طرفداری | همانطور که جام جهانی پیش میرفت، بردها ادامه و گلها زده میشد و مردی که انگاری از نا کجا آباد آمده بود، میخواست تیمش را با گلهای خود در یک زمان بسیار کوتاه، به بزرگترین موفقیت برساند. آن چشمهای از حدقه بیرون زده، آن زهر چشم و آن خوشحالیهای پس از گل. کسانی که جام جهانی ۱۹۹۰ را دنبال میکردند، نا خود آگاه با این مسائل، ارتباطی عاطفی برقرار کردند. اسکیلاچی یک قهرمان غیر عادی برای آتزوری بود که لحظات درخشانش همانقدر چشمگیر و کوتاه بود.
اینکه حتی او در تیم بود هم محل شگفتی است. بله، او یک فصل خوب در یوونتوس داشت و با ۱۵ گل بهترین گلزن تیمش بود که بانوی پیر را قهرمان کوپا ایتالیا و جام یوفا کرد اما از نظر بین المللی، او حتی زیر رادار تیمهای دیگر هم نبود. با اینکه ۲۵ سال داشت، تازه فصل اولش در سری آ را تجربه کرده بود و قبلا یک بار با ایتالیا در یک بازی دوستانه مقابل سوئیس به میدان رفته بود. وقتی جیانلوکا ویالی، روبرتو مانچینی و روبرتو باجو در تیم باشند، زیاد جایی برای اسکیلاچی نبود.
او البته قبلا هم مقابل اتفاقهای دشوار قرار گرفته بود. سالواتوره جوان، در محلههای فقیر سیسیل زندگی کرده بود و دوران دشواری در کودکی داشت. مدرسه را تمام نکرد و دوران فوتبالیش هم نمیتوانست خوب باشد زیرا هیچ پارک یا زمین فوتبالی در آن منطقه بی همه چیز وجود نداشت. اسکیلاچی با دوستانش در یکی از خیابانها بازی میکرد که همان جا هم سریع لقب نابغه گرفت. همسایهها معمولا از بالکن و پنجره ها، خیابان پایین را دید میزدند و جادوی سالواتوره را شاهد بودند.
این استعداد موثر به فرد در تیم آماتور امات پالرمو به کار گرفته شد و برای هر گل، او ۱.۵ پوند دریافت میکرد. استعدادش خاموش نشد و سریع در یک سال به مسینا در سری C2 رفت که آن طرف جزیری سیسیل بود. اسکیلاچی ۷ فصل موفق در آنجا داشت که البته برای تیمهای بالاتر زیاد به چشم نیامد. شاید استثنایی نبود ولی حضورش در مسینا خوب بود. مسینا را در اواسط دهه ۸۰ به سری ب برد اما رسیدن به سری آ همچنان یک رویای نشدنی بود.
در فصل ۱۹۸۸/۱۹۸۹، مسینا مربیگری تیمش را به زدنک زمان اسطورهای داد. کسی که اواسط اوج گرفتن خودش بود. زیر نظر او، اسکیلاچی شروع به پرواز کرد. در ۳۵ بازی توانست ۲۳ گل بزند که همچنان بهترین رکورد وی است. مثل زمان که توانست به سری آ برود، اسکیلاچی هم خود را به دنیا معرفی میکرد.
با ۳ میلیون پوند در تابستان بعد به یوونتوس رفت. تیمی که در دوران گذار بود و میخواست دوباره آن شکوه اواسط دهه ۸۰ را زنده کند. آن ۱۵ گلی که در فصل ۱۹۸۹/۱۹۹۰ برای یوونتوس زد، او را تنها زیر مارکو فن باستن، روبرتو باجو و دیگو مارادونا قرار داد؛ نیازی به گفتن این قضیه نیست که سری آ، قطعا و بدون هیچ شکی بهترین لیگ دنیا در آن سالها بود. با این حال، شانسی برای رفتن او به تیم ملی نبود چون خط حمله لاجوردی پوشان، مملو از ستارههای بزرگ بود.
آزلیو ویچینی، مربی تیم ملی که به دوران قدیم ایتالیا تعلق داشت، اسکیلاچی را در بین ۲۲ یار خود قرار داد و ترجیح داد یار اضافه خود را در خط حمله داشته باشد تا در جاهای دیگر. اسکیلاچی تنها برای شرایط "اگر و اما" انتخاب شد. پشت سر ویالی، آندریا کارنئواله، مانچینی و آلدو سرنا، او پنجمین گزینه بود. به اضافه اینها، دم اسبی آسمانی یعنی روبرتو باجو را هم پشت سر مهاجمان تصور کنید و ببینید که شانس اسکیلاچی چقدر کم است.
