (3.5 از 4)
-----------نقد سوم-------
![](http://uupload.ir/files/k0ai_mv5bmtc4mtqxmtiwml5bml5banbnxkftztgwnzm2nze4ote_._v1_sx1500_cr001500999_al_.jpg)
زمانی که برای اولینبار کمدیهای «این را تحلیل کن» و «آن را تحلیل کن» را دیدیم به سختی می توانستیم تصور ساختن چنین اثر اندوهناکی را از نویسنده این آثار داشته باشیم. بیشک کنت لانرگان یکی از نابغههای فیلمنامه و نمایشنامه نویسی در این دوران است. او در سال ۲۰۰۰ با نگارش و کارگردانی «میتونی روی من حساب کنی» هم مورد توجه علاقه مندان سینما در فستیوال های مستقلی چون ساندنس قرار گرفت و هم نامزد جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اورجینال شد. درحال حاضر فیلم «منچستر کنار دریا» برنده دو جایزه بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگری مرد شده است و این نشان میدهد؛ اشخاصی که در همان ابتدا به لانرگان اطمینان کردهاند به درستی استعدادی ناب را شناسایی کرده و در ذهن سپرده اند. به عبارتی دیگر عنوان فیلم «میتونی روی من حساب کنی» را میتوان پیام پنهانی لانرگان به علاقهمندان و کارشناسانی دانست که با دقت آثار این فیلمساز و فیلمنامه نویس گزیده کار را دنبال میکردند.
فیلم «منچستر کنار دریا» یکی از شگفتیهای سال گذشته را رقم زد، فیلم تمام جوایز معتبر بازیگری در فصل جوایز را برای کیسی افلک به ارمغان آورد و نیمی از جوایز فیلمنامهنویسی را در دستان قدرتمند کنت لانرگان قرار داد. اما مدت زیادی از زمانی که فیلمهای اندوهگین مورد توجه علاقه مندان سینما قرار میگرفت گذشته است و دلیل این استقبال را میتوان در تبدیل صحیح تراژدی به دنیای مدرن در نظر گرفت. فیلم بهگونه ای تارهای مرگبارش را به دور شخصیت اصلیاش میپیچد که شما در یک سوم انتهایی اثر بهشدت با او همذات پنداری می کنید و خواستار شکسته شدن بغضش هستید. اتفاقی که هرگز رخ نم یدهد و اندوه، بخش اصلی دنیای قهرمان اثر را تشکیل داده است.
کیسی افلک در «منچستر کنار دریا» نقش لی چندلر را ایفا میکند، شخصی که در بوستون به کار سرایداری و تعمیرکاری مشغول است و بهصورت بیوقفه کار میکند. لی از صبح مشغول برطرف کردن مشکلات ساکنان یک ساختمان است و برای جلب رضایت آنها از کوچکترین تا بزرگترین مشکلات پیش آمده را برطرف میکند. این درحالی است که تمام خواستهاش از مسئول این ساختمان اتاقی کوچک بدون هیچ امکاناتی است که برای ادامه دادن یک زندگی بسیار معمولی نیز بسیار اندک و کم به نظر میرسد. لی شبها پس از اتمام ساعات کاریاش به نوشکدهها رفته و منتظر موقعیتی می ماند تا با دیگران درگیری فیزیکی راه بیندازد. از سویی به اندازهای با جان و دل برای ساکنان ساختمانی که در آن تعمیرکار است کار می کند که حتی وقتی به یکی از ساکنان توهین میکند، رئیس ساختمان حاضر به اخراج وی نیست و با تذکری ساده قضیه را به پایان می رساند. این زندگی پریشان لی با مرگ تنها شخص زندگیاش؛ یعنی برادر بزرگش دچار دگرگونی می شود. او به زادگاه و خانه اصلیاش، منچستر، بازگشته تا شرایط کفن و دفن را برای برادرش آماده کند. در همین هنگام متوجه می شود برادرش سرپرستی تنها پسرش را به لی سپرده است. لی با وضعیت زندگی که دارد در هیچ شرایطی خواستار قبول کردن این مسئولیت نیست ولی برخورد با برادرزاده