اختصاصی طرفداری - در زندگی نامه این نابغه سوئدی به جایی رسیدیم که او همچنان تلاش می کند از اینتر برود و به بارسلونا بپیوندد. در ضمن او می خواهد با کسب عنوان آقای گلی لیگ، با ایتالیا خداحافظی کند.
طرفدارای افراطی اینتر تو راهرو منتظر من بودن. هفت هشت نفری می شدن. قرار نبود بگن "ببخشید می تونیم یه لحظه با هم حرف بزنیم؟" اونا شبیه همون آدمایی بودن که تو خیابون باهاشون بزرگ شدم. آدمای عصبی! همه نگران شده بودن. ضربان قلب من هم به 150 رسیده بود. صادقانه بگم عصبی شده بودم. ولی به خودم گفتم "نمی تونی مث ترسوها در بری". من از جایی اومدم که این جور وقتا پا پس نمی کشی. بنابراین رفتم سراغ شون و جوری رفتار کردم که خودشون رو جمع و جور کنن. اونا هم مقابله کردن. انگار که بگن "چی؟ ایبرا برا ما شاخ و شونه می کشه؟" گفتم "بالا انگار بعضیا زیادی عصبی شدن نه؟" جواب دادن "آره دیوونه شدن." منم گفتم "خوب پس بهشون بگین بیان پایین. همین جا تو زمین حلش می کنیم. رو در رو."
بعد اونجا رو ترک کردم. قلبم تند تند می زد. ولی خوب بود. خوب با قضیه روبرو شدم. قضیه تموم شدنی نبود. باشگاه طرفدارای اینتر یه جلسه رسمی می خواست. یعنی چی؟ من چرا باید با اونا روبرو بشم؟ من یه فوتبالیستم. طرفدارا باید به باشگاه شون وفادار باشن. عمر دوران فوتبال ما کوتاهه. باید به فکر منافع خودمون باشیم. بازیکنا به تیم های مختلف میرن. اونا هم اینو می دونن. منم بهشون گفتم باید تو سایت شون به خاطر هو کردن ما عذرخواهی کنن. بعد می تونیم همه چیزو فراموش کنیم. ولی بازم چیزی حل نشد. طرفدارای افراطی تیم تصمیم گرفتن نه منو تشویق کنن نه هو کنن. وانمود می کنن من وجود ندارم. گفتم باشه موفق باشین.
نمیشد منو نادیده گرفت. من روی فرم بودم و پچ پچ ها ادامه داشت. می خواد بره؟ می خواد بمونه؟ کسی می تونه اونو بخره؟ می ترسیدم به بن بست برسیم. می ترسیدم مث بازیکنایی بشم که گردن کج می کنن و تو تیم شون می مونن. از مینو پرسیدم هنوز پیشنهادی نیس؟ خبری نبود. مشخص بود که تیمی منو بخواد باید رکوردشکنی کنه. سعی کردم هیچی رو نخونم و به خبرای رسانه ها بی اعتنا باشم. اصلا کار ساده ای نبود. دائم با رایولا حرف می زدم و داشتم امیدمو به بارسا از دست می دادم. اونا قهرمان لیگ قهرمانان شدن. با گل های اتوئو و مسی، منچستریونایتد رو زدن. با خودم گفتم واو این بهترین تیم برای منه. باز به مینو زنگ زدم. گفتم "چی کار می کنی؟ خوابی؟" گفت "خفه شو. برو هر غلطی خواستی بکن. هیچکس تو رو نمی خواد. مجبور میشی برگردی مالمو." منم گفتم "برو به جهنم."
هرکاری از دستش برمی اومد می کرد که قضیه رو حل کنه. این انتقال اگه انجام میشد برای خود رایولا هم یه اتفاق رویایی بود. ممکن هم بود به هیچ نتیجه ای نرسیم. ما آماده بودیم ریسک کنیم.
در همین حال من مشغول بازی برای اینتر بودم. ما تقریبا قهرمانی رو مسجل کرده بودیم ولی من می خواستم آقای گل لیگ بشم. این یعنی اسمت میره تو کتاب تاریخ. هیچ سوئدی از زمان گنار نوردال به این جایزه نرسیده بود. از سال 1955. من فرصتش رو داشتم. دی وایو از بولونیا و میلیتو از جنوا مساوی بودن. ولی خوب قضیه ربطی به ژوزه نداشت. داشت تیمو مربیگری می کرد. ولی یه روز تو رختکن گفت "حالا باید کاری کنیم ایبرا بهترین گلزن لیگ بشه." دیگه قرار بود همه به من کمک کنن.
ولی بالوتلی. این بازیکن حرومزاده. تو یکی از بازی های آخر لیگ تو محوطه جریمه صاحب توپ بود و من داشتم می دویدم سمت دروازه. من آزاد بودم و موقعیت خوبی بود. ولی بالوتلی همین طور دریبل می زد. من بهش نگاه کردم انگار که بگم "داری چی کار می کنی؟ قرار نیس کمکم کنی؟" به هرحال اون جوون بود و گلزن. نمی تونستم سرش داد بزنم. ولی خوب عصبانی بودم. نیمکت نشین ها هم عصبانی بودن. با خودم گفتم اگه این جوریه که باید بی خیال آقای گلی بشم.
