ali mas.در توضیح پدرشاهی در چین
هگل : در هندوستان حقوق و تکالیف به طبقات(اجتماع)وابستهاند و ازاینرو ویژگیهایی هستند که به حکم طبیعت از آن انسان شدهاند.این یگانگی(روح و طبیعت)در چین به صورت نظام پدرشاهی نمودار میشود.انسان در اینجا آزاد نیست و هیچگونه عنصر اخلاقی ندارد،زیرا پیرو فرمان بیرونی است(یعنی بحکم طبیعت محض آن را بجای می آورد،همچون فرزندی که از پدر فرمان برد،نه آنکه از روی اندیشه و آیین چنین کند).در آیین ایرانی یگانگی(روح و طبیعت)نخست خود را به پایگاهی بر میکشد که در آن جدایی روح ازطبیعت محض آشکار میشود؛بدینگونه آن رابطهء نیندیشیدهای(که مثلا درفرمانبرداری فرزند از پدر)به اندیشه مجال نمیدهد تا میان شنیدن فرمان و بجای آوردن آن از روی خواست(و آگاهی)دخالت کند در اینجا نفی می شود.
این یگانگی در آیین ایرانی به صورت روشنایی نموار میشود،و(مقصود از روشنایی)در اینجا نه تنها روشنایی ساده و ناب(مادی یعنی)عام ترین عنص طبیعی بلکه پیراستگی روانی یعنی نیکی است.بدینسان،جزئیت-یعنی پای بندی به طبیعت محدود و متناهی-از میان بر می خیزد.ازاینرو،روشنایی،به هر معنای طبیعی و روانی،روح را برتری میبخشد(یا)آن را از طبیعت محض میرهاند.انسان با روشنایی-یا نیکی انتزاعی-همچون چیزی عینی که خواست او آن را گرامی می دارد و به کوشندگی برمیانگیزد،پیوند دارد.اگر به مراحلی که تا اینجا(در سیر تاریخ) پیمودهایم دوباره بنگریم-و این کاری است که آن را چندین بار نتوانیم کرد- و چین کلّ اخلاقی را در تمامیت خود مییابیم ولی از ذهنیت در آن نشانی نمیبینم؛ (یعنی)این تمامیت به اجزایی بخش شده است،ولی اجزاء گوناگون آن استقلالی از خود ندارند.در آنجا تنها نظم بیرونی این یگانگی را مییابیم.در هندوستان جداییها نمایان میشوند؛لیکن آیین جدایی در هندوستان باز خصلت غیر روحانی دارد.ذهنیت در آنجا به جلوهگری آغاز میکند ولی چیزی که راه تکامل را بر آن میبندد این است که جدایی میان(کاستها یا طبقات اجتماعی)از میان برداشتنی نیست و روح همچنان گرفتار محدودیتهای طبیعت است و ازاینرو با خود تناقض دارد.برتر از پاکی کاستها، پاکی روشنایی است که آیین ایرانیان است و آن نیکی انتزاعی و مجردی است که همگان توانایی یکسان برای دسترسی به آن دارند و همگان میتوانند از آن یکسان برکت جویند:بدینسان در ایران پیش از سرزمینهای دیگر،یگانگی به گونه و آیینی(معنوی)و روحی در میآید و نه به گونهء پیوند بیرونی منظومهای بیروح.اینکه هرکس از این آیین بهرهای دارد به او آزرم و آبرویی شخصی میبخشد.
از دیدگاه سیاسی،ایران زادگاه نخستین امپراتوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن[بیگمان به معنای نسبی]فراهم میآید.در اینجا نژادی یگانه مردمان بسیاری را در برمیگیرد(ولی این مردمان)فردیت خود را در پرتو حاکمیت یگانه،نگاه میدارند.این امپراتوری نه همچون امپراتوری چین پدرشاهی،و نه همچون امپراتوری هند ایستا و بیجنبش،و نه همچون امپراتوری مغول زودگذر،و نه همچون امپراتوری ترکان بنیادش بر ستمگری است.برعکس،در اینجا ملتهای گوناگون در عین آنکه استقلال خود را نگاه میدارند به کانون یگانگی بخشی وابستهاند که میتواند آنان را خشنود کند.ازاینرو،امپراتوری ایران روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذارده است و شیوهء پیوستگی بخشهای آنچنان است که با مفهوم(راستین)کشور یا دولت بیشتر از امپراتوریهای دیگر مطابقت دارد.