در ۱۹۹۰، تنها ۵ نفر میتوانستند روی نیمکت بشینند و او خوشحال بود که حتی روی نیمکت بشیند. اگر بخواهیم واقع گرا باشیم، اسکیلاچی باید روی سکوها مینشست مگر اینکه مصدوم بزرگی داشته باشند اما سرنوشت، این بار برای او نوشت. طی تمرینات، گروه معروف یوونتوسی ها، با هم تمرین میکردند و اسکیلاچی روی ویچینی تاثیر بسیار زیادی گذاشت.
ایتالیا جام جهانی را در زیر نور استادیوم المپیکو رم آغاز کرد و به مصاف اتریش رفت. قرار بود بازی آسانی باشد؛ یک شروع زیبا برای یک تورنمنت بی نظیر. اسکیلاچی در تمرینات چنان خوب بود که در لیست بازی بود و روی نیمکت آن هم به عنوان ذخیره باجو، سرنا یا مانچینی. شروع بازی اما با کارناواله و ویالی بود. شب دشواری بود. شب گرمی بود که هواداران انتظار داشتند اسطورههای آنها بدون مشکل برایشان خوشحالی به همراه بیاورند. این انتظار اما با واقعیت همراه نبود. البته ایتالیا موقعیتهای زیادی داشت اما در لحظه مهم، کار را تمام نمیکردند. آنها نمیتوانستند دروازه کلائوس لیندربرگر را باز کنند. کسی که بدنی آکروباتیک داشت و از یک طرف دروازه به سمت دیگر شیرجه میرفت. اتمسفری که حالا تنش زا بود تبدیل به شرایطی وحشتناک شد.
تورنمنت تازه یک روز شروع شده بود اما همان روز هم آرژانتین مارادونا به دیوار محکم کامرون خورده بود. هواداران ایتالیا میترسیدند، سرنوشت آرژانتین برای آنها رقم بخورد. ۱۵ دقیقه به اتمام بازی بود که ویچینی به نیمکت نگاه کرد. در یک تصمیم عجیب، باجو را نادیده گرفت. باجو در آن زمان هنوز مهرهای بود که خیلیها او را برای تیم ملی هنوز جوان میدانستند. شاید به خاطر این بود که باجو در آن تابستان درگیر انتقال بسیار جنجالی از فیورنتینا به یوونتوس بود. به جای باجو، ویچینی به اسکیلاچی دستور گرم کردن داد که حالا اولین بازی مهم را میخواست برای کشورش انجام دهد.
اسکیلاچی بعدها اعتراف کرد که به شدت در اوایل حضور در زمین ترسیده است. قبل از اینکه جای کارنئواله را در زمین بگیرد، استفانو تاکونی، هم تیمی وی در یوونتوس در گوش او زمزمه کرد:" برو و یک ضربه سر بزن."
به شکل عجیبی این جملات پیامبر گونه بود. اسکیلاچی آن فصل هیچگاه با ضربه سر گل نزده بود اما درست دقایقی بعد از ورود به زمین، ویالی یک سانتر مواج کرد که اسکیلاچی پرید و بین مدافعان اطریش مانند یک گلوله توپ را به طور چسپاند. او به هوا رفت و هواداران در مخلوطی از باور و امید غرق شده بودند. اسکیلاچی را هم تیمیهایش در ٔبر گرفتند و بازی ۱-۰ تمام شد.
به یک باره، او مردی مناسب، در زمانی مناسب و مکانی مناسب بود. حالا او گزینه دوم بود و در بازی دوم که با پیروزی ۱-۰ برابر آمریکا همراه بود، به زمین رفت اما گل نزد. ایتالیای اضطراب زده، تغییر در ترکیب را فریاد میزد. جرأت، سرعت و مخصوصا دقت بیشتر در مقابل دروازه حریف ضروری بود. اسکیلاچی در هر دو بازی که به عنوان ذخیره به بازی آمده بود، خوب کار کرده بود و حالا زمان آن بود که او مقابل چکسلواکی در بازی آخر فیکس شود. تقریبا به خاطر همین موضوع، ویچینی تسلیم اذعان عمومی شد و باجو را هم کنار اسکیلاچی به بازی گرفت و ویالی و کارناواله روی نیمکت نشستند.
چیزی که پس از آن رخ داد، ایتالیا ۹۰ را به دنیا معرفی کرد. هم اسکیلاچی هم باجو گل زدند و ایتالیا صدر نشین گروه شد. تیمی که با عصب های حساس و نگاههای نا امید شروع کرده بود، حالا سرشار از امید و اعتماد به نفس بود. گازتا دلو اسپورت فردای آن تیتر زده بود:" ایتالیا در رویا با اسکیلاچی - باجو"
به هر طریقی بود ایتالیا ترکیب ایدهآل خود را پیدا کرده بود و به درخشش در دور حذفی ادامه میداد. اسکیلاچی حالا اعتماد به نفس خود را پیدا کرده بود و یک نمونه زنده از آن بازی مقابل اروگوئه بود. توپ را از بیرون محوطه جریمه گرفت و یک ضرب آن را به تور اروگوئه چسپاند. آن ضربه، اسکیلاچی را از یار ذخیره به مرد اصلی ایتالیا در این تورنمنت تبدیل کرد. مردی از زاغههای سیسیل که شهرهای دیگر از بالا به آنها نگاه میکردند حالا سنگینی انتظارت یک ملت را روی دوش خود احساس میکرد.
