طرفداری | در دوازدهمین قسمت از کتاب رود گولیت، به «هنر دفاع کردن» پرداختیم. گولیت همچنین از اهمیت «سازگاری با حریفان» در مسابقات فوتبال برای ما گفت. حالا قسمت سیزدهم را شروع میکنیم:
کلاس فردی
در اولین سال حضورم به عنوان بازیکن در چلسی، تیم در سطحی مشابه منچستریونایتد نبود. به عنوان یک بازیکن، تمام تلاشم را میکردم تا با کمبود کیفیت مقابله کنم، اما تفاوت در مهارتهای فردی بازیکنان میان یونایتد و چلسی، تقریباً فرصتی به ما نمیداد. یونایتد اغلب اجازه میداد تا تیمهای حریف فکر کنند: «ما میتوانیم این بازی را ببریم» و سپس به سرعت آنها را غافلگیر میکردند.
این موضوع را به طرز چشمگیرتری به عنوان مربی در نیوکاسل تجربه کردم. من قبلاً با چلسی جام حذفی انگلستان را برده بودم، بنابراین در فینال 22 می 1999 مقابل یونایتد در ومبلی، فکر میکردم نیوکاسل شانس خیلی خوبی دارد؛ اما در نهایت 2-0 شکست خوردیم. یونایتد از ابتدا تا انتها، باب میل خود بازی کرد. بعدها وقتی تکرار این فینال از سوی ESPN Classic در آمریکا پخش شد، آن را تماشا کردم. نیوکاسل به خوبی بازی میکرد، حتی در برخی از لحظات بر بازی تسلط داشت، اما دو لحظه از کلاس فردی پل اسکولز و تدی شرینگهام، برای شکست ما کافی بود.
فینال جام حذفی سال ۱۹۹۹ بین منچستریونایتد و نیوکاسل
در نهایت، همه چیز به کلاس فردی بستگی دارد. این موضوع در فصل 2015/16 هنگامی که مسی مصدوم شد و مدتی قادر به بازی برای بارسلونا نبود، مشهود شد. سازماندهی تیم بدون تغییر باقی ماند و با توجه به درسهایی که قبلاً آموخته بودند، نیمار و لوئیس سوارز به تیم اضافه شدند: دو بازیکن کلاس جهانی، دو بازیکن همه فن حریف و دو گلزن.
نیمار در فضاهای محدود خطرناک است و در غیاب مسی، به راحتی نقش او را به عنوان بازیکنی که تفاوت ایجاد میکند، بر عهده گرفت. سوارز هم نقطه مرکزی تیم بود. بدین ترتیب، تیم لوئیز انریکه با همان فشار هجومی از سوی مدافعان و هافبکها، با بازی منطقهای سریع و کوتاه و درصد بالای مالکیت توپ، به پیروزیهای خود ادامه داد.
تمام اینها نشان داد که باشگاه بارسلونا دیگر فقط در مسی خلاصه نمیشود. علاوه بر این، لوئیز انریکه به وضوح از آن دست مربیان نیست که وقتی یک بازیکن کلیدی غایب باشد، حتی اگر آن بازیکن ستاره تیم باشد، کل ترکیب تیم را دستخوش تغییر کند. نه، او رویکرد هوشمندانهتری دارد: او سیستم طراحی شده دقیقش را دست نخورده نگه میدارد؛ حتی اگر این سیستم مبتنی بر کلاس فردی باشد. او نمیگذارد که این سیستم فقط وابسته به یک بازیکن خاص باشد. اگر منابع کافی برای جذب بازیکنان با کیفیت داشته باشید، حتی بدون ستارهتان نیز میتوانید موفق شوید.
در بارسلونا، کل استراتژی به گونهای طراحی شده است که به افراد اجازه میدهد تفاوت را رقم بزنند. در آخرین سال تحت هدایت پپ گواردیولا، یعنی فصل 2011/12، این برنامه شروع به فروپاشی کرد زیرا بارسلونا بیش از حد به مسی به عنوان بازیکن استثنایی خود وابسته شده بود. تنها چند مدافع کافی بود تا مسی را مهار کنند و ناگهان این تیم دیگر آن شکوه گذشته را نداشت. این دلیلی کافی بود تا باشگاه بعدها برای جذب نیمار و سوارز اقدام کند، تا فشارها از روی مسی به عنوان تنها عامل تعیینکننده برداشته شود.
