امشب همه غمهای عالم را خبر کن!
بشنین و با من گریه سر کن،
گریه سر کن
ای جنگل، ای انبوه اندوهان دیرین!
ای چون دل من، ای خموش گریه آگین!
سر در گریبان، در پس زانو نشسته،
ابرو گره افکنده، چشم از درد بسته،
در پرده های اشک پنهان، کرده بالین!
ای جنگل، ای داد!
از آشیانت بوی خون می آورد باد!
بر بال سرخ کشکرک پیغام شومی ست،
آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد؟
ای جنگل، ای شب!
ای بی ستاره!
خورشید تاریک!
اشک سیاه کهکشانهای گسسته!
آیینه دیرینه زنگار بسته!
دیدی چراغی را که در چشمات شکستند؟
ای جنگل، ای غم!
چنگ هزار آوای بارانهای ماتم!
در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
خون از گلوی مرغ عاشق؟
مرغی که می خواند
مرغی که با آوازش از کنج قفس پرواز می کرد،
مرغی که می خواست
پرواز باشد...
ای جنگل، ای حیف!
همسایه شبهای تلخ نامرادی!
در آستان سبز فروردین، دریغا
آن غنچههای سرخ را بر باد دادی!
ای جنگل، ای پیوسته پاییز!
ای آتش خیس!
ای سرخ و زرد، ای شعله سرد!
ای در گلوی آب و مه فریاد خورشید!
تا کی ستم بر مرد خواهی کرد نامرد؟
ای جنگل، ای در خود نشسته!
پیچیده با خاموشی سبز،
خوابیده با رویای رنگین بهار نغمه پرداز،
زین پیله، کی آن نازنین پروانه خواهد کرد پرواز؟
ای جنگل، ای همراز کوچک خان سردار!
هم عهد سرهای بریده!
پر کرده دامن
از میوه های کال چیده!
کی می نشیند درد شیرین رسیدن
در شیر پستانهای سبزت؟
ای جنگل، ای خشم!
ای شعله ور چون آذرخش پیرهن چاک!
با من بگو از سرگذشت آن سپیدار،
آن سهمگین پیکر، که با فریاد تندر
چون پاره ای از آسمان ، افتاد بر خاک!
ای جنگل، ای پیر!
بالنده ای افتاده، آزاد زمینگیر!
خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها
ای جنگل! اینجا سینه من چون تو زخمی است.
اینجا، دمادم دار کوبی بر درخت پیر می کوبد،
دمادم.