یتیمشدهاش باعث می شود تا مدتی را برای پیدا کردن حامی مناسبی برای وی در منچستر بماند. جایی که مشخص میشود، لی سالهای نهچندان دور در آن زندگی خوبی را می گذرانده و با توجه به قرار داشتن این شهر در کنار دریا وضعیت مالی مناسبی داشته است. او ازدواج موفقی داشته و حاصل این ازدواج سه فرزند کوچک و بسیار زیبا بوده است. تمام حساب و کتاب لی بههمراه بردارش جویی (کایل چندلر) زمانی برهم میریزد که لی بر اثر سانحه آتشسوزی هر سه فرزندش را از دست میدهد. اتفاقی که شاید او مقصر اصلی آن باشد و…
![](http://uupload.ir/files/xrb9_phoca_thumb_l_1.jpg)
فیلم از عذاب وجدانی مرگآور سخن میگوید، نمیتوان به راحتی نقش خطای انسانی را در روایتی که پیش رو داریم نادیده بگیریم ، هر کدام از ما میتوانیم لی چندلرهای آینده باشیم و تنها با یک اشتباه ساده مانند نبستن در شومینه تمام داشتههای خود را در حدفاصل رفتن تا سوپرمارکت از دست بدهیم. تراژدی مدرن این بار در مورد لحظه یا سادگی از دست دادن زندگی آرام یک انسان نیست بلکه به عذاب همیشگی وی پس از پشت سر گذاشتن این فاجعه می پردازد. لی چندلر با انتخاب شیوه زندگی بسیار سخت درحال شکنجهکردن خود است و جالب اینجاست که حتی این شیوه زندگی نیز او را راضی نمی کند و در اولین فرصت و موقعیتی که پیش میآید شروع به دعوا کرده و خود را در شرایطی قرار می دهد که مورد ضرب و شتم قرار بگیرد. او کم حرف می زند و از قبول هرگونه مسئولیتی خودداری می کند. در برابر او پاتریک (با نقشآفرینی لوکاس هج) قرار دارد، پسر نوجوانی که آینده ای کامل در برابر خود دارد و به انواع شیطنت دست میزند. رویارویی این دو شخصیت متضاد بخش اعظم جذابیت های فیلم را رقم میزند. همسر لی با نام رندی (با نقشآفرینی میشل ویلیامز) نیز نقش پررنگی در رسیدن وی به جایگاه امروز بازی میکند. او پس از گذراندن دوران شوک حاصل شده از فاجعه، زندگی آرامی را در کنار همسر تازهاش آغاز کرده و حال صاحب فرزندی دیگر شده است و از قرار معلوم بخش زیادی از عذاب وجدان لی به برخورد تند همسرش در شب آتشسوزی با وی بازمی گردد (اتفاقی که با هوشمندی ما آن را نمی بینیم) جایی که رندی تمام بار گناه این اتفاق را بر دوش همسر حواس پرتش میگذارد و او را مبدل به غمگینترین مرد جهان می کند. در زمان حال، برخوردی اتفاقی میان لی و رندی بهوجود می آید، رندی با فرزند جدیدش در برابر چشم های لی ظاهر شده و از عملکرد تند گذشته اش پشیمان است. رندی به او می گوید که نباید خودش را اینگونه مجازات کند و این مرگ تدریجی را که لی برای خود انتخاب کرده است از هر مجازاتی بدتر میداند. کیسی افلک برنده اصلی «منچستر کنار دریا» محسوب میشود، او به اندازهای نقش لی چندلر را به درستی ایفا کرده است که نمی توان ما به ازای دیگری برای این شخصیت در نظر گرفت. نقش آفرینی افلک حساب شده، تامل برانگیز و شوکه کننده است. او از سکوت های میان دیالوگ های کوتاه و اندکش بهترین استفاده را کرده است و بدون جاری شدن کلامی مخاطب متوجه میزان عذابی میشود که شخصیت تحمل میکند. کیسی افلک در حالی اسکار بهترین نقش اصلی سال را به خانه برد که میراثی قابل توجه از خود در تاریخ سینما به یادگار گذاشته و به بهترین شکل ممکن ابعاد مختلف شخصیت لی چندلر را به تصویر کشیده است.