عظمت واقعی
دوران حرفهای من در هارلم آغاز شد؛ تیمی معمولی در لیگ دسته اول هلند، که گاهی از پایین به بالا نگاه میکرد و گاهی از بالا به پایین. وقتی که با آژاکس و با یوهان کرایوف مواجه میشدیم، میتوانستی هر کاری که خواستی بکنی؛ اما در نهایت شانسی در برابر کلاس شگفتانگیز یک بازیکن مانند او نداشتی. در آن بازیها، کرایوف همیشه عامل تعیینکننده بود.
بعد از یک وقفه کوتاه پس از ماجراجویی در آمریکا، کرایوف به آژاکس، عشق اولش، بازگشت. او تا آن زمان سی ساله شده بود و بسیاری گمان میکردند که بازی در اردیویژه، سطح اول فوتبال هلند، برایش دشوار خواهد بود. در این شرایط یک کرایوف تحقیرشده و انتقامجو، نشان داد در دنیا بهترین است.
در تاریخ 6 دسامبر 1981، زمانی که نوزده ساله بودم، ما در استادیوم قدیمی آژاکس در دی میر در حال جنگیدن بودیم. هارلم واقعاً خوب بازی میکرد؛ اما نه به اندازه کافی خوب. در دقیقه بیست و دوم، کرایوف از سمت چپ و با حرکت در عرض، اقدام به دریبلزنی کرد. نه به جلو و نه به عقب؛ بلکه در عرض زمین، آن هم در فاصله 25 متری از دروازه ما.
بعد از یک کار تیمی سریع، او از چند بازیکن هارلم گذشت، از تکل دیگری فرار کرد و در نهایت به گوشه سمت راست زمین رسید. سپس، از هیچ _ هیچکس شانسی یا موقعیتی برای گلزنی نمیدید _ گل زد؛ او یک ضربه چیپ فوقالعاده از حدود بیست و پنج یا سی متری زد که از نوک انگشتان دروازهبان ما، ادوارد متگود، عبور کرد و وارد دروازه شد.
یک گل فوقالعاده. از دست ما تنها یک کار بر میآمد: تشویق. هیچ تاکتیکی برای مقابله با کلاس فردی بازیکنی در آن سطح، وجود ندارد.
تعادل در یک تیم
گاس هیدینک در وسط فصل 2015/16 به چلسی آمد تا به عنوان سرمربی موقت، جایگزین ژوزه مورینیو شود. او با ایجاد ثبات در دفاع شروع کرد. با ساختار منطقی و بر اساس بازیکنان باتجربهای مانند جان تری، گری کیهیل، برانیسلاو ایوانوویچ و تیبو کورتوا. برای ساختار بخشیدن به تیمی که در حال انحراف از مسیر خود بود، ابتدا باید از اساس کار، یعنی خط دفاعی، شروع کرد. هیدینک با یک روند شگفتانگیز و رکوردشکنی از بازیهای بدون شکست شروع کرد؛ گرچه به دلیل تعداد زیاد تساویها، نتوانست تاثیر زیادی در لیگ برتر بگذارد.
در مقابل، لوئیس فن خال وقتی که سرمربی منچستریونایتد شد، از خط حمله شروع کرد. در حالی که دفاعش برای حفظ جایگاه باشگاه در میان تیمهای ممتاز لیگ برتر، بسیار آسیبپذیر بود، فن خال رادامل فالکائو و آنخل دی ماریا را به تیم آورد، اما یک سال بعد آنها را از دست داد. آنها جایی در تیم نداشتند. با این حال دی ماریا در پاری سن ژرمن، دوباره آزاد بود تا بدرخشد.
در یونایتد، مهاجمان جدید فرصتی برای نشان دادن تواناییهای خود نداشتند، زیرا پشت سر آنها تیم در هرج و مرج بود. کل بنای تیم در اولدترافورد فرو ریخت. فن خال همان اشتباه را با آوردن مهاجمانی مانند آنتونی مارسیال و ممفیس دیپای، به جای مدافعانی که در لیگ برتر به آنها نیاز داشت، انجام داد.
