اختصاصی طرفداری- آگوست 2013، کتاب "Red or Dead" به عنوان زندگی نامه بیل شنکلی و به قلم دیوید پیس منتشر شد. این کتاب 736 صفحه ای که کاندیدای جایزه گلد اسمیت در همان سال نیز شد، رویی دیگر از پدر لیورپول مدرن را به تصویر کشید؛ تصویری که جدا از اقتدار همیشگی بیل ویلیام شنکلی، شامل خوی انسانی و گاه شکننده مرد سخت کوش اسکاتلندی می شد. دیوید پیس، نویسنده کتاب معروف کلاف نیز بود؛ کتابِ یونایتد نفرین شده. او که متولد 1967 در یورکشایر غربی است، دانش آموخته پلی تکنیک منچستر است و مدتی در استانبول به تدریس درس انگلیسی پرداخته و تا این تاریخ 9 اثر به تالیف در آورده است.
خلاصه قسمت نه قسمت اول:
- مگر مت بازبی استعفا داده است؟
- "تو بزدل نیستی عشق من!"
- از هیئت کوچکِ مدیران تا لعنت در اولدترافورد
- رسیدن به آن لیگِ بزرگ
- تنها گام برنداشتن روی نیمکتِ رختکن تیم بازنده در هیلزبرو
- ایستادن بر قله فوتبال انگلستان
- اولین ملاقات با هلنیو هررا
- از کارناوال نفرت در سن سیرو تا مردی که خود را در آنفیلد دار زد
- کرایوفِ لعنتی!
روسای لیورپول که با وضعیت غم انگیزی در دسته دوم اسیر شده اند، به هادرزفیلد می روند تا با مربی این تیم به طور خصوصی دیدار کنند. بیل شنکلی گزینه پیشنهادی مت بازبی و سرمربی وقت انگلستان به تام ویلیامز رئیس باشگاه لیورپول به عنوان گزینه ای مناسب برای رهایی از منجلاب بود. آن ها خواسته خود را با سرمربی سرکش اسکاتلندی مطرح می کنند و در نهایت بیل شنکلی سرمربی قرمزها می شود. او همیشه آرزوی مربیگری در یک باشگاه بزرگ را داشت اما خیلی زود می فهمد که با یک استادیوم و زمین تمرین خرابه سر و کار دارد و هیئت مدیره ای فاقد بلندپروازی. او پیامی عمومی ارسال می کند و می گوید از تمام جوان های بومی استفاده خواهد کرد و درهای استادیوم به روی آن ها باز خواهد بود. لیورپول فصل را با بردی خوب در دسته دوم مقابل لیدز شروع می کند اما به سرعت شکست ها آغاز می شوند. هواداران، ارزش های شنکلی را زیر سوال می برند. او بازیکنانی جدید می خواهد اما هیئت مدیره پول لازم را به او نمی دهند. شنکلی به اولدترافورد می رود و به رفیق قدیمی، بازبی می گوید که قصد استعفا دارد. مربی وقت یونایتد او را از این کار باز می دارد و او را از پتانسیل های لیورپول مطمئن می کند. بیل شنکلی تغییراتی در تمرینات به وجود می آورد و تا نزدیکی های صعود به دسته اول پیش می رود اما در پایان فصل 61-60 باز هم سوم می شود.بیل شنکلی توجیح های هیئت مدیره را در مورد بدشانسی و احساس رضایت را نمی پذیرد. عضوی جدید به هیئت مدیره اضافه می شود و به او قول همکاری میدهد. می تواند مدافع و مهاجم رویاییاش سنت جان و یتس را بخرد. فصل جدید شروع خوب لیورپول را به همراه داشت اما در میانه های کار، تیم افت می کند. تیم با شکست چلسی در جام حذفی پیش روی می کند اما در بازی تکراری سوم به پرستون می بازد و حذف می شود. در ادامه قرمزها بهتر کار را ادامه می دهند و به عنوان قهرمان دسته دوم، مجوز حضور در دسته اول را می گیرند. مدیران لیورپول یکی از بازیکنان را بی اجازه به اورتون می فروشند و شنکلی تا نزدیکی استعفا پیش می رود اما باز هم مت بازبی او را مجاب به ادامه کار می کند. شروع متوسطی در دسته اول داشتند و دوباره صحبت های مردم علیه او آغاز شد اما پس از متوقف کردن یونایتدِ بازبی، تیم اوج می گیرد و هفته های متوالی برنده می شود تا اینکه زمستان سخت 1963 آغاز می شود و در عمده هفته های زمستان مسابقه ای انجام نمی شود. تیم پس از مدت ها شکست می خورد و در کشاکش جدول باقی می ماند. فصل نزدیکی آغاز شد. با یک کامبک رویایی تاتنهام را شکست دادند اما هفته بعد هفت گل در وایت هارت لین خوردند. شکست در جام حذفی مقابل لسترسیتی در هیلزبرو با درخشش بنکس، پرونده آن فصل تیم شنکلی را بست. مدیران لیورپول از وضعیت راضی بودند و قراردادی به شنکلی پیشنهاد کردند که به امضا رسید. لیورپول فصل را عالی آغاز کرد اما شکستی فاجعه بار در جام حذفی داشت. روزهای درخشان در لیگ ادامه پیدا کرد و لیورپول چند هفته به پایان توانست قهرمانی فصل 63-64 را به دست بیاورد. تیم برخلاف نظر شنکلی برای یک اردو به آمریکا می رود و خسته باز می گردد. در لیگ قهرمانان با لباس های سراسر قرمز، اندرلخت و کلن را از پیش رو برداشتند اما نتایج در لیگ تعریفی نداشت. چلسی را هم بردند و به فینال جام حذفی رسیدند. همه از شنکلی بلیت می خواستند اما بلیت ها تنها به افراد حاضر در کاپ رسید. در عصری دلچسب، لیدز را بردند و به اولین قهرمانی جام حذفی رسیدند. چند روز بعد نیمه نهایی لیگ قهرانان با اینتر بود. سه بر یک تیم هررا را بردند. کمی بعد، جیمی مک اینس، منشی و بازیکن سابق باشگاه مقابل کاپ خودکشی کرد. در دیداری عجیب و پر از تنش، به اینتر باختند و به فینال لیگ قهرمانان نرسیدند. فصل جدید را خوب آغاز کردند و صدرنشین بودند. در جام برندگان یوونتوس را حذف کردند. در لیگ صدرنشین ماندند و در اروپا هانوید مجارستان را حذف کردند. در نیمه نهایی مسابقات پس از دو بازی سخت، سلتیک را حذف کردند و به فینال رسیدند. بار دیگر قهرمان انگلستان شدند اما در فینال جام برندگان به دورتموند باختند. در جام خیریه اورتون را در گودیسون شکست دادند اما شروعی ضعیف در لیگ داشتند. در لیگ قهرمانان به آژاکس رسیدند. تیم رینوس میشل با ستاره ای به نام کرایوف در مهِ آمستردام و در دیداری عجیب لیورپول را شکست داد. بازی برگشت به تساوی رسید و لیورپول حذف شد.
