اختصاصی طرفداری - در زندگی نامه این نابغه سوئدی به جایی رسیدیم که او در تمرین میلان با یکی از بازیکنان تیم به شدت درگیر می شود.
من خیلی کم می تونستم برم خونه و دلم برای خونواده م تنگ میشد. وینست داشت بزرگتر میشد و بیشتر حرف می زد. ماکسی و وینسنت خیلی خوب می تونستن به سه زبان سوئدی و ایتالیایی و انگلیسی حرف بزنن. زندگی من داشت وارد یه فاز تازه میشد. به این فک می کردم که وقتی فوتبالم تموم شد چی کار کنم؟ گاهی می خواستم فوتبالم تموم بشه و استراحت کنم گاهی هم نه نمی خواستم این دوران به پایان برسه.
البته انگیزه من کم نشده بود. تو زمین فوتبال هم کم کم اوضاع بهتر شد. من تو 7-8بازی پی در پی میلان نقش تعیین کننده ای داشتم و همون حس و جو سابق برگشت. همه جا صدای "ایبرا ایبرا" می اومد. تو روزنامه یه عکس مونتاژ شده دیدم. عکس من بود و بالای سرم همه تیم. درواقع این مفهوم القا میشد که بار همه تیم رو من به دوش می کشم. من محبوب تر از همیشه شده بودم.
ولی یه چیزی بود که خیلی خوب می دونستم: تو فوتبال یه روز خدا میشی و یه روز کاملا بی ارزش. مهم ترین بازی ما تو لیگ نزدیک میشد. پاییز بود. با اینتر تو سن سیرو بازی داشتیم. طبیعی بود که طرفدارای افراطی اینتر از من متنفر باشن. فشار داشت روز به روز بیشتر میشد. درضمن من با یکی از بازیکنای باشگاه مشکل پیدا کرده بودم. اسمش اوگوچی اونیوو بود. یه آمریکایی هیکلی. به یکی از بازیکنا گفتم: "یه اتفاق جدی می افته. حسش می کنم."
مردم می گفتن آدم خیلی خوبیه. قبلا بوکس کار می کرد. خیلی قدبلند و هیکلی بود و 100کیلو وزن داشت. تو ترکیب اصلی تیم قرار نمی گرفت ولی به عنوان بهترین بازیکن خارجی سال تو لیگ دسته 1 بلژیک انتخاب شده بود. تو آمریکا هم به عنوان بهترین بازیکن سال انتخاب شده بود. می خواست سر به سر من بذاره.
"من مثل بقیه مدافع ها نیستم." گفتم "باشه خوش به حالت." ادامه داد: "من درگیر بازی روانی تو نمیشم. تو همش حرف می زنی." گفتم "چی داری میگی؟" جواب داد: "بازی هاتو دیدم. فقط حرف می زنی و اعصاب همه رو به هم می ریزی. هیچ کار دیگه ای نمی کنی."
دیگه داشتم عصبانی میشدم. نه فقط به خاطر اینکه از دست همه مدافع های این جوری خسته شده بودم. من اصلا اهل این کارا نیستم. من تو زمین انتقام می گیرم حرف نمی زنم. خیلی وقتا به من یا مادرم فحش دادن. بدترینش اینه: "بعد بازی می بینمت!" چه حرف مسخره ای. قراره بریم مساله رو تو پارکینگ حل کنیم؟ خیلی احمقانه است.
جورجو کیه لینی مدافع یوونتوس بود. با هم بازی کردیم. وقتی تو اینتر بودم دیدمش. تو بازی هی سعی می کرد منو تحریک کنه: "زود باش. دیگه مثل سابق نیست نه؟" تو یه صحنه از پشت روی من تکل کرد. من خیلی درد داشتم. ولی هیچی بهش نگفتم. این جور وقتا منتظر برخورد بعدی با اون بازیکن میشم. بعد یه جوری می زنمش که دیگه نتونه از زمین پا شه. بنابراین من کسی نیستم که حرف بزنه و بازیکنا رو تحریک بکنه. من به جاش تکل می زنم. ولی این دفعه هیچ موقعیتی گیرم نیومد. به همین خاطر بعد پایان بازی رفتم سراغش و مث یه سگ کله شو گرفتم. کیه لینی ترسیده بود. بهش گفتم: "تو می خواستی دعوا کنی. چرا الان انقدر ترسیدی که خودتو خراب کردی؟" اینو گفتم و رفتم سمت رختکن.
اینو به اونیوو هم گفته بودم که من حرف نمی زنم عمل می کنم. ولی اون به حرفای سابقش ادامه داد. یه بار که سرش داد زدم اون انگشتش رو روی لباش گذاشت و اشاره کرد که ساکت بشم. دیگه صبرم تموم شد. دوباره داد زدم و واکنشش همون بود. اون حرومزاده باید می فهمید من چطوری واکنش نشون میدم. به همین خاطر تو تمرین رفتم سمتش و با پا رو هوا تکل زدم. بدترین نوع تکل. اون منو دید و از مسیرم خارج شد. گفتم حیف شد از دستم دررفت. هر دومون روی زمین افتادیم. بعد پا شد زد رو شونه م. اصلا فکر خوبی نبود! درگیر شدیم. یه درگیری ساده نبود. می خواستیم همدیگه رو تیکه پاره کنیم. هردومون قدبلند و هیکلی بودیم. مشت و لگد بود که به همدیگه می زدیم و کسی هم نمی تونست جدامون کنه.
