اختصاصی طرفداری- وقتی چشم به جهان گشود فهمید باید چیزی به نام فداکاری را بیاموزد. سال 1985 وقتی در زادار کرواسی متولد شد.کرواسی ای وجود نداشت. 6 سال بعد وقتی تازه داشت جهان را با دستانش لمس می کرد جنگ شروع شد. جنگی برای استقلال. استقلال کرواسی. بار دیگر نوبت یاد گرفتن فداکاری بود. پدر کوله بار بست و به ارتش پیوست. لوکا فهمید راه تحمل غم دوری پدر و صدای وحشتانک بمب هایی که شهر را می لرزانند، توپ گردیست زیر پای هایش و رویایی در سرش. از ترس بمباران به پارکینگ هتل ها می رفت و فوتبال بازی می کرد.
شاید تنها کسی که فکر می کرد از آن پارکینگ ها سرد و تاریک و بی صدا روزی به مونت کارلو، به قله فوتبال اروپا به شلوغ ترین مکان جهان لااقل برای چند ساعت برسد، خودش بود. حالا پارکینگ ها دیگر مثل قبل نیستند. حال پارکینگ های جهان ازاینکه سرد و تاریک هستند به خود می بالند.
خانواده اش او را تنها نگذاشتند و کمک کردن تا او به تمریناتش برسد. خودش از تومیسلاو باسیچ به عنوان پدر فوتبالی اش یاد می کند. کسی که با او تمرین کرد و چند سال بعد پس از یه دوره بازی در تیم های کرواسی در سن 16 سالگی او را روانه دینامو زاگرب کرد. سال 2003 دو سال پس از پیوستن به دینامو به صورت قرضی به تیم موستار بوسنی پیوست. درخشید، عجیب درخشید و بهترین بازیکن سال بوسنی شد آن هم در سن 18 سالگی. خودش می گوید:" هر کس در لیگ بوسنی بازی کند می تواند در هر لیگی بازی کند." اشاره لوکا به قدرت فیزیکی بازیکنان در این لیگ است. فصل بعد به تیم اینتر زاپاسریچ کرواسی قرض داده شد و جایزه امید فوتبال کرواسی در سال 2004 را برد. و سال 2005 نوبت بازگشت به دینامو بود.
قرارداد 10 ساله مودریچ با دینامو اولین ثمره یادگرفتن فداکاری بود. با اولین پولش یه آپارتمان برای خانواده اش خرید. درخشش در دینامو هم چشم ها را به شهر زاگرب خیره کرده بود. زمانی خبرنگاران او را تیتر یک کردند که در بازی پلی آف جام یوفای سابق مقابل آژاکس در دو بازی درخشید و تیمش را به مرحله گروهی رساند هرچند دینامو خیلی زود حذف شد. 4 فصل فوق العاده با دینامو حالا به پایان رسیده است. 31 گل و 29 پاس گل نشان از این بود که این همیشه در سایه فداکاری را از پدر دقیق آموخته است. بارسلونا، آرسنال و چلسی برای خرید او اقدام کردند اما لوکای داستان ما بازهم سرش را پایین انداخت و تاتنهام را برگزید.
انگلیس اما با او مهربان نبود. با هیچکس نیست. انتقادات شروع شد. جثه کوچک او در آماج حملات بود. اولین مصدومیت او نیز انتقادات را تشدید کرد. خودش اینگونه جواب داد:" شاید وزن و جثه من کوچک باشد اما من از لحظا جسمی و روانی انسانی قوی هستم و مشکلی با بدنم ندارم." لوکا صحبت هایش گفت و دفعه بعد وقتی در زمین سبز با خبرنگاران صحبت کرد، با پاهایش با همان جثه کوچکش
فصل بعد هری ردنپ سرمربی اسپرز شد. ردنپ در ستایش او می گوید:" او رویای هر مربی و بازیکنی است. او می تواند یک تیم را جزو 4 تیم برتر لیگ بکند."
سال 2010 درخشش دیگر او را بدل به یکی از بهترین ها کرده بود. حالا زمان فداکاری دیگری بود.شایعات پیرامونش زیاد بود. گفته می شد تیم های بزرگ او را می خواهند. لوکا مودریچ محکم ایستاد و گفت تاتنهام شانس بازی در لیگ برتر را به او داده است و می خواهد با این تیم به موفقیت برسد و تصمیمش را قاطع گفت:" می خواهم بمانم." فصل 11-2010 مودریچ به تاتنهام کمک کرد تا برای نخستین بار به مرحله گروهی لیگ قهرمانان اروپا برسد. همان فصل 32 بازی در لیگ انجام داد و رکورد بیشترین تعداد پاس در هر بازی را به دست آورد با میانگین 62.5. اما زمان لعنتی برای هواداران اسپرز خیلی زود گذشت، خیلی. 2 می 2012 از راه رسید. آن بازی لعنتی برای هواداران با بولتون. هر چند بازی را 4 بر 1 تاتنهام برد اما آخرین گل لوکا با پیراهن تاتنهام در همان بازی به ثمر رسید. اواخر آگوست همان سال خبر رسیدو مودریچ لباس سفید اسپرز را در آورده و لباس سفید رئال مادرید را بر تن کرده است.
