یکسال و چند ماهی می شود پدر بازنشسته شده است. این اواخر مسئول یکی از کارخانه های صنعتی در یکی از ”استان های محروم“ بود. سابقه کاری پدر با احتساب مدت غیر رسمی به حدود چهل سال می رسید که تمام این سال ها را در کنار کوره های آجر پزی و یا معادن سر کرده بود. پدر سال های آخر کاری اش را به عنوان مسئول بخش معدن گذراند. یک روز قرار گذاشتم با پدر به معدن بروم. سیصد کیلومتر با مرکز استان فاصله داشت. از معدن تا مرز کشور دوست و همسایه افغانستان فاصله زیادی نبود. رسیدیم و پیرمرد خوش برخورد آن جا به گرمی از ما استقبال کرد. روزها و شب ها را در کانکس (خانه پیش ساخته) دو در سه ای تنها می گذراند، برای چندرغاز حقوق آخر ماه. یکی دیگر از کارگرهای معدن جوانک 30 ساله ای بود که برای چهل پنجاه هزار تومان حقوق هفته ای، روزانه بین بیست تا سی کیلومتر پیاده روی می کرد. وقتی از دور سر و کله اش پیدا شد به واسطه نوع خاص بستن شال دور صورت احساس کردم از اشرار و قاچاقچیان است. هوای معدن سرد و استخوان سوز بود...
آن روز احساس و نگرش من به خیلی چیزها تغییر کرد. زحمت های تمام پدرهای پاک سرزمین دوست داشتنی ام در ذهنم ثبت شد. پدرهایی که مثل پدر خودم شب که به خانه می آمدند پیشانی فرزندانشان را می بوسیند و از مادر بچه هایشان می شنیدند که ”خیلی بیدار موند تا به خونه برسی و ببینتت ولی آخرم خوابش برد.“ آن روز با خودم حساب و کتاب کردم و فهمیدم اگر این ها چندین سال نوری با احتساب ماهی سیصد تا چهارصد هزار تومان هم کار کنند باز هم یک صدم بازیکنان فوتبال کشورم پول در نمی آورند.
شاید حرف هایم خوشایند خیلی ها نباشد، شاید خیلی ها با خواندش در جبهه مقابل من صف بکشند و شمشیر به دست به سوی من روانه شوند اما باید بگویم فوتبال کشور من مسموم است. پول ها بی حساب و کتاب رد و بدل می شود. زبانم لال، رشوه، تبانی، باند بازی، لابی گری، دو به هم زنی، دروغ، و خیلی چیزهای دیگر که شرمم می آید حتی از آن نام ها ببرم. در این آش از هر کدام چند پیمانه ای ریخته اند و دیگ خوب می جوشد. چه خوش شان بیاید چه نیاید این حقیقت تلخ فوتبال کشور من است و من از گفتن آن ابایی ندارم. این جسم مسموم فردای معلوم در جام جهانی مقابل حریفان صف خواهد کشید. طبیعتا انتظاری نیست.
وقتی یک بازیکن ساده که از نظر کیفیت توانایی رقابت با بندهای کفش ضعیف ترین بازیکن تیم ناتینگهام فارست را ندارد میلیون ها تومان پول می گیرد از بقیه چه انتظاری داشته باشیم که ”انصاف“ رعایت شود و پیش وجدان خودمان شرمنده نشویم؟! شنیدن بعضی چیزها مثل سیگار کشیدن در دریایی از بنزین است. فوتبالی که در آن منیت پادشاه، خودخواهی ملکه و تزویر ولیعهد باشد، فوتبالی که بازیکن سالار باشد، فوتبالی که غریبه پرست باشد، فوتبالی که در آن هدف وسیله را توجیه کند بهتر از این نمی شود.
از شما چه پنهان وقتی به آن روزها و تمام این شرایط فکر می کنم مصمم تر می شوم. دوست دارم روزی اگر خانه و ماشین داشتم آن ها را بفروشم و تا ریال آخر را به آن بازیکن میلیاردی ای بدهم که حاضر شود فقط یک ساعت در ”با کلاس ترین و مدرن ترین“ معدن کشورم راه برود، یا یک ساعت لب مرز نگهبانی بدهد، یا یک ساعت پرستار بخش اورژانس باشد، یا... .
خدا را شکر دست همه ما به دهان هایمان میرسد، فاجعه زمانی رخ خواهد داد که برای وجدان و انصاف لالایی بخوانیم.
اگر دندان نباشد نان توان خورد
مصیبت آن بُود که نان نباشد