طرفداری- راه حل مشکل را پیدا کردیم. همانطور که در اول صحبت هایم گفتم، فرانسوی های موناکو در یک اتاق بودند و ما پرتغالی ها هم در یک اتاق دیگر. باید اینطور می شد، باید از فرانسوی ها فاصله می گرفتیم، چون شوخی ها و کنایه های قبل از فینال شروع شده بودند. هرکسی که دوستم بنجامین مندی را بشناسد، می داند او چه قدر به حرف زدن علاقه دارد. اگر فرانسه بازی را می برد، تحمل مندی سخت می شد.
به قلم برناردو سیلوا در The Players Tribune؛ نابغه کوچک به تو ایمان دارد (بخش اول)
فکر نکنید داستان من همینجا پایان یافت و به سادگی به رویای کودکیام رسیدم. نه برعکس؛ راه من بسیار هم دشوار بود. جثه کوچکی داشتم و در سال های به بلوغ رسیدنم، مربیان به همان دلیلی که گفتم، کمتر به من اعتماد می کردند. در 16 سالگی، سخت ترین دوران زندگیام را تجربه کردم. سخت ترین می گویم، چون واقعا برهه حساسی بود. حتی در تیم جوانان هم نمی توانستم بازی کنم. این اتفاق مثل یک شکنجه هم روح و روانم را درگیر کند، بود. نومید شده بودم.
من با فوتبال زندگی می کنم. کنار آمدن با این اتفاق سخت بود. در واقع باید اعتراف کنم لحظه زمانی فرا رسیده بود که احساس می کردم باید بنفیکا را ترک کنم. به قدری آشفته که حاضر به ترک باشگاه محبوبم بودم. اما خوشبختانه، فردی به نام «فرناندو چالانا» به داد من رسید. چالانا یکی از برترین بازیکنان تاریخ فوتبال پرتغال بود. او وینگری ریزه با سبیل هایی جذاب و باورنکردنی بود. مهارت او دربیل کردن رقبا و دادن پاس های سخت بود. از این رو، چالانا را با لقب «Pequeno Genial» یعنی «نابغه کوچک» خطاب می کردند.
او یکی از مربیان آکادمی باشگاه بود و به نظرم رگه هایی از خودش را در من دید که تصمیم گرفت اعتماد کند. با دلیل این حرف را بر زبان می آورم. چون یک روز مرا کنار کشید و گفت: "ببین، مربی هیچی در مورد فوتبال نمی دونه. تو بهترین بازیکن اینجایی... و باور کن یک روز قراره بازیکن خیلی مهمی بشی!" بهترین مکالمه عمرم را تجربه کردم و شاید مسیر راهم را تعیین کرد.
نمی دانم چه شد، اما کم کم او مرا «مسیزینیو» صدا می زد. فکر کنم به خاطر شباهت جثه من به لیونل مسی بود. مقایسه من با نابغه ای مثل مسی، شوخی است. با این حال، اعتماد به نفسم با این حرف ها افزایش یافت. بنابراین به خودم گفتم باشه، اگه نابغه کوچک به تو اعتقاد دارد، پس تو هم به خودت اعتماد کن. با آن افزایش روحیه، به تیم B بنفیکا رسیدم.
ظاهرا دوباره به مشکل برخورد کرده بودم، زیرا هرکاری می کردم، نمی توانستم به تیم اصلی برسم. در 18 سالگی هنوز به سطح بالای فوتبال نرسیده بودم و کم کم برای تحصیل و دریافت مدرک کارشناسی از دانشگاه لیسبون، اقدام کردم. بخواهم صادق باشم، بنفیکا تیم فوق العاده ای داشت. در سال 2014 آن ها قهرمان لیگ شده و دو عنوان داخلی کسب کردند. در آن فصل من کلا یک بازی انجام دادم که آن هم به عنوان یار تعویضی بود. در تابستان همان فصل، فهمیدم وقت جدایی فرا رسیده. باید به باشگاهی که از کودکی رویای حضور در آنجا را داشتم، خداحافظی می کردم و قطعا برایم سخت بود.