در مبحث فیلمنامهنویسی باید قدرت کنت لانرگان را در ایجاد فضاهای حسی سنگین و استفاده صحیح از نشانهگذاری ها ستود. فیلمنامه در حقیقت بخشی از تکامل یافتن شخصیتی را که پیش رو داریم ایفا میکند. ما در ابتدای فیلم با اتفاقهایی مواجه میشویم که در زمان بازگویی روایت متوجه اهمیت آنها میشویم. وحشت لی از هم کلام شدن با دیگران و یا قبول مسئولیت در همان ابتدای فیلم به شکلی هوشمندانهای در معرض دید مخاطبان قرار گرفته است و با دقت توسط لانرگان در ساختار فیلمنامهاش بهکار گرفته شده است. عملکرد موفقیتآور تیم بازیگری را نیز میتوان جزو دستاوردهای فیلمسازی چون کنت لانرگان در نظر گرفت. او با ممارست خواستار بیان شدن تمام کلمه های دیالوگهایی است که نوشته و مانند شخصیت اصلی اثرش از سکوت های میان دیالوگ ها به خوبی در جهت پیشرفت داستان استفاده م یکند. میشل ویلیامز، لوکاس هج، گرچن مول و کایل چندلر هر کدام در به تکامل رسیدن شخصیت و نمایان کردن وجوه مختلف عذابی که او متحمل است نقش پررنگی را ایفا می کنند.
![](http://uupload.ir/files/beo1_phoca_thumb_l_3.jpg)
در پایان باید ذکر شود که فیلم ضرب اهنگ کندی دارد و شاید در ابتدا مخاطب علاقه مند به آثار روز هالیوود را ناامید کند ولی این ضرب اهنگ کند نیز در راستای بازگویی روایت عجیب فیلم قرار میگیرد و در نیمه دوم فیلم مخاطب را با دنیای اثر همراه می کند. تماشای فیلم «منچستر کنار دریا» باتوجه به پیام هایی که در ساختار کلی فیلم دارد و به نمایش گذاشتن وجوهی تاریک از زندگی انسان مدرن که درنهایت با صبر و شکیبایی التیام خواهد یافت به تمام دوستداران جدی سینما توصیه میشود.
منتقد: مارک کرماد | گاردین – امتیاز 4 از 5
========================================
تحلیل فیلم
شوخیهای عمو (لی) و برادرزادهاش (پاتریک) بر روی یک قایق در پلانی گرم و سرحال. کات به هوای برفی و «لی» (کیسی افلک) در حال پارو زدن برفهای سرد کنار آپارتمان در پلانی سرد. سپس صحنهی تعمیر وسیلهای برای یکی از ساکنین ساختمان. کات به لی و سطل آشغال. دوباره تعمیر وسیلهای برای یکی دیگر از ساکنین. کات به لی و پارو زدن برف. سرو کله زدن با یکی دیگر از اعضای ساختمان. کات به لی و سطل آشغال.
تماشای فیلم تا همینجا کافی بود تا شصتم خبردار شود که با چه جور اثری طرف هستم. نه، منظورم این نیست که نسخهی فیلم را با دیدن همان دو دقیقه پیچیدم و حکم خوب یا بد بودن برایش صادر کردم. بلکه منظورم این است که جنس فیلم و اینکه قرار است با چه نوع مسافرت دو ساعتهای همراه باشم از همان پلانهای اولیه کاملا مشخص بود. بگذارید نکتهای را که معمولا آخر مقالات میخوانید همین ابتدا بگویم. اگر قصد دارید با دیدن فیلمی حال بیایید که تمام لحظات درامش، لحظات تراژیک یا کمیکش و نقاط عطفش را با تمام توان به سمت چشمانتان شلیک و با تحت تاثیر قرار دادن احساسات شما با کلی پیاز داغ اضافه ، عضلات چهرهاتان را بالا و پایین کند، باید بگویم، بهتر است دور «منچستر کنار دریا» را خط بکشید. خب، پس «منچستر کنار دریا» چطور فیلمی است؟
![](http://uupload.ir/files/vwx8_manchester_by_the_sea_-2-1024x555.jpg)
منچستر کنار دریا داستان غم و رهایی یک فرد است. رهایی ازدست چیزهایی که هیچ راه فراری از آنها وجود ندارد. این رها شدن از جنس فرار از زندانهای مادی نیست، بلکه رهایی از انجمادی است که در ذهن و روان انسان شکل میگیرد. انجمادی که در پی حادثهای ناگوار و سنگین در زندگی فردی رخ داده و زندگی ذهنی او را همانجا پایان میدهد؛ فردی که هنوز راه میرود، حرف میزند، کار میکند، اما انگار اتفاقات اطراف، همچون تصاویر مات از جلوی چشمانش رد میشوند و او در جایی از گذشتهی خود گیر افتاده است. جایی که یک کات در زندگی او خورده، جسم او در حال ادامه دادن به زندگیست اما روح او همانجا مانده. اتفاقی که برای هر کسی میتواند پیش بیاید و «لی چندلر» یکی از آنهاست که از قضا چندین حادثه ناگوار یک جا برایش پیش آمده، به طوری که پس از آن، روحش خاموش و هوای ذهنش همچون فریزر سردخانهی بیمارستان شده است.