وقتی به مادرید رسید، مورینیو آن جا بود. تمرینات پیش فصلش با تیم کمبود و مورینیو اخلاق خاص خودش را دارد حتی اگر بهترین پاسور لیگ برتر باشید وقتی مورینیو صلاح نداند باید روی نیمکت بشینید. اما فداکاری در خون لوکا بود. بازهم خونسرد ماند و کم کم خودش را به ترکیب تیم پر مهره رئال مادرید رساند. زمان سپری شد و کارلتو وارد لوس بلانکوس شد. آنچلوتی ستون تیمش را بر پاهای بازیکن کوتاه قد تیمش ساخت. رکورد 90 درصد پاس صحیح در لالیگا هر مربی را مجبور می کند حتی زیر چشمی به مودریچ نگاه کند.
مرد در سایه سناریو ما همیشه در عین دیده شدن، دیده نشد. این خاصیت انسان های فداکار است. فینال 2014 لیگ قهرمانان، دقیقه 92 از راه رسیده است و اتلتلیکو مادرید با یک گل پیش است. همه مغموم اند اما مودریچ نه. پشت ضربه کرنر رفت. کسی نمی داند در آن لحظات یاد پارکینگ های سرد و تاریکی بود که ازترس بمباران در آن بازی می کرد یا فتح دسیما با رئال را در باور نکردنی ترین لحظات، باور کرده بود. توپ سانتر شد، راموس پرید و توپ به تور رسید. دنیا در عرض چند ثانیه تغییر کرد. در نهایت رئال مادرید بازی را 4 بر 1 برد. همه راموس و راموس تایم را به یاد دارند. حتی اعتراض سیمئونه به داور بازی که از وی دلیل گرفتن 5 دقیقه وقت اضافه را می پرسید اما هیچکس مردی که کمی آنورتر در سایه ایستاده بود را به یاد ندارد. هیچکس پاس گل لوکا را به یاد ندارد.
حالا دیگر وقت بردن جام بود. بردن جام با رئال مادرید آغاز شد انواع سوپر کاپ، لالیگا و چندین لیگ قهرمانان که بی نظیر است. جلوتر برویم به سال 2018 و جام جهانی. از بردن توپ نقره ای جام جهانی 2014 و پنجمین بازیکن برتر سال و چندین افتخار دیگر بگذرید چون اصل افتخارات از دست خواهد رفت.
از همان ابتدای جام کرواسی یکی از مدعیان بود نه مدعی اصلی قهرمانی یا حتی فینالیست شدن. مرحله گروهی با درخشش کاپیتان مودریچ برای شاگردان دالیچ به بهترین شکل ممکن به پایان رسید. مراحل حذفی اما چنگی به دل نزد.هرچند که کروات ها تهاجمی ترین قوتبال های ممکن را به نمایش گذاشتند تا رسیدن فینال همیشه وقت اضافه و ضربات پنالتی را تجربه کردند. صحنه خیره کننده اما بازهم برای لوکا بود. استارت های وحشتناک مرد کوچک جثه کروات در دقایق پایانی وقت اضافه آنقدر خیره کننده بود که اهمیت خراب کردن پنالتی در لحظات پایانی مقابل دانمارک را از ذهن ها دور می کرد. کرواسی به فینال رسید اما خستگی ساق هایشان حتی از شات های تلویزیونی هم معلوم بود. باخت در فینال هم فیفا را قانع نکرد تا جایزه بهترین بازی کند تورنمنت را به او ندهد.
اما اتفاق فوق العاده چند ساعت پیش در مونت کارلو رخ داد. وقتی که اسم لوکا را برای دریافت جایزه بهترین بازیکن یوفا به روی سن دعوت کردند. وقتی روی سن رفت دیگر جثه کوچکش مهم نبود. دیگر انتقادات اولیه حضورش در رئال مادرید مهم نبود. دیگر دیده نشدنش مهم نبود.
سن مونت کارلو پاداش فداکاری های مختلفی است. فداکاری مردم کرواسی در جنگ، فداکاری پدرش و فداکاری خودش که ایستادن در سایه را به رقص زیر نورافکن های حاشیه ترجیح داد.
داستان مرد در سایه همچنان ادامه دارد اما همچنان در سایه...