معمولا داستان زندگی نویسنده های مشهور با این یک خط شروع می شود؛ داستان می نوشتند، آنها را به ناشرها نشان میدانند وهیچ ناشری حاضر به چاپ آن داستان ها نمیشد این سرگذشت بیشتر نویسنده های جهان است. اما از آنجایی که جهان همیشه روی یک دنده نمی چرخد ناشری پیدا می شود که معتقد است داستانی که دیگران مزخرف میدانند شاهکار تاریخ است داستان را با تغییراتی چاپ می کند. نویسنده اش یک شبه ره هزار ساله را میرود و حسابی پولدار و معروف می شود.جی.کی.رولینگ هم از این داستان استثنا نیست او زنی با یک فرزند بیکار، فقیر و بدون هیچ آینده ای بود که در کافه هایی در لندن داستان می نوشت تا شاید بتواند ناشری برای جادوگرهای عجیب و غریبش پیدا کند رولينگ مانند رول دال، خجالتی و کم حرف بود و نه مانند آرال استاین از خود متشکر و پرکار.اوداستان پسربچه ی جادوگری را در ذهن می پروراند که برخلاف جادوگرهای داستان ها، عینک میزد به مدرسه میرفته مهربان بود و از جارویش برای شرکت در مسابقه استفاده می کرد.
هری پاتر و هم بازی دوران کودکی
رولینگ می گوید بعد از گوش دادن به یکی از کنسرتهای «چایکوفسکی» نوشتن را شروع کرده است. این شروع از نویسنده ای با پدر و مادر رومانتیک اصلا بعید به نظر نمی رسد. پدر و مادر رولینگ، «پیتر» و «آن»، در ایستگاه قطاری که از لندن به اسکاتلند می رفت، باهم آشنا شدند هر دوی آنها در آن زمان هجده ساله بودند و پیتر برای پیوستن به نیروی دریایی سلطنتی و آن، برای فعالیت در انجمن حقوق زنان به اسکاتلند می رفتند. در ایستگاه قطار مادر رولینگ درست مانند فیلم ها سردش می شود و پیتر هم پالتویش را روی شانه های زن جوان می اندازد. آنها یک سال بعد از این آشنایی باهم ازدواج می کنند در غرب لندن خانه ای اجاره می کنند و در بیست سالگی صاحب فرزندی به نام «جوان کاتلین رولینگ» میشوند. چند سال بعد فرزند دومشان، «دی» هم به دنیا می آید رولینگ از آن خواهرهای بزرگتری بود که در مدرسه و بازی ها، هم حسابی هوای خواهرش را داشت و هم تنها کسی بود که در دعواها حق داشت به سمت خواهرش چیزی پرتاب کند رولینگ می گوید عکس سیاه و سفیدی درست بعد از تولد دیدارم که باعث می شود آن روز را خوب به یاد بياورم دی چشمهایی سیاه و درشت داشت و من مدام می ترسیدم که او تبدیل به عزیز دردانه ی پدر و مادرم شود. اما آنها این قدر مهربان بودند که عشق شان را از هر دوی ما دریغ نکردند. در چهار سالگی کاتلین، پدر و مادرش تصمیم می گیرند از خانهی ویلایی در غرب لندن به یک خانه ی دوطبقه اسباب کشی کنند. خانه ای در محلهای پر از بچه های قدونیم قد که دی و کاتلین اصلا آن را دوست نداشتند. اما زندگی در این محله، بازی های کودکانه و پسر بچه ای در همسایگی شان به نام هری پاتر، باعث شد تا رولینگ بعدها یکی از پرطرفدارترین داستانهای تاریخ ادبیات جهان را بنویسد. رولینگ درباره ی آن دوران می گوید: «دی از من می خواست تا برایش داستان بگویم. من داستان می گفتم و دی به جای شخصیتهای اصلی بازی می کرد.در محله مان پسری به نام هری پاتر بود که من و او در بازی هایمان همیشه لباس جادوگرها را می پوشیدیم. از اسم او خوشم می آمد و شاید برای همین وقتی شروع به نوشتن داستان سنگ جادو کردم اولین اسمی که به ذهنم رسید، هری پاتر بود.»
