مطلب ارسالی کاربران
مخصوص لیورپولی ها,قسمتی از کتاب جیمی کرگر,فینال استانبول,بین دو نیمه,فوق العادس
وقتی که من به سمت رختکن می رفتم، افسردگی وجودم را فرا گرفته بود و واقعا ناامید بودم و احساس میکردم تحقیر شده ام.
من نمی توانستم سرم را بالا بیاورم و نگاهی به جمعیت حاضر در ورزشگاه بیاندازم و یا به پرچم ها و پیراهن های پراکنده شده دور تا دور ورزشگاه آتاتورک نگاه کنم، تحمل اینها را نداشتم و تنها به زمین می نگریستم و هیچ چیزی غیر از افسردگی بی پایان نمیدیدم.
رویا های من به خاک کشیده شده بودند.
من به بازی فکر نمی کردم، تمام فکرم پیش خانواده و دوستانم بود.
من خیلی شرمنده بودم.
افکار مضحکی در سرم موج میزد که:
"بقیه مردم در شهرمان در مورد این بازی چه می گویند؟"
فکر برگشتن به خانه و مایه مضحکه شدن داغانم میکرد و این حس خنده دار بودم را بدون شک تمام مردم شهر و حتی تمام دنیا نسبت به من خواهند داشت.
دل شرمنده من با دیدن طرفداران لیورپول که به ورزشگاه آمده بودند تا بازی تیم محبوبشان را تماشا کنند پر از غصه و درد می شد. ما راهی برای جبران نداشتیم.
از اینکه به فینال رسیده بودیم پشیمان بودم و حسرت می خوردم این دقیقا همان چیزی بود که تمام شکست خورده ها مثل یوونتوس و چلسی به آن رسیده بودند. میلان در شرف کسب چشمگیرترین پیروزی فینال های اروپایی قرار داشت.
آنها بارسلونا و استوابخارست را 4 بر 0 به ترتیب در سال های 1994 و 1989 آن هم در همین فینال برده بودند و حالا من می ترسیدم که ما تاریخی را رقم بزنیم که بر منطقی عجیب استوار باشد یعنی ما به رکورد وحشتناکی برسیم. باختن آن هم با 5 یا 6 گل خورده.
تمام توجه من به این بود که بتوانیم بازی را کنترل کنیم تا بیشتر از این گل دریافت نکنیم و آبرویمان را بیشتر از این نابود نکنیم.
در رختکن همه ی بازیکنان ساکت ساکت بودند.
15 دقیقه ی افسانه ای در کنار ما بود اما حسش نمی کردیم.
مشکل ترین راه کار در این وضح باور این مسئله بود که نباید هنوز تسلیم شد.
برای ما راحت بود که باور کنیم آرزوهایمان بر باد رفته اند.آن نه ماه زحمت داشت به این عاقبت ختم میشد.
عقلا بر این باور بودیم اما من می دانستم که پذیرفتن این تقدیر در سرشت من جایی ندارد.مقدار بدی حادثه اهمیت نداشت مهم حس مسئولیتمان بود.
خوشبختانه عقل سلیمی در رختکن روحیه از دست رفته را تجدید کرد.
در رختکن ورزشگاه آتاتورک، رافا بنیتس جایگاهش را بین افسانه های آنفیلد نمایان ساخت.
کنترل رافا برای آن لحظه شگفت انگیزبود.
رافا رفتارش را بدون توجه به اوضاع به طور استثنایی تغییر داد.او بهترین رفتار برای آن زمان را اجرا کرد، آرامش.
انصافا او نیز مانند ما فکر میکرد، نمی توانست به خانواده اش یا به چیز هایی که مردم اسپانیا پشت سرش خواهند گفت فکر نکند.
هنوز تلاش می کرد تا با زبان انگلیسی اش به ما غلبه بر غیر ممکن را آسان کند.
من به خودم گفتم: "موفق باشی."
رافا رگه هایی از ناراحتی را در وجودش نمایان کرد اما سرعت عملش در تغییر تاکتیک ها نمایانگر هشیاری و دقت زیادش بود.
اول گفت ترائوره به حمام برود، این نوع صحبت نشانی مودبانه برای تعویض بازیکن است.
بعد به جبرئیل سیسه گفته شد که او باید به بازی برود و در سمت راست بازی کند.
وقتی که دجیمی لباسش را عوض کرد بحثی بین استیو فینان و دکتر تیم ، دیو گالی ، ایجاد شد. فینان از ناحیه کشاله ران آسیب دیده بود و دیو به رافا گفت که او باید تعویض شود.
فینان پریشان بود و درخواست کرد که در زمین بازی بماند اما رافا تایید نکرد.
رافا توضیح داد که:
"برای ما تنها 2 تعویض باقی مانده است چون ما کیول را به سبب مصدومیت تعویض کرده ایم. من حاضر نیستم 2 تعویضم را همین الان انجام دهم و اگر تو در بازی بمانی من تعویض آخر را از دست میدهم."