اگر قرار بود، داستان اسکیلاچی یک افسانه باشد، درست به همان شکل اتفاق میافتد. گل او به آرژانتین میتوانست آنها را مقابل آلمان غربی در فینال قرار دهد اما پس از آنکه کلودیو کانیگی،ا والتر زنگا را شکست داد، آرژانتین در ضربات پنالتی برد و قلب میزبانان را شکست. این باخت پایانی بر داستان اسکیلاچی و رویای بردن جام جهانی بود.
این داستان برای واقعی بودن زیادی بزرگ بود. اینکه بازیکنی که هیچ جایی در بزرگان فوتبال ایتالیا ندارد بیاید و چنین رویایی رقم بزند خیلی دور از واقع بود. چنین هم شد. در میان اشک و بهت ناپلی ها، ایتالیا و داستان قهرمانی در خاک خودش مرد. اسکیلاچی پنالتی نزد و بعدها گفت که هم مصدوم بده و هم پنالتی زن خوبی نیست. البته همان پای مصدوم مقابل انگلستان در رده بندی درخشید تا او آقای گل رقابتها شود.
این مرهمی کوتاه بود اما درد شکست همچنان پا بر جا بود. هم تیمیهای او بعد از شکست در رختکن نشستند و خود اسکیلاچی میگوید آن لحظات با اشک و دود سیگار سپری شد. رویا بافته نشد و اسکیلاچی نمیدانست که حضور او روی تیتر روزنامهها هم با آن باخت تمام شده است.
فصل بعد، با وزن سنگین انتظارت روی دوش اسکیلاچی به عنوان یک الگو همراه بود و چشمه گلهای او، خشک شد. فصل اول بعد از جام جهانی او تنها ۵ گل و فصل بعد تر ۶ گل به ثمر رساند. تیم ملی هم برای او خوشایند نبود و فقط یک گل در سال بعد زد.
رفتنش به اینتر تصمیمی اشتباه بود که بعد تر به ژاپن رفت. ژاپن به حال و هوای او میخورد. ژاپن خیلی بهتر از تورنمنت ۹۰ با او اخت شد. تورنمنتی که ایتالیا هیچگاه قرار نبود آن را ببرد و برای رخ دادن، زیادی بزرگ بود. ۱۶ حضور او در تیم ملی با ۷ گل همراه بود که ۶ تای آن در آن تابستان داغ ایتالیا بود.
آن چند هفته، تنها حضور اسکیلاچی زیر آفتاب بود؛ زمانی کوتاه که سالواتوره اسکیلاچی را به معروفترین بازیکن دنیا تبدیل کرد و به رساندن کشورش به بزرگترین آرزو بسیار نزدیک شد. بیشتر از آنکه جام جهانی ۹۰ ایتالیا به او متعلق باشد، او به دهه ۹۰ فوتبال ایتالیا تعلق داشت؛ او بدون هیچ شکی به این تورنمنت وصل بود. برای ۴ هفته، او در مرکز توجه بود. هر چه میکرد انگاری قرار بود او را بلند تر ببرد. البته نه به بلندی فینال جام جهانی.
دوران او هیچگاه دیگر مثل آن تابستان نشد اما خاطرات آن دوره، همچنان در قلبش شعله دارد. شاید به خاطر اینکه ظهور و خروجش بسیار کوتاه بود. کسانی که آن تورنمنت را تجربه کردند، هیچگاه آن چشمهای از حدقه بیرون زده را فراموش نخواهند کرد.
پرونده فوتبال ایتالیا (۱)؛ رونالدو؛ آهویی که شکست
پرونده فوتبال ایتالیا (۲)؛ داستان فابیو کاپلو در میلان: باهوشی در بین احمق ها
پرونده فوتبال ایتالیا (۳)؛ توتی و دل پیرو؛ دو Fantasisti که مقابل سیستم ایستادند
پرونده فوتبال ایتالیا (۴)؛ حضور مارچلو لیپی در یوونتوس؛ خوشتیپی که یوونتوس را دوباره یوونتوس کرد
پرونده فوتبال ایتالیا (۵)؛ تثلیث مقدس و آلمانی اینتر که نراتزوری را زیر و رو کرد