فابیو کاپلو
ژوئن 2010
سال 1987 فوتبالیست سابق فابیو کاپلو در حال گذراندن آزمونهایی روانی بود که عمدتا در دورههای MBA (مدیریت ارشد کسبوکار) میگذرانند. کاپلو به عنوان یک عضو اجرایی در بخش ورزشِ امپراطوری رسانههای سیلویو برلوسکونی مشغول به کار بود. همه میتوانستند استعداد او را ببینند. با این حال به گواه گابریله مارکوتی نویسنده زندگینامهی او، هیچکس انتظار نداشت نمرهای تا آن اندازه بالا در آن آزمون بگیرد. برلوسکونی را تحت تاثیر قرار داده بود و برای یک دوره یک ساله در بالاترین سطح فرستاده شده بود. سال 1991 کاپلو به عنوان سرمربی باشگاه میلان که بخشی از امپراطوری برلوسکونی بود منصوب شد و بینظیر عمل کرد.
او این ماه قرار است با انگلستان راهی جام جهانی شود و میتوان گفت پرافتخارترین مربیای است که این کشور به خود دیده است. به نظر نمیرسد بتواند قهرمان جهانی شود اما توانسته الگویی جدید در این شغل ایجاد کند. او شغلی را بازتعریف کرد که زمانی شیوهی رفتار یک سفیر شایسته را میطلبید. او دری جدید به روی انگلیسیهایی باز کرد که شباهتی به پیش از آن نداشت.
کاپلو سال 1946 منقطهای شمالی و سرد، در شهر پیریس در 20 کیلومتری مرز یوگوسلاوی به دنیا آمد. پدرش معلم مدرسه و مربی تیم محل بود و کمی پیش از آن با تنها 48 کیلو وزن از کمپ آلمانی جنگ جهانی به خانه بازگشته بود. تربیت سختی داشت. برای نمونه در شنا: پدرش او را به صخرههای نزدیک به خانه میبرد و به دریا پرت میکرد تا خودش شنا یاد بگیرد. کاپلو در نهایت به فوتبالیست فوق العادهای بدل شد که سی و دو بار پیراهن تیم ملی ایتالیا را بر تن کرد. او در ومبلی، در جریان اولین پیروزی ایتالیا در انگلستان، گل برتری آتزوری را به ثمر رساند. با این حال در زمان فوتبال بازی کردن هرگز انسانِ یکدندهای نبود. در دهه هفتاد او تحت تاثیر مکتب جدید هنری آرته پوورا (استفاده از مواد بیارزش مانند خاک، ترکه های چوب، کهنه یا روزنامه برای ساخت اثر هنری) قرار گرفت. او ترجیح میداد دوستانی در عرصه خرید و فروش آثار هنری داشته باشد تا اینکه در جمع فوتبالیستها باشد. به کلکسیونر هنر مدرن تبدیل شد.
چیزی هنرمندانه در شیوه مربیگری او نبود. مصلحتگرا بود، سیستم بازی را با توجه به بازیکنانی که داشت طرحریزی میکرد. به تنها چیزی که اهمیت میداد بردن بود. همانگونه که پدرش با او رفتار میکرد، نسبت به بازیکنان خود سختگیر بود. حتی در این زمینه با بزرگترین ستارهها سرشاخ میشد. مثلا یک بار به رونالدوی برزیلی که داشت از زیر دوش بیرون میآمد گفت خجالت نمیکشی که تا این اندازه چاقی؟ این را حتی کلارنس سیدورف تائید کرده است. با این حال کینهای نبود، این را مارکوتی ادعا کرده است. بازیکنان را تنها طبق این شرط قضاوت میکرد که میتوانند او را در کسب پیروزیهای آینده کمک کنند یا نه. از روی خشم یک بار در رئال مادرید گفت دیوید بکام دیگر هرگز برای من بازی نمیکند. اما بکام باز هم برای او بازی کرد؛ او کمک کرد تا رئال مادرید فاتح لالیگا شود و بعدها در تیم ملی انگلستان، توسط کاپلو به کار گرفته شد.
این ایتالیایی بدجنس، 9 بار طی شانزده سال مربیگری برنده لیگ شده است. استفان شیمانسکی اقتصاددان ورزشی در دانشگاه اقتصاد کَس در لندن، طبق محاسبات خود به این نتیجه رسیده که تنها ده درصد از مربیان میتوانند به طور متمادی بهتر از چیزی نتیجه بگیرند که وضعیت مالی و دستمزدهای باشگاه میگوید. معمولا در فوتبال، باشگاههایی که بیشترین دستمزدها را پرداخت میکنند قهرمان لیگ میشوند و باشگاههایی که کمترین دستمزد را پرداخت میکنند، در رتبههای آخر دیده میشوند. تنها معدود مربیان فوقالعادهای مانند ژوزه مورینیو یا الکس فرگوسن بودهاند که توانستهاند روی نتایج تاثیر مستقیم بگذارند. کاپلو نیز در این دستهی نخبه جا میگیرد.