فصل بیست و چهارم: میرا و نامیراها
در ماشین نشسته بود. چراغ های ماشین را خاموش کرد. در غبارِ شب، به روبرو نگاه می کرد و نمی توانست آمستردام را فراموش کند، نمی توانست آژاکس را فراموش کند. چراغ ها را خاموش و روشن می کرد. بیل می دانست که آژاکس یکی از بهترین تیم هایی بود که با آن روبرو شده اند، می دانست آژاکس به عنوان یکی از بهترین تیم های اروپا مطرح خواهد شد. چراغ ها روشن، چراغ ها خاموش. بیل می دانست آنطور بازی کردن را تاکنون کسی ندیده است. بیل می دانست سبک آن ها دفاعی یا ضدفوتبال نیست. می دانست آن ها به خاطر خوششانسی برنده نشدهاند. در غبار شب، بیل می دانست که آن ها ساده و به طور تیمی فوتبال بازی می کنند. خاموش و روشن. در ماشین نشسته بود و به رویاهایش فکر می کرد، رویای داشتن تیمی که آنطور فوتبال بازی کند. چراغ ها خاموش، چراغ ها روشن. چشم هایش را بست. تنها در رویاهایش این موضوع ممکن بود.
در دستشویی، صورت را اصلاح کرد و بعد شست. لباس پوشید و برای خوردن صبحانه به آشپزخانه رفت. چای نوشید و مشغول خواندن روزنامه شد. روی صندلی اش نشسته بود. نگاهی به ساعت انداخت، ساعت هفت بود. دفترچه تلفن را برداشت و به سمت تلفن رفت. شماره ایگرفت، شماره مهمان خانه ای در بلکپول بود. بیل به صدای بوق تلفن گوش می داد. زن مهمانخانهدار جواب داد. بیل خواست که با املین صحبت کند. منتظر ماند تا زن، املین را پیدا کند. بیل شنید که املین با لکنت زبان شروع به صحبت کرد. بله، آقای شنکلی؟ سلام آقا. صبح بخیر آقا شنکلی. حالتان خوب است؟ بیل گفت خوب هستم. ممنون پسر. بسیار خوب هستم. تو چطوری پسر؟ امروزت چطور بوده است؟ می دانم که فصل دشواری داشتهای. می دانم که کار راحتی در بلکپول نداری. ران استیوارت استعفا داده و استن مورتنسن به جای او آمده است اما می خواهم بدانی که تو را زیر نظر دارم. فراموشت نکرده ام. تو به زودی به ما ملحق خواهی شد. عضوی از باشگاه لیورپول خواهی بود. عضوی از بزرگترین باشگاه خواهی بود. پس مواظب خودت باش پسر. می خواهم که به دقت از خود مراقبت کنی.
املین هیوز گفت ممنون آقا. مراقب خودم هستم آقای شنکلی. ممنون آقای شنکلی. بیل گفت همین را می خواستم بشنوم پسر. حالا چه می کنی؟ املین گفت صبحانه می خورم آقا. بیل گفت خوب است، بسیار خوب است پسر. نباید وعده صبحانه را از دست بدهی. پسر خوب. املین گفت هرگز آن را فراموش نمی کنم آقا. هیچوقت صبحانه را فراموش نمی کنم. بیل گفت حالا چه می خوری؟ صبحانه چه می خوری؟ املین با خنده گفت صبحانه مخصوص خانم ویلیامز است. همان چیزی است که همیشه او آماده می کند. تخم مرغ سرخ شده، بیکن و پودینگ. یک صبحانه انگلیسی کامل. بیل یکه خورد و فریاد زد چه میخوری؟! دیوانه شده ای پسر؟ عقلت را از دست داده ای؟ آن ها که گفتی تو را چاق و تنبل می کنند. از تو یک احمق می سازند. یک لیوان آب پرتقال و نان تست. این باید صبحانه تو باشد پسر. برای اینکه لاغر و گشنه باقی بمانی. وقتی برای لیورپول، بزرگترین باشگاه کشور بازی کنی، باید که لاغر و گرسنه باشی پسر. حالا تلفن را به آن زن بده. بگذار من با او صحبت کنم. می خواهم که لاغر و گرسنه بمانی پسر. گرسنه و لاغر. آماده برای لیورپول.
