🔴نامه کریسمس از جبهه شرقی به همسر و فرزندان
توجه: این متن از یک کتاب ناسیونال سوسیالیست،چاپ 1944،به نام
Deutsche Kriegsweihnacht
گرفته شده که به منظور کمک به مردم آلمان برای جشن کریسمس منتشر شده بود.این متن نامه یک سرباز آلمانی از جبهه وحشتناک شرق به همسر خود است که قول می دهد بهار آینده در کنار او خواهد بود.
متن نامه
"من امروز نزد شما سفر کرده ام،بدون بلیط - تنها بار و بنه من رویا ها و خیالات من بود - اینکه هنگام درخشش شمع ها روی درخت کریسمس کنار شما باشم.من تنها در خیال خودم نزد شما آمدم.تنها چاره من همین است.خیلی شگفت انگیز که در خیال کسی پرواز کنی.همینطور که در ایستگاه راه آهن راه می روم،همینطور که چکمه هایم برف ها را می شکافد،احساس می کنم که گام هایم سبکبار شده اند.خانه ما آنجاست،که توسط بوته های رز احاطه شده است.من 3 بار پشت هم زنگ را به صدا در می آورم،درست مثل قبل،3 بار،من هستم.قلب تو کمی فرو می ریزد،چون کسی جز من 3 بار زنگ را به صدا در نمی آورد.من می شنوم که کودکان به سرعت سمت در می دوند،بزرگ ترینشان فریاد می زند:کیست؟شبیه کسی که از رویا بر می خیزد،صدای کودکان را می شنوم،صدای نشاط آورشان را.من آنجا هستم همسر عزیز.من با تو هستم.اگرچه این را نوشتم اما نمی توانم بیایم.من در خیالم با تو هستم.
من به این می اندیشم که چه زمانی ترکتان کردم،در آگوست 1939.به این فکر می کنم که چطور این روز ها و هفته ها گذشته اند.به نخستین کریسمس جنگ فکر می کنم در طول دیوار غربی،درون سنگر که یک درخت تیره بخت کوچک،شامگاه کریسمس را روشن ساخت.من به دومین کریسمس جنگ می اندیشم که روی دریا بودیم و اکنون این سومین کریسمس جنگ می باشد.
در این روزهای فراموش نشدنی چه چیزی می توانم ببینم،رژه از میان کوه های بالکان،ماه ها نزاع و نبرد در روسیه که اکنون پشت ما هستند.نمی توانم در قالب واژه سخنم را بیان کنم.من به سختی می توانم جزییات را بیان کنم،اما در عوض با اشتیاق تصویری را می بینم که تمام صحنه های هومری جنگ محو می شود.نه،همانطور که می دانیم هرگز چیزی به این اندازه قدرتمند و عالی وجود نداشته است.
اما من اکنون در کنارت هستم.تو شمع ها را روشن کرده ای و لحظه شماری می کنی.احساس عمیقی در تو جریان دارد.کودکان آن گوشه ایستاده اند و بیصبرانه منتظر هستند تا بدانند بابا نوئل برایشان چه آورده است.3 جفت از چشم فرزندان به سوسو زدن شمع ها خیره شده اند.به آرامی و با نشاط به گوشه ای می روم و صورت کودکان را نظاره می کنم،به درخشش و التهاب چشمان معصوم آنها خیره می شوم.
سفره کریسمس دیگر مثل گذشته تزئین نشده است.خیلی خوب است که قناعت کنیم.من هیچ گله و شکایتی ندارم،هیچ نارضایتی،ترس یا مشکلی ندارم.تنها یک شادی ژرف مرا فرا گرفته است.
همانطور که در 3 بامداد دارم این نامه را می نویسم یک شمع کوچک در سنگر باریکم می سوزد.همرزم من در کنارم خوابیده است.همه چیز خوب است.من عمیقا احساس رضایت و شادی دارم.حتی با وجود اینکه در نزدیکی سنگر ما،شخصی در حال خروپف است.قابل باور نیست،شخصی که شلیک می کند و به او شلیک می شود،بتواند به این راحتی بخوابد.من می دانم آنها دارند چه رویایی می بینند.آن شخص کودکی 10 ماهه دارد که هرگز او را ندیده است.آن 2 نفر،ارنست و رابرت،دقیقا یک سال است که خانه نرفته اند.ستوان همسر جوانش را 11 ماه است که ندیده است.همسر عزیز،آیا می دانی همه این مردها رویای چه چیز را می بینند؟
ما اینجا هیچ درخت کریسمس با شمع های روشن نداریم.بیرون،سرما بیداد می کند.چکمه های نگهبان درون برف فرو می رود.12 گام به جلو و 12 گام به عقب.گاهی نگهبان لحظاتی توقف می کند،شاید برای نگاه کردن به ستارگان،همرزمان خاموش و دوست داشتنی در آسمان زمستان.او از داشتن گفت و گوی درونی با همسر خویش،شرمنده نخواهد بود.اکنون همسر عزیز،من نیز بین همسنگران خود می خوابم.می خواهم در خیالم نزد تو بیایم.من به تو بسیار نزدیک خواهم شد.به تو و فرزندانمان."
پایان
مترجم: Aratuxshasra
منبع:
http://research.calvin.edu/german-propaganda-archive/henkels.htm