از همان ابتدای اثر، نوع نگاه و حرف زدن لی در پلانهای آپارتمان و برف پارو زدن، نشان از فردی خسته میداد. تا همانجای فیلم هم میشد حس کرد که این خستگی بیشتر از آنکه جسمی باشد روحیست. آن سکوت بین جملات، نگاههای بیروح و صدایی که همچون فضای شهر و هوای دلش آرام بود و سرد، همگی خبر از سرّ درونی میداد که لی در پشت نگاهش پنهان کرده. اما آن سکانس تیتراژ ابتدایی و آن شوخطبعی انگار مال این آدم نیست که اتفاقا در ادامه هم متوجه میشویم واقعا مال این آدم نیست، بلکه یک فشبک از گذشته لی بوده. این فلش بک و چندتای بعدی که در طول فیلم چیده شدهاند، هم از روزهای گرم و شاد لی میگویند و تضادی تلخ با زمان حال یخزدهای که بر او میگذرد ایجاد میکنند و گاهی هم سوالات ما را در مورد او و گذشتهاش و چرایی این حال و احوال لی پاسخ میدهند و در واقع نوعی بازخوانی وقایعی هستند که بر لی گذشته و او گاهی در خیرهشدنها و سکوتهای معنادار و پر از حرفش آنها را مرور میکند و این لحظات دقیقا همانجاهاییست که ما او را بیشتر میفهمیم. در یکی از همین فلشبکهاست که ما ماجرای کابوسوار پیش آمده بر سر لی را میبینیم و دقیقا از همان روز، او انگار خود درونش را بایکوت میکند. اما با اتفاقی دیگر، لی مجبور میشود با بسیاری از خاطرات و افراد و وقایعی روبرو شود که او را یاد گذشته میاندازند و از همانجاست که یخهای ذهن و روحش اولین ترکها را میخورند.
![](http://uupload.ir/files/y4f1_manchester_by_the_sea_-3-1024x555.jpg)
اما چیزی که به این احوالات افسردهی لی جان میدهد، بدون شک هنرنمایی «کیسی افلک» در این نقش است. نشان دادن پریشانی و برزخی که لی در آن اسیر شده، در یک نقشآفرینی دقیق، حساب شده و بدون اغراق و خودنمایی؛ این همان کاریست که کیسی افلک به خوبی از پس آن برآمده است. نگاههای سرد، سکوتهای گاه کوتاه و گاهی بلند مابین دیالوگها، صدای کمی گرفته و آن پریشانی نامحسوس که در رفتارش موج میزند و بعضی وقتها مانند آتشفشان فوران میکند(مانند سکانس دعوا در رستوران) به زیبایی بر روی این شخصیت نشستهاند و کیسی افلک خاموشی، درد، استیصال، آتش زیر خاکستر بودن و تغییر آهستهی شخصیت لی را با مهارت به تصویر کشیده است.