مقصدم موناکو بود. هرگز تا آن لحظه بیرون از لیسبون زندگی نکرده بودم، بماند موناکو و فرانسه. بخش بزرگی از انسان های اطرافم فکر می کردند نمی توانم در آنجا دوام بیاورم و خب، خودم هم متوجه این موضوع شده بودم. موناکو باشگاهی ثروتمند بود که نایب قهرمان فرانسه محسوب می شد و من هم جوانی 19 ساله که بدون هیچ تجربه ای، از پرتغال می آمدم.
با این حال همانطور که می دانید، انتقال به موناکو بهترین اتفاق برایم بود. خوش شانس بودم که ژاردیمِ پرتغالی سرمربی ام بود. در آنجا ریکاردو کارولیو و موتینیو هم بودند که باعث راحتی ام می شدند. در فصل سومم به نیمه نهایی لیگ قهرمانان رسیدیم که واقعا اوج ما بود. البته از همه بهتر، توانستیم پاری سن ژرمن را شکست دهیم.
هرگز بازی برابر منچسترسیتی را فراموش نخواهیم کرد. دیوانه وار بود. در اتحاد نتیجه آخر 5-3 به سود ما خاتمه یافت و من در تونل ورزشگاه مصاحبه می کردم. به سمت پپ گواردیولا دویدم. اصلا فکرش را هم نمی کردم به من نگاه کند، اما ایستاد و دستم را گرفت و فشرد. کمی صحبت کردیم و پپ گفت بازی خوبی انجام دادم. همیشه سبک تیم های او را تحسین می کردم، زیرا زیبا بازی می کنند. دقیقا سبک مورد علاقه ام.
پس از اتمام فصل، شایعات مبنی بر فروش ستاره های جوان موناکو افزایش یافت. با مندی و ام باپه رابطه خوبی داشتم و دائم با منچسترسیتی، پاری سن ژرمن و چلسی لینک می شدیم. این شایعات، مسخره بودند و ماهم شوخی می کردیم. برای مثال در گروه واتساپ پیام می فرستادیم و همدیگر را در لباس رئال مادرید تصور می کردیم. برای مثال می گفتیم: "خب من امروز به رئال مادرید می رم. بعدا می بینمتون بچه ها! رفتم پیش آقای زیدان!"
این روزها هرموقع از مندی پیامی می بینم، سرم را تکان می دهم، چون می دانم حتما پیامی مسخره فرستاده است. در پایان، من اولین کسی بودم که فروخته شدم، پس بازی بین خودمان را من بردم. هیچ جا برایم بهتر از منچسترسیتی وجود نبود. چیزهای زیادی در مورد پپ می نویسند ولی فکر می کنم هنوز هیچکس نفهمیده او چقدر استادِ جزئیات است.
برای هرکسی که دیوانه فوتبال است، پپ مربی خارق العاده ای به حساب می آید. هر روز با شادی از خواب بیدار می شوم، چون راضی هستم. پس از امضای قرارداد با سیتی، در گروه بازیکنان موناکو عکسی فرستادم و گفتم چه کسی به من محلق خواهد شد؟ مندی جواب داد: "اوه پسر، باید خیلی زود بیام پیشت."
کیلیان از کودکی طرفدار پاری سن ژرمن بود و تصمیمش برای پیوستن به این تیم، قابل درک بود. دو ماه بعد، مندی هم به سیتی آمد. البته خیلی زود، به شوخ طبع ترین بازیکن رختکن تبدیل شد. مشکل جدیدم اینجاست که تنها پرتغالی تیم من هستم. در محاصره برزیلی ها، انگلیسی ها و اسپانیایی ها هستم. همیشه هم با من شوخی می کنند و یک بار مرا در استخر انداخته و در اینستاگرام گذاشتند.
با اینکه قهرمان جزیره شده ایم، اما هر روز طوری تمرین می کنیم که انگار دیروزی وجود نداشته. از نظر من فوتبال، همین است. این را هم بگویم بیشتر با برزیلی های تیم صمیمی شده ام، ولی می خواهم پپ را متقاعد کنم بازیکن پرتغالی بخرد، چون تنها هستم.