ما هیچوقت کلاس رقص و باله نداشتیم ،
هیچوقت کارگاه نجاری نداشتیم ،
ما هیچوقت کلاس موسیقی نداشتیم ،
ما هیچوقت تو سلف مدرسه نچرخیدیم تا تو ظرفهامون خوراکی های خوش آب و رنگ بریزن تا با اکیپ مون میزی رو اشغال کنیم و از پسر خوش قیافه ی تازه وارد یا مدل لباس دختر شاخ مدرسه صحبت کنیم ، ما هیچوقت پارتی آخر سال نداشتیم ،
ما هیچوقت روز آخر مدرسه کلاه هامون رو به هوا ننداختیم .
ما همیشه برای ابروها وناخن هامون بازخواست شدیم ، ما هرگز نفهمیدیم تمیز بودن صورت چه منافاتی با شخصیت آدم داره ، ما پدرمون درومد بسکه تو اوج گرما زیر مقنعه و لباس های سرتاپا تیره عرق ریختیم ، ما هرگز نفهمیدیم جنس مخالف شاخ و دم نداره و مثل ما آدمه و میشه باهاش بدون فکرها و نیت های خاک برسری دوست شد و بهش اعتماد کرد ، راستش جنس مخالف هم هرگز اینا رو نفهمید.
ما شیرین ترین نوجوونی هامون با کابوس کنکور هدر رفت ولی کسی بما نگفت تو دیگه ۱۷ ساله نمیشی ، ما قربانی خواسته هایی شدیم که پدر و مادرمون هرگز به اونا نرسیدن ، هیچکس بما نگفت جامعه هنرمند بیشتر میخواد تا مهندس ،
هیچکس نفهمید شب ها با رویای پیانو یا بوم نقاشی به خواب میریم ،
هیچکس بما یاد نداد عاشق شدنو، هیچوقت نفهمیدیم انسان بودن ربطی نداره با کدام پا وارد دستشویی بشی ،
خاک بر سر فیلم های موزیکال تینیجری ، خاک بر سرشون که مدام یادمون میندازن از تینیجری ، تنها *جرش* نصیب ما شد و باقیش واسه تینیجرای اونور آبی ...
.
.
.
.
.
.
آخرین حضور 10 ماه 5 روز قبل
عضویت از 6 سال 3 ماه قبل