بیل، روزنامه را بر زمین گذاشت. سرتیتر را که خواند، کت پوشید و کلاه بر سر گذاشت. در سریع ترین زمان ممکن سوار بر ماشین به سمت فیلبرت استریت لستر رفت. قرار بود با اعضای هیئت مدیره لسترسیتی دیدار کند. بیل، با رئیس هیئت مدیره لستر دست داد. بیل، گوردون بنکس را می خواست. او در کوتاه ترین زمان ممکن با بنکس صحبت کرد. با بنکس دست داد و در سریع ترین زمان به آنفیلد بازگشت. با اعضای هیئت مدیره باشگاه دیدار کرد. به آن ها گفت که با هیئت مدیره لستر به توافق رسیده، به آن ها گفت که با بنکس صحبت کرده و دست داده است. به آن ها گفت کار تمام شده است. به توافق رسیده ایم. اعضای هیئت مدیره به سمت او نگاه می کردند. یکی پرسید آن ها چقدر برای فروش بنکس خواسته اند آقای شنکلی؟ بیل گفت فقط شصت هزار پوند. جمله او را اعضا تکرار کردند. شصت هزار پوند! فقط شصت هزار پوند؟ آن هم برای یک دروازه بان؟ بیل سرش را به نشانه تصدیق تکان داد. گفت بله، فقط شصت هزار پوند. اما نه فقط شصت هزار پوند برای یک دروازه بان پا به سن1 گذاشته. برای بهترین دروازه بان کشور. بهترین دروازه بان جهان. یکی از آن ها گفت اما شما همیشه می گفتید که تامی لاورنس بهترین دروازه بان انگلستان و جهان است. بیل سرش را تکان داد و گفت بله، تامی لاورنس بهترین دروازه بان انگلستان بود اما دیگر نیست. گوردون بنکس بهترین دروازه بان کشور در حال حاضر است؛ نه فقط کشور که در تمام جهان. می دانید که او یک مدال قهرمانی جهان دارد. مدال قهرمانی جام جهانی! یکی از آن ها گفت می دانیم که قهرمان جهان شده اما شصت هزار پوند، مبلغ بسیار زیادی است. تا حالا باشگاهی شصت هزار پوند برای خرید یک دروازه بان پرداخت نکرده است.
بیل سرش را تکان داد و گفت اما او فقط یک دروازه بان نیست. داریم در مورد بهترین دروازه بان کشور صحبت می کنیم. بهترین دروازه بان جهان می تواند در ترکیب ما باشد. با حضور او، لیورپول هر فصل بیست گل کمتر دریافت می کند. بیست گل کمتر در یک فصل. اگر گوردون بنکس جلوی به ثمر رسیدن بیست گل بیشتر را برای ما بگیرد، هیچ چیز نمی تواند ما را متوقف کند. یک معامله عالی با فقط شصت هزار پوند. یکی از اعضا گفت شصت هزار پوند که معامله خوب نمی شود. نه برای یک دروازه بان. ما فکر می کنیم این رقم زیاد است آقای شنکلی. برای یک دروازه بان، این رقم به مانند یک دزدی است.
بیل با لکنت فریاد زد چه می گویی؟ دیوانه شده اید؟ عقلتان را از دست داده اید؟ شفیلد ونزدی هفتاد و پنج هزار پوند برای جان ریچی به استوک سیتی داد. تاتنهام نود و پنج هزار پوند برای مایک انگلند به بلکبرن پرداخت کرد. چلسی صد هزار پوند برای تونی هاتلی به استون ویلا داد. لازم است یادآوری کنم تیمی یک خیابان آن طرف تر صد و بیست هزار پوند برای آلن بال پرداخت کرد؟ صد و بیست هزار پوند. خدای من، چطور شصت هزار پوند برای گوردون بنکس می تواند دزدی باشد؟ دزدی دیگر چیست؟
یکی از آن ها گفت جان ریچی دروازه بان نیست. مهاجم است. مایک انگلند مهاجم نیست، مدافع است. تونی هاتلی دروازه بان نیست، مهاجم است. آلن بال دروازه بان نیست، هافبک است. اما گوردون بنکس دروازه بان است. ما شصت هزار پوند برای خرید یک دروازه بان پرداخت نمی کنیم آقای شنکلی. این اتفاق نمی افتد. بیل به آن ها نگاه می کرد و سرش را تکان می داد. گفت بسیار خوب. بدون یک دروازه بان بهتر، بدون گوردون بنکس، لیورپول دوباره لیگ را به دست نمی آورد. لیورپول دیگر به لیگ قهرمانان نخواهد رفت. لیورپول دیگر شانسی برای بردن آن مسابقات ندارد. هرگز این اتفاق رخ نخواهد داد. نه بدون دروازه بانی بهتر. نه بدون گوردون بنکس.
روی نیمکت گودیسون پارک به بازی نگاه می کرد. شصت و چهار هزار و هشتصد و پنجاه و یک هوادار به گودیسون آمده بودند. آمده بودند که دیداری را که پخش تلویزیونی نداشت ببینند. هشت تلویزون بزرگ در آنفیلد گذاشته بودند تا مردم از آنجا به راحتی بازی را ببینند. روی نیمکت گودیسون پارک، در بین کاغذهای کوچکی که روی زمین ریخته بود و آن سر و صدای بلند، بیل می دید که اورتون به لیورپول فشار می آورد. می دید که اورتون عرصه را بر لیورپول تنگ کرده است. دید که یتس نتوانست توپ را دور کند. دید که میلن توپ را به سمت لاورنس پاس داد. جیمی هازبند فشار آورد و نگذاشت لاورنس توپ را جمع کند. بیل دید که لاورنس توپ را از دست داد. آلن بال توپ را که به نزدیک خط عرضی رفته بود، در زاویهای تنگ صاحب شد. بیل دید که آلن بال توپ را از روی لاورنس عبور داد و وارد دروازه کرد. تنها گل بازی، تنها تفاوت دو تیم. بیل، آلن بال را در میان همه سر و صداها، تنها تفاوت دو تیم می دید. بیل می دانست به خاطر آلن بال است که اورتون، لیورپول را شکست می دهد. اورتون آن بازی را در مرحله پنجم جام حذفی با همان یک گل برنده شد. در بین کاغذ و صداها، بیل می دانست لیورپول به خاطر آلن بال از جام حذفی کنار رفته است. دوباره.