هری پاتر و ایستگاه راه آهن لندن
پدر و مادر رولینگ جهانگرد و نقاش دوره گرد نبودند، اما به زحمت پنچ، شش سال را در یک محله دوام می آوردند. وقتی رولینگ نه ساله بود. آنها تصمیم گرفتند رؤیای جوانی شان را عملی کنند و به خانه ای روستایی در یکی از دهکده های شهر ولز مهاجرت کردند. رولینگ از مدرسه ی خشک دهکده، تقریبا فراری بود. آنها باید تمام روز پشت میز و نیمکت هایشان می نشستند و به تخته سیاه خیره می شدند. در این دوران، زندگی روی خوشش را از خانواده ی رولینگها می گیرد و مادرش به بیماری سختی مبتلا می شود. بیماری ای که سیستم عصبی او را مختل می کنند. شنیدن این خبر برای رولینگ پانزده ساله شوک بزرگی بود اما پدر، در این سال ها و سال های بعدش تلاشش را می کند تا دخترها به زندگی روزمره شان برسند. رولینگ چند سال بعد به دانشگاهی در جنوب انگلستان می رود. زبان فرانسوی یاد می گیرد و یک سال برای سازمان عفو جهانی در پاریس کار می کند. اما یک روز از سال های ۱۹۹۰ (۱۳۶۹) تصمیم می گیرد به قول خودش بی خیال سازمان بیهوده ای به نام عفو جهانی شود، سوار قطاری به سمت لندن میشود و در قطارایده ی نوشتن داستانی به ذهنش میرسد که هشت سال بعد زندگی اش را از این رو به آن رو می کند. "از لندن به منچستر میرفتم قطار چهار ساعت تأخیر داشت ومن باید یک جا می نشستم ناگهان فکر هری پاتربه سرم افتاد در آن لحظه خودکاری همراهم نداشتم و از دیگران سوال می کردم که کسی خودکار دارد تا به من قرض بدهد. الان که فکر میکنم میبینم که تأخیر حرکت قطار باعث شد من هری پاتر را بنویسم" اما روزگار فعلا تصمیم نداشت روی خوشش را به رولینگ نشان دهد. در همین سالی که هری پاتروداستان هایش در نهان رولینگ جان می گرفت مادر رولینگ از دنیا رفت و او برای فرار از شر افسردگی عمیق، شغل تدریس زبان انگلیسی در پرتغال را پذیرفت و به انجا رفت. درهمان دوران بود که ایده مرگ پدر و مادر هری به ذهن رولینگ رسید.رولینگ در آنجا با یک مرد پرتغالی آشنا شد و دخترش جسیکا را به دنیا آورد.
سال بعد رولینگ به همراه جسیکا به خانه ی خواهرش در ادینبورگ انگلستان می رود. روزها، تنها کاری را که خوب از پسش بر می آمد، تدریس زبان انگلیسی، بود و شبها بعد از خوابیدن جسیکا به کافه ای در نزدیکی خانه میرفت و دیوانه وار می نوشت. «گاهی اوقات از کتاب متنفر میشدم در عین حالی که عاشقش بودم. اما بالاخره تمام شده سه فصل اول «هری پاتر و سنگ جادو» را در پوشه گذاشتم و برای یکی از کارگزارهای نشر فرستادم او داستان را درست در همان روزی که دریافت کرد، پس فرستاد. ولی کارگزار دوم برایم نامه ای فرستاد و درخواست کرد تا فصل های بعدی کتاب را برایش بفرستم»
هری پاتر و بوی خوش زندگی
«گوشهایم حرفهایی را که میشنید باور نمی کرد. مدام می پرسیدم منظورت این است که کتاب چاپ میشود؟ و مانند احمق ها چندین و چند بار این سوال را تکرار کردم بعد از خوشحالی فریاد زدم و به هوا پریدم.» رولینگ، هیچ فکرش را نمی کرد تنها یک دهه بعد از چاپ اولین داستان از مجموعه ی هری پاتر، یکی از ثروتمندترین زنان جهان باشد، داستان هایش یکی از پرفروش ترین داستانهای تاریخ بشر نام بگیرد و کتاب هایش به بیش از ۶۵ زبان دنیا ترجمه شود. رولینگ که روزی از شدت افسردگی تصمیم به خودکشی داشت، ذهنش را رها کرد تا داستان پسری را بنویسد که مانند خودش و البته بیشتر داستان های کودکان، پدر و مادرش را از دست داده است و همراه خاله یا عمه ی بدجنسی زندگی می کند که چندان چشم دیدنش را ندارند. اما از آنجایی که شهرت، بدون حواشی نمی شود، درست در روزهایی که رولینگ همچنان برای بچه ها جلسه های داستان خوانی هری پاتر را برگزار می کرد و کمپانی های فیلمسازی به فکر ساخت دنباله هایی برای سری فیلم های هری پاتر بودند مؤسسه ی «جیکوبز»، متعلق به نویسنده های انگلیسی که در سال ۱۹۹۷ (۱۳۷۶) در گذشته بود، از رولینگ برای کپی برداری از داستان های این نویسنده شکایت کرد. بعد از چندین ماه حرف و حدیث، دادگاه این مؤسسه را به دلیل اتهام بی پایه و اساس به رولینگ، جریمه کرد.
مؤسسه مجبور شد که یک میلیون و ۵۰۰ هزار پوندی به رولینگ بدهد تا دیگر کمتر کسی جرئت کند به خانم نویسنده اتهام کپی برداری بزند. حالا هری پاتر یکی از معروف ترین جادوگران دنیای قصه هاست. جادوگری که برخلاف داستان های دیگر، هیچ بچه ای از او نمی ترسد و هنوز بعد از نه سال که از انتشار آخرین داستان هری پاتر می گذرد، طرفدارانش منتظرند تا جادوگر محبوبشان دوباره سر از کتابها یا پرده ی سینما دربیاورد. مانند همین حالا که جانوران شگفت انگیز در حیطه عمل است.