بيژن سيف خاني، نخستين و آخرين ورزشكار انفرادي ايران بعد از انقلاب است كه در مسابقاتي كه اسراييلي ها حضور داشتند مبارزه كرده، چطور شد كه در مسابقات جهاني ١٩٨٣ كي يف با «رابينسون كوناشويلي» مسابقه داديد؟
در آن زمان سرپرست تيم و نماينده وزارت امور خارجه تصميم گرفته بودند كه من كشتي بگيرم. البته با هزار جور پرسش كه اگر فكر مي كني مي بازي كشتي نگير. من هم به آنها اطمينان دادم كه كشتي را مي برم. در روز مسابقه يادم مي آيد كه آقاي برزگر خيلي به من محبت كردند. چون من اول مسابقه مي خواستم روي حريفم فن تندر را اجرا كنم اما چون اين فن را ناقص انجام دادم روي پل گير كردم. در اين شرايط آقاي برزگر كه مربي تيم آزاد بود جاي خود را با مهدي هوريار مربي تيم فرنگي عوض كرد كه در نهايت با داد و فريادهاي ايشان توانستم از پل فرار كنم و حريف را شكست دهم.
شما در آن مسابقات نهم شديد: اما با اين وجود كيهان ورزشي عكس تان را روي جلد برد و اين پيروزي را كمتر از كسب مدال طلا ندانست.
بله. يادم است كه تيتر زده بودند كه «سيف خاني پوزه اسراييل را به خاك ماليد» و شروع كردند به نوشتن اين مطالب كه اين پيروزي كمتر از طلا نبود.
جالب اينكه در ادامه تصميم بر اين شد كه كاروان كشتي به دليل مبارزه شما با كشتي گير رژيم صهيونيستي به ايران بازگردد و اين در حالي بود كه تيم ملي كشتي آزاد هنوز مسابقاتش شروع نشده و آزادكاران بدون اينكه در رقابت هاي جهاني به ميدان بروند به كشورمان بازگشتند.
متاسفانه در كشور ما سياست و ورزش همه دست كساني است كه در كار خود تخصص ندارند. همين آقاي بهشتي، نماينده وزارت خارجه كه با ما به مسابقات آمده بودند آنقدر به ما وعده جايزه دادند: اما هنوز مسابقه تمام نشده بود كه تماس گرفتند و گفتند كه تيم بايد هرچه زودتر برگردد.
گويا پس از بازگشت با اينكه كيهان ورزشي عكس شما را روي جلد برده و پيروزي شما را موفقيتي بزرگ معرفي كرده بود برخورد جالبي با شما نشد.
اصلا خود مسوولان هم نمي دانستند بايد چه كار كنند. يكي مي گفت كشتي بگير و ديگري مي گفت نگير!
دليل اين برخورد چه بود؟ به هر حال شما با اجازه آقاي بهشتي از وزارت خارجه كه به عنوان مسوول برون مرزي در كنار تيم بود به ميدان رفته بوديد و نماينده اسراييل را هم شكست داديد.
تازه ايشان هم فكر مي كرد كه براي شان خيلي خوب شده است و اگر برگردند ترفيع مي گيرند: اما بعد از آن جريان ديگر اثري از دكتر بهشتي هم پيدا نشد و كسي متوجه نشد كه كجا رفت و چه شد.
يعني سرنوشت ايشان هم معلوم نشد كه چه شد...
بله. سرنوشت زندگي خود ما هم برگشت. من يكي دو ماه بعد از آن جريان و در مسابقات ٢٢ بهمن كه همان كاپ انقلاب بود، مقام اول را كسب كردم: اما وقتي مي خواستند كشتي گيران را به مسابقات مجارستان ببرند همه را بردند ولي من را كه اول شده بودم اعزام نكردند. من هم ديدم كه ديگر نمي شود، يعني يك جورايي ورق برگشته است. همه اينها باعث شد كه زندگي ما هم عوض شود.
مجيد تركان، عسگري محمديان، محمود كدخدايي، حسن و حسين محبي و عليرضا سوخته سرايي نفراتي بودند كه بابت اين موضوع متضرر شدند و شايد اگر آن اتفاق نمي افتاد، آزادكاراني كه در بالا از آنها نام بردم در آن مسابقات به مدال جهاني مي رسيدند و سرنوشت فردي چون كدخدايي تغيير مي كرد.