ساختن تیمی بر اساس مهاجمان، خودکشی است؛ به ویژه در لیگ برتر. در آنجا به یک پایه قوی نیاز دارید. همانطور که سر الکس فرگوسن در منچستریونایتد این کار را انجام داد. تیمهای او همیشه یک خط دفاعی قوی و یک محور شگفتانگیز داشتند: در سال 2008، ادوین فن در سار، ریو فردیناند، نمانیا ویدیچ، پل اسکولز و وین رونی. در کنار اینها بازیکنانی از بالاترین سطح، مانند کریستیانو رونالدو، رایان گیگز، تدی شرینگهام، کارلوس تهوز، دیوید بکام و بسیاری از بازیکنان برجسته دیگر بودند.
سومین قهرمانی منچستریونایتد در لیگ قهرمانان اروپا با غلبه بر چلسی در ضربات پنالتی (21 می 2008)
این تیمی نبود که حریفان خود را تحقیر کند. در واقع منچستریونایتد اغلب گلزنی را تا یک ربع آخر به تعویق میانداخت: پانزده دقیقه پایانی معروف فرگوسن. آنها تقریباً همیشه درست قبل از پایان بازی، اغلب در وقتهای تلف شده، گل میزدند. بسیاری این را به شانس نسبت میدهند، اما این به ندرت ناشی از شانس بود؛ این یک مهارت بود.
آنها میتوانستند سرعت بازی را زمانی که به آن نیاز داشتند، افزایش دهند و تقریباً همیشه قادر بودند گل بزنند، زیرا حریفان انرژی نداشتند و نمیتوانستند پا به پای آنها پیش بروند. یونایتد در خط حمله، چند گلزن واقعی داشت؛ قاتلانی مانند یورک، کول، سولسشر، شرینگهام، رونی، رونالدو و تهوز، که هرکدام فقط به یک فرصت نیاز داشتند. تقریباً همه آنها قادر بودند فرصتهایی برای خود ایجاد کنند و از آنها به بهترین نحو استفاده کنند.
یک ورزش درگیرانه
وقتی که به طور حرفهای فوتبال را شروع کردم، هیچوقت از قلم بند استفاده نمیکردم. استفاده از آنها در آگوست 1990 اجباری شد و من واقعاً از این موضوع خوشم نمیآمد. آنها راحت نبودند. حتی اگر دوربینهای تلویزیونی در آن زمان، جزئیات کمتری نسبت به امروز ضبط میکردند و بازیکنان در تلاش برای خنثی کردن یک حریف خاص، خیلی بیشتر از امروز قسر در میرفتند.
امروزه داوران بازی را برای کوچکترین تخلف متوقف میکنند. شاید در لیگ برتر کمتر اینطور باشد، اما قطعاً در رقابتهای هلند چنین است. ایدهآل، نوعی فوتبال سالنی است. این تا حد زیادی به دلیل فراگیری چمن مصنوعی در تقریباً نیمی از هجده باشگاه برتر است. انگار تماس فیزیکی ممنوع است، حتی اگر فوتبال یک ورزش درگیرانه باشد.
در زمان من، فوتبال خیلی کمتر مهربان بود: آرنج به صورت، کفشهایی با میخهای آلومینیومی عظیم برای لگد زدن به پای حریف، کشیدن پیراهن، گرفتن کشاله ران، کشیدن مو...انتظار هر چیزی و همه چیز را در زمین فوتبال داشتید. این قابل قبول نبود، خلاف قوانین بود، اما اتفاق میافتاد. شما باید از خودتان محافظت میکردید و باید مراقب میبودید.
علیرغم دوئلهای تن به تن و برخوردهای مکرر در لیگ برتر، امروزه همه چیز خیلی کمتر فیزیکی است. داوران انگلیسی خیلی بیشتر تحمل دارند. با این حال، این اغلب باعث میشود باشگاههای انگلیسی وقتی در سطح اروپا بازی میکنند، در وضعیت بدتری قرار بگیرند. آنها مدام جریمه میشوند. در واقع، تیمهایی که در سطح بینالمللی رقابت میکنند، به دو سبک بازی نیاز دارند: یکی برای لیگ انگلیس و دیگری برای رقابتهای اروپایی.
