من بر آن سرم که سر برآورم برون... به من بگو که چون
عاشقی به رفتن است ...بگو که ره کجاست... گریزم از سکون
بی تو خانِ آخرین چگونه بگذرد... با تو دل مرا به شهر تازه میبرد
روزی دگر در آتشی ..سالی دگر به خامُشی.. بار دگر فرامشی آه
واگو نهان کینه ات... بشکن سکوت سینه ات ..بغض غم دیرینه ات با یارا
من بر آن سرم که سر برآورم برون به من بگو که چون
سر به دامنت نَهَم... به اشک دیده ات بگو ره جنون
این سکوت کوچه ها پر از صدا شده... زین ندا و آن ندا شرر به پا شده
سازی نوایه عاشقی.. سوزم به پای عاشقی.. جانم فدای عاشق