در اتاق هیئت مدیره، به روسای باشگاه نگاه می کرد. بیل گفت به من پول خرید آلن بال از بلکپول را ندادید. اورتون او را خرید. به من پول خرید هاوارد کندال از پرستون را ندادید. اورتون او را خرید. پول خرید گوردون بنکس را به من ندادید. استوک سیتی او را خرید. اما امروز آمده ام که پول خرید املین هیوز از بلکپول را به من بدهید. پرسیدند رقم انتقال او چقدر است؟ بیل گفت شصت و پنج هزار پوند. اما املین هیوز دروازه بان نیست. املین هیوز مدافع است. املین هیوز می تواند هافبک هم باشد. بازیکن با استعداد و تطبیق پذیری است. به شما می گویم؛ او می تواند برای انگلستان بازی کند. می تواند کاپیتان انگلستان باشد. می تواند کاپیتان لیورپول باشد. می تواند صخره ای در دفاع لیورپول باشد. یک کاپیتان بسیار بسیار بزرگ باشد. صخره ای که می توانیم تیم خود را روی آن بنا کنیم و تاریخ و آیندهای درخشان بسازیم. با این پسر در ترکیب، ما به همه آن ها می رسیم.
اعضای هیئت مدیره تصدیق کردند. یکی از آن ها با لبخند گفت آقای شنکلی، تو این پسر را به ما فروختی! با درخواست شما موافقت می شود. ما شصت و پنج هزار پوند برای هیوز را به بلکپول می پردازیم. بیل آهی کشید و گفت ممنون. اعضای هیئت مدیره دوباره لبخند می زدند. یکی از آن ها برگه ای کاغذ برداشت و به سمت بیل شنکلی گرفت. او گفت این یک چیز دیگر است آقای شنکلی. می خواهیم آن را به شما پیشنهاد دهیم. یک قرارداد پنج ساله است. بیل نگاهی به آن انداخت و گفت اما من قرارداد دارم. یک سال از آن باقی مانده است. روسای باشگاه با لبخند گفتند می دانیم آقای شنکلی. اما ارزش شما برای لیورپول را می دانیم. شما بسیار بسیار برای باشگاه ارزشمند هستید. پس نمی خواهیم هیچگونه احساس تردیدی داشته باشید. نمی خواهیم احساس عدم شفافیت داشته باشید. پس می خواهیم قراردادی جدید پیشنهاد کنیم، قراردادی پنج ساله. برای اینکه احساس آرامش بیشتری داشته باشید. بیل نگاهی دوباره به کاغذ انداخت و گفت ممنون آقایان. بسیار ممنون. بابت نگرانی هایتان در خصوص احساس آرامشم ممنونم. همینطور بابت اعتقادتان به من، تشکر می کنم. این قرارداد را با خود به خانه می برم و مطالعه می کنم. به دقت آن را بررسی خواهم کرد.
در زمین یا خانه. در دفتر کار یا آشپزخانه، با کاغذها و دفترچه هایش می نشست. دفترچه نام ها و نوشته ها. با چسب و قیچی. ورق می زد، کاغذهای دفتر را ورق می زد. دفتر نام ها و نوشته هایش را به جلو و عقب می برد. لیورپول تیم اول انگلستان بود. لیورپول تیم دوم جدول بود. لیورپول به رتبه سوم رفت. گامی به جلو، گامی به عقب. سوم و بعد چهارم. چهارم و بعد پنجم. عقب و عقب تر می رفتند.
در خانه، تلفن را سر جایش گذاشت. در میانه هال ایستاده بود و به در ورودی خیره می شد. به دراور نگاه می کرد. کلاهش در دراور آویزان بود. اما به سمت اتاق دیگر رفت و روی صندلی راحتی نشست. به نس نگاه کرد و لبخند زد. نس پرسید چه کسی پشت تلفن بود عشق من؟ بیل گفت مدیرعامل استون ویلا بود. نس گفت اوه. چه چیزی می خواست؟ بیل گفت خواست که برای یک صحبت کوتاه به آنجا بروم. نس پرسید استون ویلا کجاست؟ بیل گفت در بیرمنگام است. نس گفت اوه، هرگز به بیرمنگام نرفته ام. آنجا چطور جایی است؟ شهری بزرگ است؟ بیل گفت بله، شهری بسیار بزرگ است2. نس گفت خوب، حالا به بیرمنگام می روی؟ بیل گفت نه عشق من. فکر نکنم. نه امروز. نس بلند شد و لبخند زد. گفت خوب است عشق من. می روم که کتری را روی اجاق بگذارم عشق من. چای برای هر دویمان، نظرت چیست عشق من؟ بیل گفت خوب به نظر می آید. بسیار ممنون عشق من. نس بلند شد و به آشپزخانه رفت. بیل صدای پر شدن کتری از آب را شنید. بیل صدای جرقه برای روشن کردن اجاق را شنید. بیل صدای آهنگ هایی که دخترها در طبقه بالا گوش می دادند را می شنید. بیل صدای کودکانی را در خیابان می شنید که بازی می کردند. بیل چشم هایش را بست. صدای جمعیت را می شنید. صدای آنفیلد را. صدای اسپین کاپ را. صدایی که فریاد می زد لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول.
در اتاق هیئت مدیره آنفیلد، پیش از اینکه خبرنگارها بیایند. اعضای هیئت مدیره رو به بیل شنکلی لبخند می زدند. بیل گفت با کلمات بازی نمی کنم، وقتی از لیورپول می گویم. ما وفادار ترین هواداران جهان را داریم، بهترین طرفداران را داریم. چالش من همین است، که به آن ها اهمیت بدهم. این که حواسم به آن ها باشد. چون اگر هواداران خوشحال باشند، بازیکنان خوشحال هستند و اگر بازیکنان خوشحال باشند، آنگاه ما باشگاهی موفق خواهیم بود. این تنها منفعتی است که می خواهم. تنها پاداشی که می خواهم. اینکه هواداران را خوشحال کنم. مردم را شاد کنم. هرگز به آن ها خیانت نمی کنم. هرگز به کسی خیانت نکرده ام و پس از این هم نخواهم کرد. آن ها شایسته بهترین ها هستند به خاطر اینکه بهترین هستند. هیچکس در جهان، هیچ انسان زنده ای نمی تواند مانند من سخت در تلاش برای شاد کردن آن ها باشد. این تمام کاری است که می خواهم انجام دهم. پس هرچه پیش بیاید، باز هم من همراه لیورپول خواهم بود. حتی زمانی که قراردادم تمام شود، حتی زمانی که تصمیم بگیرم با همسرم باقی عمرم را بگذارنم، در لیورپول زندگی خواهم کرد. اینجا خانه ماست. ما اینجا و مردمِ شهر را دوست داریم. هیچ دلیلی برای ترک این شهر نداریم. اینجا خانه ماست، لیورپول خانه ماست.