انتظارات بزرگ
هیچ باشگاهی در جهان انتظارات بالاتری از رئال مادرید ندارد. این نتیجهٔ تاریخ فوقالعاده موفق آن باشگاه و فلسفهاش است. مادریدیها ترکیبی از فوتبال عالی، جذاب، تهاجمی و پیروزی با گلهای زیاد از جانب بهترین بازیکنان جهان میخواهند. مادریدیها خواهان سرگرمی هستند. تا زمانی که رئال شش گل بزند، مهم نیست حریف چند گل میزند.
از آنجا که وضعیت در اسپانیا و خارج از کشور طوری است که این تنها بهطور گاهبهگاه اتفاق میافتد _ رقیب سرسخت رئال در هر دو عرصه، بارسلوناست _ این انتظارات تأثیر منفی دارند. بارها و بارها آرزوهای باشگاه ناکام میماند و مربیان یکی پس از دیگری اخراج میشوند. حتی کارلو آنچلوتی، که دهمین جام اروپا را برای رئال آورد، به این دلیل که نتوانست باشگاه را در لالیگا بالاتر از بارسلونا قرار دهد، اخراج شد.
در بارسلونا هم هواداران به موفقیت عادت کردهاند. نتایج متوسط، بلافاصله باعث نگرانی میشود. هواداران هر بار، با مهارتهای تماشایی و حرکات ترکیبی دلچسب، پیروزی میخواهند. هرچند هواداران کاتالان کمتر تمایل دارند علیه باشگاه خود شورش کنند؛ به ویژه از آنجایی که بارسلونا پرچمدار ایالت شمال شرقی و استقلال طلب کاتالونیا است.
هواداران میلان نیز برای سالها از موفقیت و جامها لذت بردهاند. برای هواداران سخت است که بپذیرند ابرقدرت دیروز، دیگر وجود ندارد. وقتی شما مدتها در اوج بودهاید، وضعیت جدید میتواند سخت باشد. بازی میلان - چزنا را ببینید؛ تمام آنچه که میبینید، سکوهای خالی است. حدود ۲۰,۰۰۰ تماشاگر برای چنین مسابقهای میآیند. در زمان من، سنسیرو همیشه پر بود. وقتی به آنجا میروم، درد کشیدن هواداران روی سکوها را میبینم. این واقعاً متأثرکننده است، اما واضح است که باشگاه منابع مالی لازم برای جذب بازیکنان ممتاز را ندارد. بودجه، نتیجه را تعیین میکند و میلان از نظر بینالمللی توسط بسیاری و در ایتالیا توسط رقیبش یوونتوس، محو شده است.
برای منچستریونایتد هم همینطور است: آنها تحت هدایت فرگوسن همیشه در اوج بودند و دشمن شماره یک مشترک برای هواداران سایر باشگاههای لیگ برتر محسوب میشدند. ابتدا با افت در نتایج، تمسخر میشوید، بعد با شما همدردی میکنند و در نهایت این به حس ترحم تبدیل میشود. چه چیزی میتواند برای یک باشگاه بزرگ، بدتر از این باشد؟ خب، داشتن همسایهای مثل منچسترسیتی که حتی ثروتمندتر است و موفق میشود تاج شما را برباید. در واقع لیورپول هم با منچستریونایتد در یک قایق قرار دارد.
آرسنال مسیر مستقل خود را میراند. امنیت مالی، اصل ماجراست؛ بنابراین باشگاه مبالغ گزافی برای خرید بازیکنان بزرگ نمیپردازد تا به اوج برسد. این در نهایت به این معنی است که گاهی اوقات یک یا دو جام میبرد، اما هرگز نمیتواند لیگ برتر یا لیگ قهرمانان را تصاحب کند و از کسب جایزه اصلی عاجز میماند. هواداران آرسنال برای سالها با وفاداری از این استراتژی حمایت کردهاند، اما اقلیتی بلندآوازه و در حال رشد، در تلاشند تا تغییر ایجاد کنند.