بازی بدون ادا و اطوار اما پر از ریزهکاری و تأثیرگذار کیسی افلک بدون شک علاوه بر تلاش و تبحر او مدیون «کنت لونرگان» به عنوان کارگردان فیلم نیز هست. لونرگان در کنار هدایت، آزادی عمل خوبی به افلک و سایر بازیگرانش داده تا هرچه دارند روی دایره بریزند. ازسوی دیگر، این آزادی عمل دقیقا هدایتشده در مسیر و تم کلی فیلم است؛ یعنی همه چیز فیلم خیلی شبیه شخصیت لی است و آن اغراق معمول و غیر معمول را در بسیاری از لحظات احساسی خود ندارد. البته این به معنی بیخاصیت بودن نقاط عطف و موقعیتهای تاثیرگذار نیست، بلکه به این معنیست که فیلم بیشتر از تحریک و قلقلک احساسات، ذهن ما را درگیر خود میکند؛ دقیقا همان کاری که قصه به آرامی با لی انجام میدهد. برای همین بود که در ابتدای نوشته گفتم خیلی دنبال موقعیتهایی نباشید که احساساتتان را دگرگون کند، لحظات کلیدی فیلم همانقدر که عمیقاند، ساده نیز هستند و شاید خیلیها این روند و ریتم آهسته و به ظاهر یکنواخت را نتوانند تحمل کنند و قید دیدن فیلم را بعد از دقایقی بزنند. تنها مشکل من با فیلم هم دقیقا سر همین مسئله است. منچستر کنار دریا گاهی تا مرز خوابآور بودن هم پیش میرود. بالاخره در سینما باید کمی تا قسمتی لحظات حساس را با افزودنیهای مجاز تزئین کرد یا نه؟! این به معنی اغراق نیست بلکه به معنی دراماتیزه و دیدنیتر شدن اتفاقات و حوادث فیلم است؛ همان ضربات آبداری که گاهی لازم است تا تماشاگر نوش جان کند. از طرفی منچستر کنار دریا داستان فردی تودار است و برای همین قصهاش را هم تودار روایت میکند و وقتی از این زاویه نگاه کنیم، این ریتم کند کمی توجیهپذیر است. ولی در هرحال برای دیدن این فیلم باید زمانی خاص را در نظر گرفت، یعنی همان وقتی که دوست دارید فیلمی متفاوت ببینید که بالا و پایین عجیب و غریبی نداشته باشد و کم کم در ذهنتان نفوذ کند، منچستر کنار دریا انتخاب خوبی است.
![](http://uupload.ir/files/fh6k_manchester_by_the_sea_-4-1024x555.jpg)
لونرگان همهی تنظیمات فیلمش را بر مبنای تم و داستانش کوک کرده. خبری از خودنمایی در نماها و فضاسازیها وجود ندارد و همه چیز در راستای جهان فیلم است و درست مثل لی، در عین سرگشتگی و پریشانی، طمأنینه خاص خود را دارد. حتی روایت نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ روایتی که هم با دیالوگهایش و هم با سکوت و تصویرش حرف میزند. لونرگان پیشتر با فیلمهای «میتوانی روی من حساب کنی» و «دار و دستهی نیویورکی» نشان داده که راه ترسیم دقیق فیلمنامه را بلد است. اینجا هم او دوباره این موضوع را ثابت میکند؛ وقتی که در دو دقیقه ابتدایی اولین سیگنالها را از حال و شخصیت کنونی لی برای ما میفرستد و در ادامه او را در مواجهه با خود گمشدهاش قرار میدهد.
همه چیز پر جزئیات و در عین حال بی غل و غش روایت میشود. شخصیتهایی محوری وارد داستان میشوند که در همان حضور نه چندان طولانی مدتشان تأثیرگذارند و از طرفی، لونرگان همانجایی که باید فلشبکهایش را قرار میدهد تا پردههای کشیده شده بر روی خصوصیات شخصیتهایش را برای ما کنار زده و ما را روشن کند. لی را در فلش بکها با زمان حال مقایسه کنید؛ آنجا گاهی خندههای لی را میبینیم و زندگی را حس میکنیم که درست در نقطه مقابل زمان حالِ بیحال او قرار دارد. و وقتی آرام آرام در داستان پیش میرویم، لی انگار در مسیر یادآوری خاطرات یا بهتر است بگویم روبروشدن با گذشته و تأثیر آن بر خودش و شاید آیندهاش قرار میگیرد.
