طرفداری- (اگر قسمت قبل را نخواندهاید، ابتدا آن را مطالعه کنید) چند ماه بعد، یک سال پس از واقعه اصلی، سه ماه پس از جلسه دادگاهی پرونده، پس از تمامی جریانات فاجعهباری که بر ما گذشت، «نژادپرستی را بیرون کنید» در پایان هفته مراسم تی شرت خود را برگزار کرد. آنها میخواستند تا همه تی شرتی که روی آن نوشته بود «یک بازی، یک اجتماع» را بپوشند. انگار حالا همه چیز خوب بود و دیگر مشکلی در کار نبود. از من پرسیدند آیا این تی شرت را خواهم پوشید؟ «دیوانه شدین؟ امکان نداره!» اگر آنها با ما به جلسه دادگاهی نیامدند، پس من هم نمیخواستم تی شرتشان را بپوشم. میدانم نیت کار چه بود ولی اگر آن تی شرت را میپوشیدم، بابا دیگر با من حرف نمیزد. شاید مامان با من حرف میزد ولی خیلی ناراحت میشد. من بابا و مامان رو در طول زندگی به اندازه کافی ناراحت کرده بودم که دیگه نیازی به تکرار این کار نباشه.
بعد این جریان به رسانهها راه پیدا کرد: «ریو تی شرت را بر تن میکند!» «قرار نیست ریو اون تی شرت رو بپوشه» شنیدم خیلی از بازیکنان گفتند: «امکان نداره اون تی شرت لعنتی رو بپوشم.» بعد رفتند و اون تی شرت رو پوشیدند! در چنین تنگناهایی رفقای خود را میشناسید. این جریان نظرم را در مورد برخی از افرادی که خودشان را پنهان کردند، عوض کرد. اما این تاثیری روی روابطم نداشت و نمیخواستم به خاطر این ماجرا آنها را کنار بگذارم. منظورم این است که از کسی نخواستم آن تی شرت را تحریم کند. فقط به من نگویید قرار نیست آن تی شرت را بپوشید که بعدا همین کار را کنید. باز هم حرف تو خالی. در عین حال برخی روی حرف خود ایستادند. جیسون رابرتس آن را نپوشید، جولین لسکات آن را نپوشید. شنیدم کل اعضای سوانزی و ویگان آن را نپوشیدند.
اما ناچارا همه روی من زوم کرده بودند. سرمربی روز قبل از بازی با استوک در کنفرانس خبری گفت: «همه بازیکنانم این تی شرت را خواهند پوشید.» نمیتوانستم گفتهاش را درک کنم. فکر میکنم هرگز از من چنین درخواستی نکرد. روز بعد وقتی قرار بود برای گرم کردن وارد زمین شویم، آلبرت مورگان (تدارکاتچی تی) با یک تی شرت سراغم آمد. بلافاصله ناراحت شدم. گفتم: «گم شو آلبرت!» ما با هم رابطه داشتیم و امکان داشت او به من یا من به او فحش بدهیم و فردا این را فراموش میکردیم.
«گم شو آلبرت!»
«نه، مربی میخواد این تی شرت رو بپوشی»
«به هیچ وجه این کار رو نمیکنم»
«نه، سرمربی میخواد این رو بپوشی و پس باید اطاعت کنی»
«گوش کن آلبرت، گم شو»
این طور بود که بدون پوشیدن آن تی شرت راهی زمین شدم. پس از گرم کردن به رختکن برگشتم و رییس به شدن عصبانی بود.
«فکر میکنی کی هستی مردک؟ چرا اون تی شرت لعنتی رو نپوشیدی؟ دیروز به همه گفتم که میپوشیش! قرار بود بپوشیش. سر خود بلند شدی و برای خودت رفتی بیرون؟ فکر میکنی کی هستی؟» و فلان و بسار.
گفتم: «از من نپرسیدی. هرگز قرار نبود اون تی شرت لعنتی رو بپوشم. من که بهت نگفتم برو و تو تلویزیون در این باره حرف بزن.»
جواب داد: «باشه، جریمهات دستمزد یک هفتهات هست.»
«باشه، فردا میبینمت.»
«آره، فردا منو میبینی مردک. تو جریمه شدی.»
همین. من بازی کردم و ما برنده آن بازی شدیم.
روز بعد باید در دفترش، او را ملاقات میکردم. پس با داشتن انتظار بدترین سناریوها به آنجا رفتم. وارد شدم. او نشست ولی من حتی ننشستم. گفت: «گوش کن، با کاری که کردی موافق نیستم. میدانم پای مسائل خانوادگی در میان است ولی با نپوشیدن آن تی شرت موافق نیستم. باید از جنبشها و سازمانهایی مثل این حمایت کنی... من هم عضو آنها هستم.»