نخبگان اروپا
اگر میخواهید با بارسلونا، رئال مادرید و بایرن مونیخ رقابت کنید، باید بازیکنان بسیار خوبی داشته باشید. رئال مادرید منابع لازم برای خرید بازیکنان این سطح را دارد، بارسلونا هم همینطور. اسپانیا حکمرانی میکند، چون اسپانیا بهترین بازیکنان را دارد.
منچسترسیتی، منچستریونایتد و چلسی نیز میتوانند هر کسی را که میخواهند خریداری کنند. پرسش جالبتر این است که: آیا بازیکنان ممتاز میخواهند در سیتی بازی کنند؟ آیا لیونل مسی یا رونالدو آمادهاند که اسپانیا را ترک کنند و در انگلستان مستقر شوند؟ منچسترسیتی امیدوار است با منصوب کردن پپ گواردیولا به عنوان سرمربی، وضعیت را تغییر دهد. شاید او راه را برای انتقال مسی یا رونالدو هموار کرده باشد.
۲۰۱۶، سال ورود پپ گواردیولا به منچسترسیتی
نمیدانم که آیا این اتفاق خواهد افتاد یا نه، اما کنجکاو هستم که ببینم گواردیولا چگونه عمل میکند و چه بازیکنانی را جذب خواهد کرد. باور دارم که او میتواند لیگ برتر را ببرد، اما هدف مهمتر برای سیتی این است که لیگ قهرمانان را ببرد و جایگاه خود را تثبیت کند. در واقع، من گمان میکنم گواردیولا به طور خاص برای همین هدف به سیتی آورده شده است. آنها قبلاً دو بار قهرمان لیگ برتر شدهاند.
بایرن مونیخ او را به خدمت گرفت تا با سبک بازی مخصوص خود، یعنی تیکیتاکا، جام اروپا را ببرد. این سبکی بود که افرادی تاثیرگذار مثل کارل هاینتس رومنیگه و اولی هوینس آن را مقدس میدانستند. آنها میخواستند نسخه بایرن از این سبک به استاندارد جهانی جدید تبدیل شود، به همان شیوهای که گواردیولا آن را در بارسا توسعه داد.
او شروع امیدوارکنندهای در بایرن داشت، که با یک بازی فوقالعاده مقابل سیتی در لیگ قهرمانان اروپای پاییز ۲۰۱۳ تکمیل شد. متأسفانه گواردیولا مجبور شد با مصدومیتهای طولانیمدت آرین روبن و فرانک ریبری، بازیکنانی که دارای کلاس فردی هستند و میتوانند تفاوت را از کنار خط رقم بزنند، کنار بیاید. سطح تیم بالا بود _ روبرت لواندوفسکی تمامکنندهای استثنایی است _ اما در نهایت یک سرمربی، به ویژگیها و کلاس فردی بازیکنان نیاز دارد تا تفاوت نهایی را در زمان تقسیم جوایز ایجاد کند.
در منچسترسیتی، سرخیو آگوئرو نزدیکترین بازیکن به مسی یا رونالدو است. اما در حالی که مسی و رونالدو میتوانند به تنهایی کار را پیش ببرند، آگوئرو به حمایت و کمک نیاز دارد. داوید سیلوای اسپانیایی به سطح بالایی نزدیک میشود، اما مستعد آسیبدیدگی است. با توجه به شدت بازیهای انگلیس و تعداد زیاد مسابقات، سیلوا اغلب از شکنندگی ظاهری خود رنج میبرد. در انگلستان، تقاضاهای فیزیکی از بدن بازیکنان تقریباً غیرممکن است که در طول یک فصل کامل تاب آورده شود. گواردیولا باید این مسئله را در نظر بگیرد.
در آلمان و اسپانیا بازیهای کمتری برگزار میشود و تماس فیزیکی کمتر است. جالب خواهد بود که ببینیم آیا گواردیولا میتواند تیکیتاکا را در منچسترسیتی اجرا کند، یا اینکه فرهنگ فوتبال انگلیس را فرا خواهد گرفت. به نظر من، دومی، پیشنیازی برای بردن لیگ برتر است.
پایان فصل پنجم