اما در کنار نقشآفرینی عالی کیسی افلک، سایر بازیگران نیز در نقشهای خود به خوبی جا افتادهاند. بخصوص «لوکاس هجز» جوان (در نقش پاتریک، برادرزادهی لی) که به صورت غیرمنتظرهای تماشایی بازی کرده، تا آنجا که در صحنههای دونفره با کیسی افلک اصلا کم نمیآورد که هیچ، بلکه پا به پای او می درخشد. لحظه مورد علاقهام در بازی هجز آنجایی است که وارد اتاق لی میشود و رو به روی سه قاب عکس( که یادآور واقعه دردناک برای عمویش هستند) میایستد، ثانیههایی با سکوت به آنها خیره میشود و سپس اتاق را ترک میکند؛ چقدر سکوتها در این فیلم خوب درآمده است. سکوتهایی که تاثیری بیشتر از ساعتها دیالوگ دارند.
از طرفی نمیتوان از بازی میشل ویلیامز( در نقش رندی، همسر سابق لی) نیز چشم پوشی کرد. رندی دقایق کمی را در فیلم حضور دارد اما در عین حال یکی از تاثیرگذارترین نقشها را در داستان ایفا می کند. بازیها در این فیلم دقیقا در راستای همان تنظیمات دقیق لونرگان قرار دارند؛ عمیق، واقعگرایانه، بی غل و غش، تأثیرگذار و دوستداشتنی.
![](http://uupload.ir/files/v23p_manchester_by_the_sea_-5-1024x555.jpg)
منچستر کنار دریا از آن فیلمهایی است که خیلی نمیتوان حس سکوت، نگاهها، و دیالوگهای شخصیتهایش را (آن هم بدون اشاره کامل و مستقیم به تک تک دقایق داستانش) در قالب کلمات بیان کرد. این فیلم همان قدر که در مورد رهایی است در مورد تغییر، تسکین، انسانها و نیاز آنها به هم نیز هست؛ همچون قطعهای از زندگی که ما آن را از پشت پنجرهای در یک روز زمستانی میبینیم. تمام اینها را می توان در روابط پاتریک و عمویش، شباهتها و در عین حال تفاوت آنها در مواجهه با بعضی اتفاقات، تأثیر رندی در تمام دقایق حضورش بر روی لی و حال او (بخصوص در آخرین گفت و گویشان در آن سکانس فوقالعاده) و بسیاری دیگر از لحظات ناب فیلم دید. فیلمی که حضور و ردپای نامرئی لونرگان در لحظه به لحظهاش حس می شود؛ مثلا آنجا که لی با دریافت خبر بد در همان دقایق ابتدایی دستانش را داخل جیب کاپشنش میکند، انگار لونرگان سرمای بیشتر شدهی درونش را نشانمان میدهد، وقتی فراموش کردن جای پارک ماشین را استعارهای از ذهن مشوش لی میکند، وقتی در سکانس گریهی پاتریک و فلشبک بعد از آن، ارزش در کنار هم بودن را برایمان معنی میکند و وقتی در یکی از لحظات پایانی، با ثبت نگاه لی به همسر سابقش و سپس مزار پدر و مادرش، بدون دیالوگ، مهمترین حرفهایش را با ما میزند. همین طور میتوانم این “وقتی” ها را پشت سر هم ردیف کنم، اما بهتر است خودتان با دیدن یکی از بهترین فیلمهای سال ۲۰۱۶ طعم دقایق بیآلایش ولی پر از مفهومش را بچشید.
گاهی برخی زخمها همیشه در روح و قلب آدمی میمانند و هیچگاه فراموش نمیشوند، اما میشود آنها را خاک کرد. فراموش نکرد ولی جا برای ثبت خاطراتی تازه در ذهن باز کرد. آیا لی هم یک خاکسپاری در پایان فیلم در پیش دارد؟ فهمیدن این موضوع بر عهده خودتان؛ فقط به آخرین دیالوگهای لی دقت کنید (بخصوص آخرین آنها) و سپس پلان پایانی که باز هم در کنار دریاست، عمو و برادرزاده را درکنار هم نشان میدهد و اینبار دیگر یک خاطره نیست.