مطلب ارسالی کاربران
پایان داستان بوفووون
هیچوقت فکر نمیکردم واسه همچین روزی اینقدر استرس داشته باشم!!!
دوران بچگی وقتی بازی مهم و بزرگی بود شب تا دیر وقت خوابم نمیگرفت و صبح نمیرفتم مدرسه!!!امروزم دانشگاه داشتم جالبه امتحان میان ترم هم داشتم ولی نرفتم.
دیروز بعد مدتها دست به قلم شدم و چند خط درباره بوفون نوشتم،جالبه بعداز رویای سفر به تورین هیچی مطلبی ننوشتم!
حال ندارم اون چند خط رو اینجا بنویس ، فقط حدود یک خطشو مینویسم.
*بوفون عشق ابدی،توی کتابها درسی خیلی اسم حضرت رو شنیدم ولی تنها حضرتی که به چشم خودم دیده ام تو بودی بوفون:(
تک تک لحظات با تو تا ابد با من خواهند ماند!