«آره، ولی رییس، شما هرگز در این مورد با من حرف نزدید. هرگز موقعیت مرا درک نکردید. نمیدانید چه خبر است و چرا آن تی شرت را نپوشیدم.» تلاش کردم توضیح بدهم کارم به این دلیل بود که «نژادپرستی را بیرون کنید» به دادگاه نیامده بود و من اعتقادی به کارشان نداشتم. «اگه اعتقادی به یک سازمان نداشته باشید، هرگز نشانش را بر تن نمیکنید، میکنید؟ اگه اتفاقی بیافته و اونها کاری که ازشون انتظار میرفت را انجام ندن، دیگه هرگز ازشون حمایت نمیکنید. میدونم که نمیکردین رییس!»
بعد مرا شگفت زده کرد و گفت: «گوش کن، دیشب با همسرم حرف زدم و اون پرسید که آیا در این باره ازت سوال کردم یا نه و من گفتم نه. بعدش گفت که کارم اشتباه بوده.»
بعد گفت: «معمولا به اشتباهاتم اعتراف نمیکنم. اما حالا تا حدی درک میکنم چرا اون تی شرت رو نپوشیدی. قرار نیست جریمهات کنم. باید باهات حرف میزدم. این اشتباه من بود و آن را میپذیرم. هنوز اعتقاد دارم که باید آن تی شرت را میپوشیدی ولی به تصمیمت احترام میذارم.»
خیلی جا خوردم. از آن پس، بیش از پیش برایش احترام قائل بودم. فکر میکنم او بیشتر به من احترام گذاشت چون اعتقادی داشتم و با وجود تمامی فشارها، روی آن پافشاری میکردم. مسئله بر سر پایداری بود. او از جنبه تیمی به ماجرا نگاه میکرد: «ما همه کارها را با هم انجام میدیم، چرا سر خود رفتی بیرون؟» این را میفهمم چون او به دنبال برنده شدن است و میخواهد ما را ترکیبی متحد نشان دهد. اما از احساساتم در این باره سوال نکرد.
اما به هر حال فرگی مرد قانون و سرسختی است و موارد این چنینی زیادی نداریم. یک چیزی که نمیتوانم تحمل کنم، افرادی هستند که در پستهای تاثیر گذاری حضور دارند و فقط حرف تو خالی میزنند؛ مثل فیفا و مسئله «احترام» و جرایم احمقانهشان. فکر نمیکنم اینها اقداماتی بی ریا باشند. افرادی مثل سپ بلاتر و دیگران که بر مسند قدرت تکیه زدهاند ولی از اتخاذ تصمیمات درست عاجز هستند. پس از موارد سوارز و تری، بلاتر گفت وقتی پای توهینهای نژادی در میان باشد، دست دادن بازیکنان با هم میتواند مشکلات را حل و فصل کند! او گفت فقط دست بدهید و راهتان را از هم جدا کنید. عجب احمقی! به خاطر این صحبتها، به شدت با بلاتر در توییتر مخالفت کردم. رییس بالاترین نهاد فوتبالی دنیا، اصلا نمیدانست شرایط از چه قرار است. افراد دیگر هم او را نکوهش کردند و مجبور شد حرفش را پس بگیرد. امیدوارم مقداری درس گرفته باشد. یک سال بعد یا پس از گذشت همین مدت، بازیکنان میلان در حمایت از کوین پرینس بواتنگ که مورد توهینهای نژادپرستانه قرار گرفته بود، همگی یکجا زمین بازی را ترک کردند. در ابتدا بلاتر این کار بواتنگ را اشتباه خواند و سپس او را به زوریخ دعوت کرد و مورد تقدیر قرار داد. خوب میشد اگر نتیجه میگرفتیم بلاتر بالاخره مشکل را فهمیده است. اما به باور من، همه آنها برای جلب رضایت عامه مردم بود.
کمپینهای «نژاد پرستی را بیرون کنید» و «به نژادپرستی کارت قرمز نشان دهید» میتوانستند بدرخشند ولی فرصت را از دست دادند. آنها در این راستا تنها نبودند.