عصر همان روز در خانه، بلکپول به آنفیلد آمد. بیست و هشت هزار و هفتصد و هفتاد و سه هوادار هم آمده بودند. تنها بیست و هشت هزار و هفتصد و هفتاد و سه هوادار. سقوط بلکپول قطعی شده بود. دقیقه بیست و یکم پیتر تامپسون گل زد. اما آن روز لیورپول سه بر یک به بلکپول در خانه باخت. لیورپول تیم پنجم انگلستان بود و دیگر به لیگ قهرمانان تعلق نداشتند.
در پرتغال، در استادیو ناسیونال در لیسبون. زیر تیغِ آفتاب، بیل شنکلی تکل جیم کریگ روی پای رناتو کاپلینی را دید. دید که کاپلینی در محوطه جریمه سلتیک به زمین افتاد. دید که داور آلمانی به نقطه پنالتی اشاره می کند. بیل دید که ساندرو ماتزولا توپ را خلاف جهت پرش رونی سیمپسون وارد دروازه کرد. روی سکویش زیر گرمای استادیوم ناسیونال، فینال جام باشگاه های اروپا را تماشا میکرد. دید که تامی گمل شوت زد و جولیانو سارتی توپ را مهار کرد. ضربه سر جیمی جانستون به سمت دروازه و در ادامه دفع موفق سارتی را دید. شوت دیگری از گمل را هم دید که باز هم سارتی مانع ورود توپ به دروازه شد. در انتهای نیمه اول، بیل دید که جاک استاین بلند بلند با داور آلمانی و سپس با هررا مربی اینتر حرف می زند.
زیر تیغ آفتاب، نیمه دوم شروع شد. بیل دید که بازیکنان سلتیک منتظر بازیکنان اینتر هستند. دما به سی درجه فارنهایت می رسید. خورشید سوزان در میانه آسمان بود. بیل، باز هم مهاری از سارتی را دید. دوباره و دوباره، هر بار او مانع گلزنی سلتیکی ها می شد. بیل دید که گمل برای گرفتن توپ فریاد زد و بعد کریگ توپ را قوس دار برای او فرستاد. گمل شوت زد و دروازه باز شد. زیر آفتاب ماه می، بیل دید که عدالت برقرار شد. بیل، شوت مورداک را دید، همینطور دید که چالمرز توپ را گرفت، چرخید و شوت زد. توپ وارد دروازه شد. در سکوهای ورزشگاه استادیو ناسیونال، هواداران سلتیک بالا و پایین می پرند. آنها به زمین ریختند و بازیکنان را دوره کردند. بیل صدای سوت پایانی را شنید. سلتیک دو بر یک اینتر را شکست داد. سلتیک قهرمان لیگ قهرمانان شد. سلتیک به عنوان اولین تیم بریتانیایی بر قله فوتبال اروپا ایستاد. جاک استاین به عنوان اولین بریتانیایی فاتح لیگ قهرمانان شد. استاین؛ نه مت بازبی یا بیل شنکلی.
کت به پیراهن، پیراهن به زیرپوش و زیرپوش به پوست چسبیده بود. بیل، اشک می ریخت. خیسی اشک ها به گونه رسید، به یقه پیراهن رسید، به کراوات رسید، به کراوات لیورپولش. کراوات قرمزش خیس شد. در رختکن سلتیک، بیل دستی به شانه جاک استاین گذاشت و گفت تبریک می گویم. نمی شد که خوشحال تر از این باشم جان. تو لیگ را بردی. تو جام حذفی را بردی. تو لیگ قهرمانان را بردی. همه در یک فصل جان. در یک فصل! حالا تو نامیرایی جان. تو شکست ناپذیری، تو فراموش نخواهی شد.
فصل بیست و پنجم: در خاطرات زندگی نکردن
فصل تمام شد، فصل شکست ها به پایان رسید. فصل پیشرو، فصل امیدها بود. بیل خوشحال بود که تابستان رسیده است. بیل شنکلی، باب پیزلی، جو فگن و روبن بنت به تعطیلات نرفته بودند. آن ها در اتاق هیئت مدیره بودند و کارهایی برای انجام داشتند. کتابچههایی در سراسر میز طویل پخش شده بود. کتابچه هایی پر از نام ها، نوشته ها و تاریخ ها. بیل، باب، جو و روبن به صفحه صفحه آن ها می رفتند. در مورد هر بازیکنی، در مورد هر تاریخی و هر مسابقه ای. در مورد هر قسمت از آن صحبت می کردند. در خصوص هر بازیکنی آنالیز خود را بیان می کردند و هر مسابقه ای را ارزیابی می کردند. در مورد اینکه هر بازی چطور بوده، فصل چطور بوده. فصل، فصل شکست بود.
در فصل 67-1966 لیورپول چهل و دو بازی در لیگ انجام داد. دوازده پیروزی در آنفیلد کسب شد و هفت برد خارج از خانه به دست آوردند. هفت بازی در آنفیلد و شش بازی خارج از خانه مساوی شد. دو بازی در خانه و هشت بازی خارج از خانه با شکست به پایان رسید. آن ها سی و شش گل در خانه زدند و بیست و هشت گل خارج از آن. هفده گل در خانه و سی گل در خارج از آن دریافت کردند. در فصل 67-1966 لیورپول پنجاه و یک امتیاز کسب کرد. آن ها به رتبه پنجم دسته اول رسیدند. لیدز پنجاه و پنجم امتیازی بود. تاتنهام و ناتینگهام فارست پنجاه و شش. منچستریونایتد شصت امتیازی شده بود. منچستریونایتد قهرمان آن فصل شد.