به ترائوره گفت لباسش را بپوشد.
سپس ایده ای جدید به ذهنش آمد، رافا تصمیمی ناگهانی گرفت.
رافا گفت:
"هامان به جای فینان به باز می آید و ما 2-5-3 بازی میکنیم."
این صحبت رافا آن هم با چنین اطمینانی حداقل چیزی که به من داد اعتماد به نفسی نسبی بود.
"پبرلو از میانه ی میدان بازی را می چرخاند بنابراین من می خواهم که لوئیس و استیو در اطرافش بازی کنند تا پیرلو نتواند به خوبی مهاجمانش را تغزیه کند. ما باید در میانه ی میدان بازیکن بیشتری داشته باشیم تا بتوانیم ابتکار عمل را از آنها بگیریم."
سرعت انتخاب این تاکتیک باعث شد که من بیاندیشم که او قبلا این تصمیم را گرفته بود.
این همان تاکتیکی بود که در تورین نیز به ما کمک کرد تا از پس یوونتوس بربیایم،گرچه آن یک تاکتیک صرفا دفاعی بود.
"بسیار خوب" با خودم فقط گمان میکردم که: " 45 دقیقه خیلی زیاد است." اما در نهایت به همین نتیجه رسیدم.
این تاکتیک جدید توسط رافا برای ما تشریح میشد، به نظر من حرکت شجاعانه ای بود.
سیسه و هامان در حال آماده شدن هستند تا به بازی بیایند، فقط مشکلی وجود داشت.
"رافا، من فکر می کنم ما اکنون 12 بازیکن در داخل زمین خواهیم داشت!" پس سیسه باید برای به بازی آمدن صبر کند.
وقتی ما از رختکن مخوفمان بیرون می آمدیم من با چهره ی سرد مالدینی روبرو شدم ، او با من خوش و بش نکرد حتی با دیدنم پشتش را به من کرد.
حرف هایی نیز از این مطلب که میلانی ها در رختکنشان جشن زود هنگامی دایر کرده بودند به گوش می رسید، من به خاطر این جشن دروغشان ناراحت شده بودم. ترائوره بعد از بازی در مصاحبه ای بیان کرده بود که ایتالیایی ها مانند خروس از رسیدن به نتبجه 3 بر 0 خودنمایی میکردند، اما او شوخی ساده ای کرده بود ولی روزنامه ها ازآن داستانها ساختند.
میلانی ها خیلی حرفه ای بودند ، ولی کاپیتانشان با آن همه تجربه شاخص ،نتوانست کاری برای جلوگیری از جشن زود هنگامشان بکند.
گرچه خودم ندیدم اما آنها در رختکنشان مشروب نیز سرو کردند. من برایشان احترام خیلی زیادی قائل هستم اما نمی توانم حرکاتشان را تایید کنم.
اگر این کار را هم کرده باشند کسی نمی توانست سرزنششان بکند، آنها جام را در دستانشان می دیدند.
وقتی من به محوطه زمین بازی برمی گشتم، مطمئن بودم که میلان خواهد برد. 40 هزار تماشاگر در استامبول شاهد هنر نماییشان بودند چرا نباید برد خود را باور کنند؟!
از دور می شنیدم : "هرگز تنها نخواهی رفت" و وقتی داخل تونل ورود به زمین بازی می شدم این صدا بلند تر می شد و من را هیجان زده می کرد. این خواندن نوعی معمولی از خواندن سرود معروفمان نبود.
قبل از هر بازی خانگی طرفداران آواز می خوانند و با کنایه زدن گریه میکنند این نوع سرود خواندن ما را به پیروزی مطمئن میکند و حریف را حسابی می ترساند و وادار به تسلیم میکند.اگر ما در مرحله آخری از یک بازی بزرگ باشیم و پیروزیمان نزدیک باشد طرفداران دوباره آواز می خوانند اما این بار با شور و شادی.
در موقعت های مختلف لغت ها معانی برتری پیدا میکنند و بین دو نیمه بازی آن شب در استامبول هواداران با شور و شوق بیشتری می خواندند.
صدای آرام و غمناکی نیز به گوش می رسید این در حالی بود که صدای سرودمان واضح بود.آن صدای آرام دعا های طرفدارانمان در حق ما بود
برای من دعا های آنها نشانگر این بود که : ما هنوز غرور داریم ، با شما هستیم ، به تلاش شما اعتماد داریم ، فکر نکنید همه چیز تمام شده است و مبادا دستانتان را به علامت تسلیم بالا ببرید.
در آن شعرها چیزهای دیگری نیز به ما هشدار داده می شد: "نگذارید غرورمان بیشتر از این از بین برود."
مربی مان، الکس میلر، توصیه نهایی را اینگونه کرد: " حداقل یک گل برای هوادارانمان بزنید."
فکری که داشتیم این بود که زدن یک گل ممکن است حیثیت از بین رفته را ترمیم کند.
این بخشی از اتفاقات آن بازی بود، پس پای به میدان نهادیم و...