«باهاش کنار بیا...» معنای دقیق این عبارت چیست؟ من از کمبود افراد و مقامات مداخلهگر گفتم. اما به عنوان یک خانواده، چندان هم رغبتی به آن سوی ماجرا نداشتیم. برخی احمقها در لحظاتی که احساساتی میشدند، میگفتند: «باید برین خونه جان تری و یه دست کتکش بزنید» یا «یک نفر رو بفرستین تا به حسابش برسه.» دیوانه شدهاید؟ این راهش نیست! ما چنین آدمهایی نیستیم! خانواده ما این طوری نیست! در همین حال عدهای میگفتند این کار را کنید، آن کار را کنید یا «ریو باید دست به اقدامی سیاسی بزند.» اما هرگز نمیخواستیم از این ماجرا، داستانی سیاسی بین سیاهان و سفیدپوستها بسازیم.
همچنین صحبتهای زیادی بین فوتبالیستهای سیاهپوست در مورد چگونگی کنار آمدن با این مسئله رد و بدل میشد. افرادی مثل جیسون رابرتز و درن مور، خواستار به قدرت رسیدن افراد تاثیر گذار سیاهپوست در نهادهای تصمیم گیرنده فوتبالی بودند. کاملا موافق بودم که چیزی باید عوض شود. در گذشته اتحادیه فوتبال افرادی را که میتوانست از آنها به عنوان عروسک خیمه شب بازی استفاده کند، دستچین میکرد. داشتن افرادی در ساختار که سیاهپوستها به آنها اعتماد داشته باشند و احترام بگذارند، خیلی بهتر بود.
یکی از دلایل موافقتم برای کار کردن در کمیسیون اتحادیه فوتبال برای آینده تیم ملی این بود که به درک بهتری از سازمان برسم و به افراد تصمیم گیرنده نزدیکتر شوم. آنها چه کسانی بودند؟ میخواستم آنها را شناسایی کنم.
دیگر چیزی که برایم اذیت کننده جلوه میکرد این بود که وقتی حرف از تبعیض میشد، هیچ یک از بازیکنان نسل فعلی در پستهای تصمیم گیرنده حضور نداشتند. منظورم بازیکنانی از هر رنگ و عقیده و فرهنگ است. برای مثال وقتی بحث توییت «Choc ice» من مطرح شد، چرا اتحادیه فوتبال برای مشاوره گرفتن از یک متخصص، سراغ لرد اوسلی رفت؟ اتحادیه فوتبال باید از کسانی مشورت میگرفت که به نسل ما نزدیکتر باشند و درک بهتری از زبان امروزی داشته باشند. کلمات در دوران او معنای کاملا متفاوتی در دوران ما دارند. آنها تفاسیر او را مبنای کار قرار دادند. وقتی به جلسه محاکمه رفتم، گفتم: «اصلا چرا لرد اوسلی در این بحث حضور دارد؟ او پیرمردی است که اصلا نمیداند منظورمان چیست.» اما تقصیر خودش نبود. سوالی از او کردند و مطمئنم او هم در صادقانهترین حالت ممکن به آن پاسخ داد. داستان پیچیده است چون گروههای اقلیت زیادی وجود دارند که هر کدام احساسات و نظرات متفاوتی دارند. وقتی حرف از شمول عام باشد، باید به دختران فوتبالیست، تبعیضها و محرومیتهای علیه بازیکنان هم جنسگرا هم توجه کرد. همه قواعد باید به روزرسانی شوند و به نظرم اتحادیه فوتبال در حال طی کردن چنین فرایندی است. مشکل اینجاست که آنها به عنوان یک سازمان، بیشتر واکنشی عمل میکنند تا پیشگیرانه.
برخی از فوتبالیستهای سیاهپوست از ماجرای تری برای رساندن پیام خود و اطلاع دادن به مردم از نارضایتی خود از شرایط موجود استفاده کردند. بحث از تشکیل سازمانی مجزا، یک چیزی مثل گروه فشار بازیکنان سیاهپوست به میان آمد. میدانستم به دنبال چه چیزی هستند ولی کلا با هر نوع جداسازی مخالف هستم. فکر نمیکنم تفکیک نژادی برای آینده خوب باشد. دوست ندارم افتراقی بین افراد پیش بیاید. نباید هیچ حد و مرزی در کار باشد و همه باید با هم در تعامل باشند. من این طور بزرگ شدهام. در نظر من، موارد جان تری یا لوییس سوارز هیچ ارتباطی به طرفداران سیاهپوست یا سفیدپوست نداشت. من نه طرفدار سیاه هستم نه سفید، نه یهودی و نه مسلمان. من به همه افراد صرف نظر از این که متعلق به کجا و چه فرهنگی هستند، احترام میگذارم. چون خودم سیاهپوست هستم این را نمیگویم. حرف من این است: «لطفا به یکدیگر احترام بگذارید.» این تمام چیزی است که از فرزندانم میخواهم. به نظرم برآورده کردن این خواسته سخت نیست.