اصلا کارشون ساده نبود. ما دیوونه شده بودیم. همیشه آدرنالین لازم داری تو فوتبال ولی این دیگه بیش از حد بود. مث جنگ مرگ و زندگی شده بود. ولی بعدش اتفاق عجیبی افتاد. اونیوو شروع کرد به دعا کردن و گریه ش گرفت. اون صلیب کشید و من نفهمیدم موضوع چیه. شبیه به تحریک بود. الگری اومد جدامون کنه و به من گفت آروم باش ایبرا. من اونو کنار زدم و دوباره حمله کردم به اونیوو. بالاخره بازیکنای تیم منو گرفتن. خوب شد، قضیه داشت بیخ پیدا می کرد. الگری هر دومون رو برد به دفترش. ما دست دادیم و عذرخواهی کردیم. آروم بود. بعد اون اتفاق رفتم خونه. به گالیانی زنگ زدم. من اصلا دوست ندارم بقیه رو مقصر بدونم. اصلا مردونه نیست. مخصوصا وقتی تو یه تیم هستین و شما نقش رهبر رو بازی می کنین.
به گالیانی گفتم: "یه اتفاق بد افتاد تو تمرین. اشتباه من بود. مسئولیتش با منه. می خوام عذرخواهی کنم. می تونی هر مجازاتی که خواستی برای من مشخص کنی." اونم جواب داد: "اینجا میلانه. این جوری عمل نمی کنیم. تو معذرت خواهی کردی. به کارمون ادامه میدیم." ولی تموم نشده بود. طرفدارا هم تو تمرین بودن و اون اتفاق خیلی زود به صفحات روزنامه ها رسید. هیچکس از پشت صحنه خبر نداشت. ولی خود دعوا جنجالی شد. نوشتن ده نفر به زور تونستن ما رو از هم جدا کنن و من تیم رو به هم زدم و پسر بدی ام و اینا. مهم نبود. ولی سینه م درد می کرد. تست که دادم مشخص شد تو دعوا یکی از دنده هام شکسته. دکترا پانسمانم کردن.
بازی دربی نزدیک بود و پاتو و اینزاگی مصدوم بودن. روزنامه ها هم داشتن از دوئل من و ماتراتزی می نوشتن. نه فقط به خاطر شخصیت ماتراتزی و اینکه ما قبلا با هم بازی کرده بودیم. اون منو به خاطر بوسیدن لوگوی بارسا مسخره کرده بود. بیشترش حرف بود ولی یه نکته مشخص بود: ماتراتزی قرار بود تو این بازی با من درگیر بشه چون این کارشه. مهم بود که بتونن منو مهار کنن. طبیعتا راهش هم همینه. وگرنه تیم هایی که جلوی من قرار می گیرن دچار مشکل میشن.
هیچ طرفداری بدتر از طرفدارای افراطی اینتر نیست. هیچ وقت هیچ چیز رو نمی بخشن. برای اونا من دشمن شماره یک بودم. هیچکس قضیه بازی با لاتزیو رو فراموش نکرده بود. مطمئن بودم بهم توهین میشه و هو میشم. اولین بازیکن اینتر نبودم که به میلان رفته بود. به بازی میلان و اینتر دربی دلا مادونینا میگن. همیشه بازی حساس و جنجالی میشه. سیاست هم تو این بازی نقش داره. این دو تیم رقابت زیادی با هم دارن. مث بازی رئال و بارساست.
اهمیت بازی از چهره بازیکنا کاملا مشخص بود. ما صدرنشین لیگ بودیم و یه برد می تونست تعیین کننده باشه. چندین سال بود که میلان تو دربی برنده نشده بود. اینتر قهرمان لیگ قهرمانان اروپا شده بود. اونا حاکم بودن. ولی اگه ما برنده می شدیم نشون دهنده یه تغییر تو قدرت های سری آ بود. سروصدای زیادی تو ورزشگاه بود و همه داد می زدن. اتمسفر نفرت و کارناوال در کنار هم! من زیاد نگران نبودم. انگیزه زیادی داشتم. امیدوار بودم مبارزه خوبی بشه. البته گاهی وقتا هم این آدرنالین کمکی نمی کنه و از جریان بازی خارج میشین. شروع بازی رو قشنگ یادمه. اون هیاهوی عجیب ورزشگاه. هیچ وقت به این جو عادت نمی کنی. ورزشگاه به نقطه جوش رسیده بود و توپ بین دو تیم رد و بدل میشد.