بازی بعدی یه گل زدم. یه بازی از فصل مونده بود و رقابت نزدیک. دی وایو و من 23گل زده بودیم. میلیتو از جنوا هم 22تا. 31می بود و همه روزنامه ها در این مورد نوشته بودن. کی برنده میشه؟
روز گرمی بود. ما قهرمان شده بودیم. خیلی وقت بود. اگه کمی خوش شانس بودم این میشد خدافظی خوب من با لیگ ایتالیا. امیدوار بودم. می خواستم در هر شرایطی یه بازی عالی داشته باشم و به عنوان "بهترین گلزن لیگ" برسم. اصلا نمی خواستم بازی 0-0 مساوی بشه.
البته فقط من نبودم. عملکرد دی وایو و میلیتو هم مهم بود. دی وایو و بولونیا با کاتانیا بازی داشتن و میلیتو و جنوا هم با لچه. مطمئن بودم که گل می زنن. بعضی وقتا خیلی برا رسیدن به یه چیز تلاش می کنی و همه چی قفل میشه. هر مهاجمی می دونه که نباید زیاد به این چیزا فک کنه. بازی سختی با آتالانتا داشتیم. همون چند دقیقه اول بازی، نتیجه 1-1 شد.
در دقیقه 12 کامبیاسو توپو بلند فرستاد و من روی خط وسط زمین کنار مدافع های حریف وایساده بودم. درست روی خط آفساید بودم و مدافعا حواس شون به من نبود. سریع مث برق و باد دویدم سمت دروازه. به دروازه بان رسیده بودم که توپ پله شد. من سعی کردم با زانوم توپو کنترل کنم. بعد توپو به سمت راست دروازه زدم. بازی 2-1 شد. به صدر جدول گلزنا رسیده بودم. همه داد می زدن و من امیدوار شده بودم. ولی هیچی تموم نشده بود. از بیرون بهم خبر دادن میلیتو و دی وایو هم گل زدن. باورم نشد. گفتم دارن سر به سرم میذارن. از این چیزا زیاد پیش میاد. من به بازیم ادامه دادم. فک می کردم یه گل کافیه. ولی بازی های دیگه واقعا دراماتیک شده بودن.
دیگو میلیتو تو جدول سوم بود. یه آرژانتینی با یه رکورد وحشتناک! چند هفته پیش، اومدنش به اینتر قطعی شده بود. اگه می موندم همبازی می شدیم. تو بازی با لچه فوق العاده کار کرده بود. تو 10دقیقه دو تا گل زده بود و حالا 24گله بود. گل سوم رو هم هر لحظه ممکن بود بزنه. دی وایو هم گل زده بود. من خبر نداشتم ولی هر سه به یه اندازه گل زده بودیم. نمیشه همچین جایزه ای رو شریک بشی. باید تنهایی برنده بشی. خبر نداشتم ولی حس کردم یه گل دیگه لازم دارم. زمان به سرعت می گذشت. بازی داشت مساوی میشد. نتیجه 3-3 بود و فقط 10دقیقه مونده بود. مورینیو هم کرسپو رو آورد. خون تازه لازم داشت.
می خواست هجومی بازی کنیم و دستاش رو تکون می داد. می ترسیدم جایزه رو از دست بدم برا همین تلاشم رو کردم. من داد می زدم که توپو به من برسونن. بازیکنا خسته بودن. بازی نزدیکی بود. ولی کرسپو هنوز توان داشت. از سمت راست بازیکنای حریف رو دریبل زد و منم دویدم سمت دروازه. توپو سانتر کرد و من سعی کردم مدافع های حریف رو کنار بزنم. پشت به دروازه بودم. دیدم فرصت خوبیه. ولی خوب روی من به طرف دروازه خودمون بود. بنابراین توپو با پشت پا زدم. تو دوران فوتبالم گل با پشت پا زیاد زدم. مثلا گلم به تیم ملی ایتالیا تو یورو و گل کاراته ای به بولونیا. ولی این حرکت تو همچین شرایطی خیلی عالی بود. سخت بود توپ وارد دروازه بشه. معمولا این جور گلا رو تو حیاط پشتی خونه مادرت می زنی. و نمیشه با همچین گلی تو آخرین هفته لیگ به جایزه بهترین گلزن لیگ رسید. ولی توپ رفت تو دروازه. بازی 4-3 شد. من پیراهنم رو از تنم کندم. می دونستم کارت می گیرم. خدایا فوق العاده بود! رفتم بغل پرچم کرنر وایسادم. همه بازیکنا ریختن رو سرم. همه شون داد می زدن "حالا برنده جایزه بهترین گلزن لیگ شدی".
بازی تاریخی بود. انتقام من بود. وقتی اومدم ایتالیا مردم می گفتن زلاتان به اندازه کافی گل نمی زنه. حالا من آقای گل لیگ شدم. دیگه هیچ تردیدی نبود. خونسردی مو حفظ کردم و به بازی ادامه دادم. ولی یه چیزی دیدم که شوکه م کرد. مورینیو. مرد صورت سنگی. کسی که هیچ وقت هیچ واکنشی نشون نمی داد. مث دیوانه ها شادی می کرد و مث بچه مدرسه ای ها بالا و پایین می پرید. لبخند زدم. پس بالاخره تونستم کاری کنم واکنش نشون بدی. مجبورم کردی با ضربه پشت پا آقای گل لیگ بشم.