لیورپول قبل قهرمان فصل قبلتر انگلستان بود. آن ها فصل قبل هفتاد و نه گل به ثمر رسانده و تنها سی و چهار گل دریافت کرده بودند. فصل 67-1966 لیورپول شصت و چهار گل به ثمر رساند. آن ها چهل و هفت گل دریافت کردند. منچستریونایتد آن فصل هشتاد و چهار گل به ثمر رساند و چهل و شش گل دریافت کرد.
برای فصل پیش رو، بیل، باب، جو و روبن می دانستند که تیم باید گل های بیشتری به ثمر برساند. گل های به مراتب بیشتری. بیست و یک گل بیشتر. بیل شنیده بود که تونی هاتلی از شرایط خود ناراضی است. بیل می دانست که هاتلی صد و سی و یک بازی برای ناتس کانتی انجام داده و هفتاد و هفت گل به ثمر رسانده است. می دانست هاتلی صد و بیست و هفت بازی برای استون ویلا انجام داده و شصت و هشت گل به ثمر رسانده است. می دانست هاتلی بیست و شش بازی برای چلسی انجام داده و شش گل به ثمر رسانده است. فقط شش گل. بیل می دانست که هاتلی از شرایط ناراضی است. بیل اینکه مردی از شرایط خود ناراضی باشد را دوست نداشت، نه وقتی که آن مرد بتواند در لیورپول بازی کند. نه برای مردی که میتوانست برای لیورپول گل بزند. بیست و یک گل برای لیورپول؛ در خانه و خارج از آن. حداقل بیست و یک گل دیگر میخواست.
پس از تعطیلات تابستانی به اتاق هیئت مدیره بازگشت. سیدنی ریکس گفت نود و شش هزار پوند رکورد باشگاه است آقای شنکلی. بسیار بیشتر از هر مبلغی که تاکنون پرداخت کردهایم. بیل گفت می دانم، می دانم که مبلغ زیادی است. همینطور می دانید که خرج کردن این همه پول را دوست ندارم. اما این ها ارقامی است که این روزها باید پرداخت کنیم. دنیای امروز اینطور است. می توانیم رویای دنیایی متفاوت را داشته باشیم. می توانیم برای دنیایی بهتر آرزو کنیم. می توانیم برای به وجود آوردن دنیایی آنگونه که می خواهیم تلاش کنیم. اما هنوز در این دنیا زندگی می کنیم. نمی شود در تاریخ زندگی کرد. اتفاقات گذشته، گذشتهاند. کارهایی که کرده ایم به تاریخ رفته اند. حالا باید به دورهای جدید قدم بگذاریم. این مرد به ما کمک می کند تا قدمی جدید برداریم. با او می شود تاریخ را ورق زد؛ می شود به صفحهای جدید از موفقیت رفت. به خاطر اینکه هواداران باشگاه موفقیت را می خواهند. آن ها شایسته موفقیت هستند. هرچیزی جز موفقیت، توهین به آن هاست. توهین به هواداران لیورپول، توهین به مردم لیورپول. سیدنی ریکس گفت مسئله مهمی را پیش کشیدید. مسئله ای بسیار بزرگ آقای شنکلی. مانند همیشه. مسئله ای که می تواند متقائد کننده باشد. موضوع را با اعضای هیئت مدیره به شور خواهم گذاشت. سپس به نزد شما بر می گردم. آیا چیز دیگری می خواهید؟ کاری که امروز بتوانیم برای شما انجام دهیم آقای شنکلی؟
بیل گفت بله، یک مسئله کوچک دیگر. من هجده هزار پوند برای خرید ری کلمنس از اسکانتروپ می خواهم. یکی از آن ها گفت رِی کی؟!
فصل پیش از آن، جف توئنتی من3 چیزی به بیل شنکلی گفته بود. جف در مورد دروازه بانی جوان به نام ری کلمنس با شنکلی حرف زده بود. ری کلمنس دروازه بان اسکانتروپ یونایتد بود. بیل شنکلی هشت بار به اولدشاوگراند در اسکانتروپ4 رفته بود. هشت شب جمعه راس ساعت یک ربع به هفت در اولدشاوگراند بود. هشت بار به اولدشاوگراند رفته بود تا ری کلمنس را در درون دروازه اسکانتروپ در دسته سوم ببیند. هشت بار به اولدشاوگراند رفت تا مهار دست چپ ری کلمنس را ببیند. هشت بار به اولدشاوگراند رفت تا مهار دست راست ری کلمنس را ببیند. هشت بار، تا مشت کردن یک سانتر ارسالی از جناح چپ را ببند. چون می خواست مهار دست چپ او را ببند. چون می خواست مهار ضربه با دست راست کلمنس را ببند. هشت بار چون ری کلمنس دروازه بان بود. هشت بار چون ری کلمنس یک دروازه بان چپ پا بود. هشت بار چون می خواست مطمئن شود ری کلمنس یک دروازه بان چپ دست نباشد. هشت بار چون از دروازه بان های چپ دست خوشش نمی آمد. احساس می کرد که دروازه بان های چپ دست، تعادل درستی ندارند. هشت بار به اسکانتروپ رفت تا قانع شد. حالا مطمئن بود که ری کلمنس بهترینی دروازه بانی است که تاکنون داشته است.
در تابسنان 1967 در مقابل درهای آنفیلد بود. ری کلمنس با بیل شنکلی دست داد. با دست راست، دست داد. محکم دست داد. بیل گفت به دنبال من بیا پسر. ری کلمنس به دنبال بیل شنکلی وارد آنفیلد شد. بیل خم شد و چمن را لمس کرد. دوباره لبخند زد. گفت لمسش کن پسر، چمن را لمس کن. این بهترین چمن در تمام جهان است. کلمنس به دنبال شنکلی به سمت کاپ رفت. بیل به کاپِ خالی از جمعیت نگاه می کرد. گفت این جایگاه کاپ است پسر. اسپین کاپ. اینجا جایی است که بهترین هواداران در سراسر جهان ایستاده بازی ها را می بینند. بهترین مردمان جهان. هر بازی با آن ها که پشت سرت ایستاده اند و حمایتت می کنند، شکست ناپذیر خواهی بود. تو نمی توانی شکست بخوری پسر. کلمنس به دنبال بیل شنکلی به دفتر او رفت. نشست. بیل، برگه قرارداد را به او داد. گفت اگر همینطور به پیشرفت ادامه دهی، در کمتر از یک سال به تیم اصلی می رسی پسر. تو بهترین دروازه بان کشور، بهترین دروازه بان جهان خواهی بود. تو برای انگلستان بازی خواهد کرد. این را باور دارم. در واقع، از آن مطمئنم.
