طرفداری- نه تلفن، نه اینترنت و نه تلویزیون! هیچ چیز! خاموشیِ کامل. برنامه من همین بود. هنوز لیگ را نبرده بودیم و تا زمانی که هنوز قهرمانیمان قطعی نشده بود، نمی خواستم بفهمم تاتنهام چه نتیجه ای گرفته است. می خواستم فقط روی لسترسیتی تمرکز کنم. ما در نهایت قهرمان شدیم.
انسان ها دوست دارند بگویند قهرمانی ما معجزه بود، اما 38 بازی معجزه نیست. شاید از روز اول در باشگاه، انتظار چنین چیزی را نداشتیم، اما ماجراجویی من، بی معنی هم نبود. برای هدفی بازی می کردم. به نظرم اکثر بازیکنان حرف هایی که گفتم را تایید خواهند کرد. ما پسرانی بودیم که حتی به زندگی خودمان هم با چشمانی پر از تردید نگاه می کردیم. داستانِ ما، معجزه نبود، بلکه رد شدن از مسیری صعب العبور بود.
به قلم کاسپر اشمایکل در The Players Tribune؛ خاموشیِ کامل (بخش اول)
در ابتدا فکر می کردم دوران فوتبال بازی کردن من خیلی آرام و بی سرو صدا سپری خواهد شد. در 15 سالگی به عضویت آکادمی منچسترسیتی درآمدم. تصورم این بود در تمرینات درون دروازه قرار می گیرم، چند شوت مهار می کنم و با تیم جوانان به بازی ادامه می دهم. مربی تیم هم در آن فصل کوین کیگان بود. تیم اول با هفت بازیکن، دیدار تمرینی برگزار می کردند که کیگان مرا صدا زد و گفت: "کاسپر، آماده شو میری تو بازی."
با حالتی عجیب فریاد زدم: "چی؟ برم تو بازی؟ تیم اصلی؟"
او گفت بله. هیچوقت فراموش نمی کنم که وسط بازی ایال برکوویچ سر مربی داد زد که «این دیگه چیه؟ یه بچه تو تمرینات چیکار می کنه؟» همه به ایال گفتند به بازی ادامه دهد و به من فکر نکند. در واقع خوب بازی کردم. عملکرد خوبی داشتم. آخر بازی دوباره مربی مرا صدا زد و گفت که به کمی تمرین شوتگیری نیاز دارم و باید پیش نیک بروم.
منظورش از نیک، نیکولاس آنلکا بود و او واقعا مرا نابود کرد. به معنای واقعی کلمه با ضرباتش نابودم کرد. البته آن ها چیزی در من دیده بودند که لایق حضور در منچسترسیتی می دانستند. فکر می کردم آینده ام در این باشگاه رقم خواهد خورد. غذایم همیشه آماده، کفش هایم همیشه مرتب و لباس هایم شسته و تمیز. الان که فکر می کنم، شاید کمی نسبت به فوتبال، احساساتی و لطیف نگاه می کردم.
می دانید چه شد؟ در پایان 8 بازی برای منچسترسیتی و بیش از 400 بازی برای دارلینگتون، فالکریک، کاردیف سیتی، کاونتری سیتی، ناتس کانتی، لیدز یونایتد و لسترسیتی انجام دادم. انسان ها به صفحه ویکیپدیای من نگاه می کنند و می گویند: "وای پسر، چه خبره؟" من هم همیشه می گویم: "فقط می خواستم بازی کنم."
مثلا من، یک دروازه بان هستم. برای من ممکن نیست با نشستن کنار زمین و جمع کردن توپ، پیشرفت کنم. یا با خوردن غذاهای اورگانیک و سالم در بوفه، چیزی به من اضافه نمی شود. امیدوارم متوجه منظورم شده باشید. باید تلاش کرد. از کودکی تا الان یه آرزو داشتم و آن هم بازی کردن بود.