به طرزی عجیب، انگلستان تا سال 2000 هیچوقت جهت استخدام مربی به خارج از کشور خود نگاه نکرده بود. در کشوری که باشگاههایش با خوشحالی مدیران اجرایی و پادشاهانی (برای مثال جرج یکم که آلمانی بود) از خارج از کشور داشتهاند، مربیگری در تیم ملی به نظر چیزی بود که تنها ممکن بود که تنها برای انگلیسیها در نظر گرفته میشد. متاسفانه انگلستان مربیان درجه یک بسیار کمی داشته است. انگلستان برای مدتی طولانی خود را از جریان اصلی اروپا دور کرده بود و خود را به شیوه ناکارآمد ضربه بزن و فرار کن، محدود کرده بود. شیوهای که به جای بازیکنان باهوش، بازیکنانی جنگجو پرورش میداد. از این رو انگلستان به ندرت افرادی متفکر پرورش داده است.
بدتر از این، مربی انگلستان باید استعدادهای یک دیپلمات را میداشت. چنین چیزی باعث شد بهترین مربی دهههای اخیر انگلستان یعنی برایان کلاف برای این شغل انتخاب نشود. هر انگلیسی که این پست را داشته در پایان بابت انتظارات فراوان عموم مردم احساس عجز کرده است. پیش از کاپلو، مربیگری در انگلستان شغلی غیرممکن نامیده میشد. در واقع شغلی سخت بود که با مسائل گره خورده با آن، غیرممکن مینمود. کاپلو دوست داشت آخرین شغلش در فوتبال، مربیگری در تیم ملی انگلستان باشد. او انتظارات غیرواقعی مردم را میشناخت. وقتی این شغل را با دستمزد 6 میلیون پوندی در سال پذیرفت، نشانهای دیگر از اروپایی شدن بریتانیا بود که از ابتدای دهه نود آغاز شده بود. او حتی به ندرت نشان میداد که هرگونه احترامی برای سنتهای انگلیسی قائل است. مربیان پیش از کاپلو، به اندازه کافی با رسانههای زرد به مشکل خورده بودند. معروفترین بازیکنان سلبریتیها بودند و باید به هر قیمتی بازی میکردند. کاپلو اهمیتی نمیداد رسانهها چه میگویند، او آن سیستم ستارههای هالیوودی را شکست. او، مایکل اوون را از ترکیب کنار گذاشت، جرارد را از پستی که دوست داشت یعنی هافبک میانی دور کرد و بکام را تنها در حالی قبول داشت که یک تعویضی فروتن باشد؛ این شرایط تا زمانی که آشیل پای او آسیب دید، ادامه پیدا کرده بود. کاپلو بازیکنان را از اینکه در کمپ تیم ملی با همسران و نامزدهای ولخرج خود وقت بگذارنند منع کرد. راستنبرگ آفریقای جنوبی که محل کمپ تیم ملی انگلستان است، شرایطی مشابه بادن بادن در جام جهانی گذشته نخواهد داشت که در هجوم رسانهها بود.
فراتر از همه اینها، او آن شیوه پرشور، کورکورانه و انگلیسی را منع کرده بود -چیزی که جاناتان ویلسونِ نویسنده به آن لقب جوجههای بی سر انگلیسی داده است- هرچند مانند یک نقص ژنتیکی گهگاه خود را نشان میداد. تیمِ کاپلو مثل یک تیم باهوش اروپایی بازی میکند. مالکیت در درجه بالاتری نسبت به سریع دویدن قرار گرفته است. نتایج نیز همین مسئله را نشان میدهند: تیم کاپلو طی بیست و چهار بازی، 75 درصد پیروز شده است. هیچ مربی انگلیسی دیگری از مرز شصت و یک درصد فراتر نرفته است.
مسئله بسیار مهم این بود که کاپلو چیزی به رسانههای زرد نمیداد که خارج از زمین روی آن کار کنند. او محافظهکار و یک کاتولیک سنتی است و حتی در مصاحبهای با نشریه لا ریپابلیکا در سال 2006 فرانسیسکو فرانکو دیکتاتور اسپانیا را مورد تجلیل قرار داد. چه چیزی از اسپانیا را دوست داری؟ در جواب گفت آن نظمی که فرانکو بر جا گذاشته است. او در انگلستان با ذکاوت عمل میکند و هیچ حرفی از سیاست نمیزند. او، آن شهوتِ اسون گوران اریکسون را ندارد که رابطههایش دائما در رسانههای زرد بودند. کاپلو در سکوت زندگی میکند و خودش را با گلف در لندن سرگرم میکند. او، آن شغل ناممکن را به چیزی شبیه تعطیلاتی جهت به دست آوردن مجدد آرامش بدل کرده است. مثلا گاهی او را در حال هرس گلهایش در حیاط خانه میبینند. انگلستانِ او هم نیز احتمالا با چشمهای خیس به خانه بازمیگردد. آنها عمدتا به تیمهای بزرگ در دیدارهای دوستانه باختهاند. با این حال کاپلو این شغل را دوباره تعریف کرده است. جانشیانان او، بیشک کار سادهتری خواهند داشت و میتوانند کاری نزدیک به سایر مربیان اروپایی داشته باشند.
حتی پس از کنار رفتن ناامیدکننده تیم کاپلو در آفریقای جنوبی، او به جلو زدن از آمارهای تمام مربیان دیگر انگلستان ادامه داده است. در فوریه 2011 آمارِ او 68 درصد پیروزی را با انگلستان نشان میدهد.