ری کلمنس نگاهی به قراردادی که در دستش بود انداخت. سرش را بالا آورد و به بیل شنکلی خیره شد. گفت می خواهم امضا کنم. می خواهم برای لیورپول بازی کنم. اما تامی لاورنس دروازه بان بزرگی است. او دروازه بان تیم اول است. اگر امضا کنم، باید در تیم رزرو باشم. بیل گفت بله، تامی لاورنس دروازه بان بزرگی است. حق با توست. اما تامی لاورنس تقریبا سی و یک ساله است. او برای مدتی طولانی دروازه بان تیم اصلی باقی نمی ماند. همینطور تو چیزهایی از تامی یاد می گیری. تو پیشرفت خواهی کرد پسر. تیم رزرو لیورپول هر تیمی نیست. تیم رزرو لیورپول، دومین تیم این کشور است. در بین تمام تیم های کشور، آن ها تنها پشت سر تیم اول لیورپول قرار میگیرند. پس تو پیشرفت می کنی و برای بازی در تیم اصلی آماده می شوی. آماده که برای بهترین تیم جهان بازی کنی پسر.
ری کلمنس خودکار را از بیل شنکلی گرفت و قرارداد را امضا کرد. سپس با شنکلی دست داد و به دنبال او از دفترکار خارج شد. بیل به سمت کریدور رفت و یک در را باز کرد. در توالت بود. ری کلمنس به دنبال شنکلی وارد توالت آنفیلد شد. بیل در یکی از توالت ها را باز کرد و وارد توالت شد. سیفون را کشید و به ساعت نگاه کرد. بعد خندید و گفت ببین پسر، به سیفون نگاه کن. به توالت نگاه کن. پانزده ثانیه طول می کشد که سیفون پر شود. همه چیز داریم پسر. همه چیزهایی که ما داریم بهترین هستند. یادت باشد. هرچیزی که ما داریم بهترین است. در بهترین کیفیت.
شنبه نوزدهم آگوست 1967 لیورپول به مین رود منچستر رفت. منچسترسیتی یک پنالتی را هدر داد و بازی با نتیجه بدون گل به پایان رسید. این اولین بازی فصل بود. سه روز بعد آرسنال به آنفیلد آمد. پنجاه و دو هزار و سی و سه هوادار هم آمده بودند. در پانزده دقیقه نخست لیورپول هفت ضربه به سمت دروازه حریف داشت. دقیقه بیست و سوم تامی اسمیت توپ را به تونی هاتلی داد. هاتلی توپ را به راجر هانت سپرد. هانت گل زد. دقیقه هفتاد و پنجم لیورپول یک کرنر به دست آورد. ران یتس ضربه سر زد و فورنل توپ را برگشت داد. هانت توپ را در برگشت وارد دروازه کرد. لیورپول دو بر صفر در خانه، آرسنال را شکست داد. کاپ شادی می کرد و دست می زد. آن ها می خواندند ما بزرگترینیم، ما بزرگترینیم.
شنبه بیست و ششم آگوست 1967 نیوکاسل به آنفیلد آمد. پنجاه و یک هزار و هشتصد و بیست و نه هوادار هم آمده بودند. دقیقه هشتم تونی هاتلی گل زد. دقیقه سیزدهم املین هیوز گل زد. دقیقه چهل و یکم راجر هانت گل زد. دقیقه چهل و هفتم هاتلی باز هم گل زد. دقیقه هفتاد و پنجم هاتلی هت تریک کرد. دقیقه هشتاد و هفتم هانت گل دیگر به ثمر رساند. لیورپول شش بر صفر نیوکاسل را در آنفیلد شکست داد. اسپین کاپ غرش می کرد می رویم که لیگ را برنده شویم، می رویم که لیگ را برنده شویم.
دو روز بعد لیورپول به هایبوری رفت. آن ها در سیزده بازی اخیر به آرسنال نباخته بودند. اما عصر آن روز دو بر صفر باختند.
جف، کاری برای انجام نداشت. جف پنج پوند در جیب داشت. جف می خواست از آن پنج پوند استفاده کند، از آخرین پولی که داشت. جف با آن پول به لیورپول می رفت. جف می خواست از کارخانه فورد در هیلوود درخواست کار کند. اما پیش از اینکه برود، تلفن زنگ خورد. جف تلفن را برداشت. گفت سلام. بیل شنکلی گفت سلام. حالت چطور است جف؟ جف توئنتی من اولین بار در مارس 1949 شنکلی را دید. بیل، به تازگی مربی کارلایل یونایتد شده و جف، بازیکن کارلایل بود. بیل از جف خوشش می آمد. جف، کارلایل را به قصد لیورپول ترک کرد. اما بیل شنکلی ارتباطش را با او حفظ کرده بود.
1951 کارلایل. کسی که کنار شنکلی ایستاده، جف است.