مهم ترین دلیل اینکه به لسترسیتی آمدم، این بود که لیدز مرا نمی خواست. این حرفم شاید تبدیل به یک کلیشه شده باشد ولی به معنای واقعی کلمه، لیدز مرا نخواست. در تعطیلات بودم و در دانمارک حضور داشتم. دوستانم به من زنگ زدند و گفتند که چرا به آن ها ماجرا را نگفته ام. چه ماجرایی؟
بله ظاهرا در همه جای روزنامه ها بود که قرار است به لسترسیتی بروم و خودم نمی دانستم! همه به من زنگ می زدند که بدانند چه خبر است و چرا از لیدزیونایتد جدا می شوم. در واقع رئیس باشگاه اینگونه خواسته بود. به من گفته بود قرار نیست بازی کنم ولی می توانم بمانم!
لیدزیونایتد مرا نمی خواست. به لسترسیتی آمدم و پنج سال بعد، روی مبل نشستم و اشک ریختم، چون قهرمان شده بودیم. چطور می توانم این حس را به شما خوانندگان شرح دهم؟ قهرمان ما در لسترسیتی، به لطف محیط فوق العاده ای بود که ساخته بودیم. لستر باشگاهی شبیه یک خانواده است. همه، یکدیگر را می شناسند. یکی از اشخاصی که تاثیر زیادی در موفقیت باشگاه داشت، نایجل پیرسون بود.
او لایق احتران زیادی است. او فقط بازیکن جذب نمی کرد، بلکه انسان جذب می کرد. فصل قبل از قهرمانی، می دانستیم پتانسیل خوبی داریم. انگولو کانته را جذب کردیم که دیوانه بود! در جلسات تمرینی هر پاسی را قطع می کرد، برای تمام توپ ها تکل می زد و با خودمان می گفتیم این پسر یک دیوانه محض است.
احتمالا حرفم مسخره به نظر بیاید، ولی همان موقع گفتم « این تیم قهرمان است»! خب اشتباه هم نکردم، قهرمان شدیم. از لحاظ روحیه، دانمارک هم مثل لسترسیتی است. این را حس می کنم. با همین روحیه به جام جهانی 2018 می رویم. عمیقا باور دارم این تیم، می تواند کارهای خاصی انجام دهد. طی یک دهه گذشته، سختی های زیادی متحمل شدیم. حالا یک تیم جوان و پرانگیزه هستیم.
روحیه و توانایی لازم برای مقابله با سختی هایی که قرار است در مرحله حذفی با آن مواجه شویم را داریم. البته یک ستاره هم داریم. کریستین اریکسن. بازیسازی که می تواند کل بازی را کنترل کند. به شما اطمینان می دهم، این پسر توانایی هایی فراتر از حد تصورتان دارد. توانایی پاس دادن او خارق العاده است. شاید کریستین، دانمارکی ترین مرد روی زمین باشد. فروتن، بی ادعا و بدون غرور.
همیشه به او می گویم: "کریستین، اگر تو کمی حریص تر بودی، هربازی گل می زدی." چیزی که در مورد او جالب است، یکسان بودن ظاهر و باطنش است. هر طوری که در زمین رفتار می کند، بیرون از زمین هم همان است. از نظر من او نابغه است. یک معمارِ فوتبال. جوانان خوبی داریم. توماس دلینی را که می شناسید. در گوگل او را سرچ کنید، عکس یک مرد خوش تیپ، با موهایی لخت و جذاب ظاهر می شود، اما این تمام صفات مربوط به توماس نیست. در زمین هم او نابغه است.
بعضا با حرف هایم به باشگاه لطمه می زنم. مثلا از بازیکنی تعریف می کنم و قیمت او بالا می رود! بهتر است خفه شوم. ما دانمارکی ها، برای جام جهانی 2018 بسیار هیجان زده ایم. زمین فوتبال را دوست دارم، دوست دارم آنجا باشم و داد بزنم که لعنتی ها، سرجایتان بایستید. می دانید که، آنجا، جاییست که حس خوبی پیدا می کنم.