اين آمادگي ها درست است ولي بايد وقتي تنت به تن يك كشتي گير خارجي مي خورد اين آمادگي ها مورد آزمايش قرار گيرد. به خاطر دارم كه اسراييلي ها زودتر از ما به اين مسابقات آمده بودند يعني ما با دو روز بعد از آنها به مسابقات رسيده بوديم. كشتي گيري مثل كدخدايي آماده بود: اما حساب كنيد كه آن موقع چه كساني در وزنش بودند. كدخدايي نخستين مسابقاتي بود كه به صورت رسمي شركت مي كرد. تيم خوب بود و به احتمال زياد كدخدايي، تركان و برادران محبي روي سكو مي رفتند اما سوخته سرايي امكان طلا گرفتن را هم داشت.
به هر حال اگر اين كشتي گيران مدالي مي گرفتند مي توانست سرنوشت زندگي شان تغيير كند. مثل محمود كدخدايي كه در ادامه آن اتفاق مشكلات بسياري برايش پيش آمد.
دقيقا: اصلا ما چهار پنج نفر مسير زندگي مان عوض شد. مي توانستيم ورزش مان را ادامه دهيم. تصميمات غلط سازمان ورزش و ندانم كاري وزارت امور خارجه اين بلا را سر ما آورد.
نكته جالبي كه در مسابقات كي يف وجود دارد اين است كه تعدادي از كشتي گيران ما كه در آنجا حضور داشتند از جمله خود شما، محمد بنا و كدخدايي بعد از آن مسابقات به خارج رفتند. دليل اين موضوع چه بود؟
آقاي بنا، كدخدايي و من تصميم گرفتيم از ايران برويم چون هم شكسته شده بوديم و هم مي خواستيم مسير زندگي مان را عوض كنيم. آن موقع در ايران خبري از زمين و خانه و ويلا و ماشين و سكه طلا نبود. به هر حال تصميم به رفتن گرفتيم. كشتي گيري به نام مصطفي جوهري بود كه در باشگاه راه آهن كشتي مي گرفت. او قراردادي براي بنده گرفته بود كه من بروم در باشگاه راه آهن استكهلم كشتي بگيرم. آقاي بنا هم به سوئد و آلمان رفتند و كدخدايي هم رفت ژاپن. بعدها من هم از سوئد برگشتم و به تركيه رفتم. به خاطر ازدواج با همسر تركم. البته الان ٥ سالي است كه همسر من فوت كرده است و من در اين فكر هستم كه اگر خدا بخواهد، بتوانم به ايران برگردم و در كشورم زندگي كنم.
به نظر شما باتوجه به حضور دولت آقاي روحاني در راس امور، اين احتمال وجود دارد در آينده اين موضوع به گونه اي حل شود؟
بله: البته درست است كه سياست در ورزش تاثيرگذار است اما الان ديگر كشورهايي كه از ورزش در سياست شان استفاده مي كنند كمتر شده اند. در واقع حضور سياست در ورزش به اين شكل و به طور مستقيم نبايد باشد كه مثلا ورزشكاري كه مي تواند مدالي بگيرد به خاطر اين مسائل نتواند به مقامي دست پيدا كند. مگر يك قهرمان تا چه مدت مي تواند خودش را روي فرم نگه دارد؟ به هر حال بايد كاري كنند تا فرصت يك قهرمان از دست نرود چون با اين ورزش هم ممكن است زندگي آن ورزشكار عوض شود و هم اينكه زندگي اش ساخته شود.
من يادم مي آيد كه در گذشته و در مسابقه اي پرچم ايران در كنار پرچم اسراييل قرار داشت، سرپرست تيم ما پرچم كشورمان را برداشت و جاي ديگري گذاشت كه دوباره مسوولان برگزاري مسابقات پرچم را سر جايش قرار دادند. سرپرست مدام جاي پرچم را تغيير مي داد و آنها پرچم را مي آوردند و جايش مي گذاشتند! من از سرپرست تيم مان پرسيدم كه چرا اين كار را انجام مي دهيد كه ايشان گفتند ما با اين كشور در جنگ هستيم: اما جنگ چه ربطي به ورزش دارد؟
و الان هم كه دولت تدبير و اميد روي كار است...
من معتقدم كه آقاي روحاني مي تواند در اين خصوص كارهايي انجام دهد.
روزنامه اعتماد، 7/9/96