جان بارنز که احترام بسیار زیادی برایش قائل هستم میگوید ممکن است کسی حرف نژادپرستانهای بزند ولی تماما نژادپرست نباشد. میگوید وقتی کسی بگوید «حرامزاده سیاه» این یک حرف قطعی نیست. به باور او، این شاید احساسات لحظهای و اولین چیزی باشد که به ذهن آن فرد رسیده است. در گذشته من کاملا با این مسئله مخالفت میکردم. باور داشتم این حرفها اصلا پذیرفتنی نیستند و کسی که آنها را بیان کند نژادپرست است و من سریعا برای آنها حکم صادر میکردم. اما وقتی بچه بودم، جان قهرمانی برای من بود. با تمامی حرفهایش موافق نیستم ولی باعث شد به فکر فرو بروم. این یک اشتباه نیست. نمیتوانم درک کنم چطور یک انسان چراغی درون خود نداشته باشد که بگوید: «نباید سراغ این حرف رفت.» شاید فرد خاطی در کودکی هرگز در خانه تربیت نشد و یا صرفا جاهل بود. از سوی دیگر اگر این اتفاق فقط یکبار بیافتد، شاید بهتر باشد بدگمانی را کنار بگذاریم.
چیزی که با جان بارنز کاملا در مورد نژادپرستی موافقم این است که از جهالت محض میآید. قبلا میگفتم فوتبال ابزاری عالی برای مطلع کردن افراد از نژادپرستی است ولی نمیتواند سد راه نژادپرستی شود. کسی که به ورزشگاه میآید میداند در صورت بیان حرفی نژادپرستانه احتمال دارد با محرومیتی طولانی مدت رو به رو شود، بنابراین در طول ۹۰ دقیقه ساکت میماند و بعد میرود و یکجای دیگر نژادپرستیاش را تخلیه میکند. این مسئله فقط باعث میشود در مقیاس کوچکی، رفتارش تغییر کند. به عبارت دیگر، فوتبال به او آموزش نمیدهد تا فرد بهتری باشد. این باید به آموزشی وسیعتر و اجتماعی سپرده شود و بنابراین ما به این آموزشها در خانهها، مدارس و رسانهها نیاز داریم.
تنها چیزی که ما در مورد ماجرای جان تری میخواستیم این بود که مردم به طرزی متفکرانه، نه متخصمانه در مورد نژادپرستی حرف بزنند. میخواستیم مردم مطلع شوند که نژادپرستی هنوز هم یک مشکل محسوب میشود. همه فکر میکردند با آن کنار میآییم ولی این طور نشد و هنوز پابرجاست! ما هرگز به جان تری حمله نکردیم. هرگز نگفتیم تری فلان است و بسار؛ هرگز! به همین خاطر نمیتوانستم درک کنم چرا این همه تنفر نسبت به ما پدید آمد. رسانهها جریان «ما علیه آنها» را پدید آوردند ولی ما به عنوان یک خانواده همیشه گفتیم این در مورد آنتون یا جان تری نیست. این در کل درباره نژادپرستی است. به نسل آینده مرتبط است. دوست ندارم فرزند خودم یا دیگران با این باور بزرگ شود که توهین نژادی طبیعی است، صرف نظر از این که سفید باشیم، سیاه، هندی، آسیایی... فرقی نمیکند متعلق به چه نژادی باشید. رویکرد ما این گونه بود. قصد داشتیم ایدهای مثل عصر نلسون ماندلا را از آفریقای جنوبی قرض بگیریم؛ چیزی که آنها میخواستند فراتر از یک جلسه دادگاهی بود، مثل کمیسیون حقیقت و مصالحه، چیزی که به جای داغ کردن بحث آن را روشن کند، راهی که بتوان از آن ماجرا برای آموزش دادن مردم استفاده کرد.
اما هرگز این طور نشد. ما به اتحادیه فوتبال گفتیم تا سریعتر راه حلی بیابند. آن ماجرا در یک زمین فوتبال رخ داد و هرگز نباید در دادگاه به پایان میرسید. کاملا مشخص بود چه اتفاقی افتاده است و حتی قبل از این که شکایتی مطرح شود، آنها باید پیگیر قضیه میشدند. کار سختی نبود؛ باید میرفتند و آنتون و جان تری را ملاقات میکردند. باید با دیدن ویدیو، تصمیم گیری میکردند. به همین راحتی. اما اتحادیه فوتبال کاری کرد که انگار این پیچیدهترین و سختترین پروندهای بود که با آن رو به رو شدهاند. و آنها تقریبا برای یک سال خودشان را کنار کشیدند.