میثم موج بافانشاید ساده ترین مثال برای درک هستی شناسانه ی اگزیستانسیالیست افسانه ی معروف سیزیف باشد جاییکه خدایان سیزیف را تنها به جرم عاشق بودن و هنر و پرسشگری محکوم میکنند که تا انتهای عمر سنگی را با مشقت بر فراز قله ای حمل کند و هربار خدایان این سنگ را به پایین قلت میدهند و تکرار این عمل دوباره و دوباره تا لحظه ی مرگ، این افسانه نمادی است از گرفتاری انسان در روزمرّگی و تکرار روز و شب؛ گویی آدمی را در این جهان چاره ای نیست یا در مقابل امیال بی پایان نیازهایت در یک چرخه ی بی انتها تلاش میکنی یا در برابر خواست روزافزون شان مقاومت میکنی که در هر دو صورت نتیجه جبر است و زجر، حال اینجاست که عده ای این جبر را پذیرفتند و همه چیز را در یک یاس فلسفی و بیهودگی رها کردند و عده ای از فلاسفه چون کامو هم معتقد بودند درست است که آدمی محکوم است و گریزی از این سرنوشت و چرخه ی ملالت و تکرار ندارد پس چه بهتر که لااقل در طی این مسیر اخلاقی زندگی کند تا کار را بیش از این برای خود و دیگران سختتر نکند( این صدای سکوت گوش مرا کر میکند چون جنگلی خاموش که در جای جای آن درندگان به کمین نشسته اند... براستی جایی پاکتر از فاحشه خانه ها برای نصب تابلوی مسیح نیافتم؛ رمان سقوط؛ آلبر کامو). به قول ژان پل سارتر؛ شاید گفتنش سخت باشد ولی باید اعتراف کنیم انسان در این پهنه ی بیکران هستی تنهای تنهاست و جز خود هیچ پشتیبانی ندارد، این بینش بخصوص بعد از جنگ جهانی دوم موجب خلق ادبیاتی شد که رمانهای درخشانی چون بیگانه و سقوط و طاعون از آلبر کامو و تهوع از سارتر جزو نمونه های آن هستند البته نظر شخصی من اینست که اگرچه دستگاه فلسفی اگزیستانسیالیست از غرب آغاز شد ولی نمونه ی محسوس آن در شرایط رئال زندگی ساکنان آن اتفاقا در شرق دور بسیار ملموستر است که شاید بخاطر جغرافیا و تاریخ و آداب و سنن زندگی در آن نواحی باشد(چون سنتها پتانسیل و قدرت عجیبی در تحمیل اجبار و تکرار کورکورانه بر زندگی آدمی دارند) چنانکه بهترین اثر اگزیست که من خوانده ام رمان شگفت آور زن در ریگ روان نوشته نویسنده ی شهیر ژاپنی کوبو آبه است، این کتاب توسط فرهاد غبرایی ترجمه شده و فایل صوتی فارسی هم دارد و در دهه 50 فیلم خوش ساختی هم در ژاپن از روی رمان و با نظارت خود کوبو آبه ساخته شد که برنده ی جشنواره ی کن هم شد و توصیه میکنم حتما آنرا تماشا کنید مثال دیگر فیلم فانوسهای قرمز را برافراز ساخته ژانگ ییمو کارگردان معروف سینمای چین است که این فیلم هم بخوبی اسارت ادمی را در قالب یک داستان از واپسین دوران سنتی چین بخوبی روایت میکند، اینکه به هرحال ما در این طبیعت و تنازع دایمی برای بقا گرفتار شده ایم پس چگونه میتوانیم با وضع قوانین و تحمیل سنتهای بیهوده زندانی در داخل زندان بزرگتر برای خود ایجاد کنیم و تحمل این شرایط جهنمی را برای خود و دیگران دوچندان کنیم؟؟؟