جف به تام ویلیامز مدیرعامل لیورپول در دسامبر 1959، در خصوص بیل شنکلی گفته بود. بیل به لیورپول آمد و جف باشگاه را ترک کرد. اما بیل ارتباطش را حفظ کرده بود. جف، سراغ مربیگری رفته بود. در مورکامپ مربی گری کرده بود. او مربی هارتپول هم شد اما آن باشگاه او را اخراج کرد و برایان کلاف را جایگزین کرد. هارتپول به او و خانواده اش یک ماه فرصت داده بود که خانهشان را ترک کنند. هارتپول صاحب آن خانه بود و به خانه برای مربی جدید نیاز داشت. برای برایان کلاف و خانواده اش. جف و خانواده اش به کارلایل باز می گشتند. جف به دنبالی کاری مرتبط با فوتبال بود اما موفق نشد. بیل شنکلی فکر می کرد که این فاجعه است. فاجعه ای برای یک مرد. بیل شنکلی احساس می کرد که توانایی های جف اینطور به هدر می رود. اما بیل شنکلی ارتباطش را با جف حفظ کرده بود. جف هم ارتباطش را با فوتبال حفظ کرده بود و بازی ها را می دید. جف بازیکنانی را زیر نظر داشت. جف هنوز هم با بیل شنکلی تماس میگرفت و بابت بازی هایی که دیده بود صحبت می کرد. بابت بازیکنانی که دیده بود. بازیکنانی مانند ری کلمنس. جف مدتی به عنوان راننده یک ون کار می کرد اما آن شغل را هم از دست داده و حالا بیکار بود.
بیل شنکلی گفت نورمن لاو به عنوان رئیس بخش استعدادیابی امروز استعفا داد. می خواهی که رئیس جدید بخش استعدادیابی ما باشی؟ می خواهی که دوباره با من کار کنی جف؟ می خواهی که دوباره برای لیورپول کار کنی؟ جف گفت بله. می خواهم. ممنون بیل.
شنبه دوم سپتامبر 1967 لیورپول به هارتونز بیرمنگام رفت. دقیقه ششم تونی هاتلی گل زد. دقیقه پنجاه و هشتم راجر هانت گل زد. لیورپول خارج از خانه دو بر صفر وست بروم را شکست داد. سه روز بعد لیورپول به سیتی گراند ناتینگهام رفت. دقیقه پنجاه و یکم املین هیوز گل زد. لیورپول یک بر صفر برنده شد.
شنبه نهم سپتامبر 1967 چلسی به آنفیلد آمد. زیر تابش آفتاب، پنجاه و سه هزار و هشتصد و سی و نه هوادار به استادیوم آمده بودند. پیش از سوت شروع بازی، بیل به رختکن رفت و در را پشت سرش بست. قدم به داخل رختکن گذاشت و به بازیکنان نگاه کرد. از لاورنس تا لاولر، از لاولر تا بیرن، از بیرن تا اسمیت، از اسمیت تا یتس، از یتس تا هیوز، از هیوز تا کلگن، از کلگن تا هانت، از هانت تا هاتلی، از هاتلی تا سنت جان و از سنت جان تا تامپسون. بیل لبخند زد. گفت در هشت سال گذشته سی و دو بار با تیم های لندنی در آنفیلد بازی کرده ایم. آخرین باری که باخته ایم سال 1963 بوده است پسرها. هاتلی به شما می گوید که تیم های لندنی چقدر از آمدن به این جا متنفرند. متنفرند که به لیورپول و آنفیلد بیایند. یک فنجان چای به لندنی ها می دهیم وقتی به اینجا می آیند. این یک رسم است. یک رسم در آنفیلد است پسرها. ما به آن ها فقط یک فنجان چای می دهیم پسرها. نه هیچ چیزی بیشتر از یک فنجان چای.
زیر تابش آفتاب تابستانی، لیورپول یکپارچه حمله و قدرت برتر میدان بود. کلگن در کناره ها می رقصید. تامپسون از سمت دیگر موج ایجاد می کرد. آن ها تشنه و تشنه تر می شدند. اسمیت از همه تشنه تر بود. هاتلی، برای هانت فضا ایجاد کرد. زیر تابش آفتاب، بونتی ضربه هانت را مهار گرفت. بونتی توپ ها را یکی پس از دیگری می گرفت. دقیقه سی و هفتم بود که هریس رو هاتلی در محوطه جریمه خطا اعلام کرد. اسمیت توپ را روی نقطه پنالتی گذاشت و دروازه را باز کرد. زیر تابش آفتاب در ابتدای نیمه دوم وقتی بونتی در دروازه نزدیک به کاپ ایستاد، هواداران در کاپ او را تشویق کردند. اما نود ثانیه بعد، هیوز توپ را برای هاتلی سانتر کرد. هاتلی شیرجه وار به سوی توپ پرید، مانند یک راکت انسانی به جلو جهید. او به توپ رسید و آن را وارد دروازه کرد. نود ثانیه بعد زیر تابش آفتاب، تامپسون توپ را سانتر کرد. هاتلی خود را از شر دو مدافع خلاص کرد. ضربه دیگری زد، راکت دیگری رها کرد. ضربه او وارد دروازه شد. لیورپول زیر تابش آفتاب سه بر یک چلسی را شکست داد. هاتلی، خود را به تیم سابقش نشان داد. همینطور لیورپول درسی به سایر باشگاه ها داد. عصر آن روز تاتنهام یازده امتیازی بود. لیورپول هم یازده امتیازی بود. اما عصر آن روز، لیورپول صدرنشین انگلستان بود. یک گل تفاضل بهتر آن ها را به صدر فرستاد.
یک هفته بعد لیورپول به دل، ورزشگاه ساوتهمپتون رفت. ثانیه سیزدهم ساوتهمپتون گل زد. دقیقه دهم تامی اسمیت توپ را روی نقطه پنالتی حریف گذاشت اما ضربه پنالتی او به بیرون رفت. لیورپول یک بر صفر شکست خورد. عصر آن روز تاتنهام هنوز یازده امتیازی بود اما شفیلد ونزدی هم یازده امتیاز داشت. منچسترسیتی و آرسنال هم یازده امتیازی شده بودند. اما لیورپول هنوز هم صدرنشین دسته اول انگلستان بود؛ باز هم به خاطر تفاضل گل.
سه شنبه نوزدهم سپتامبر 1967 لیورپول به مالموی سوئد رفت. آن ها در مرحله اول مسابقات اینتر-سیتیز فیرز کاپ5 به مصاف تیم سوئدی می رفتند. لیورپول هرگز پیش تر در این جام حاضر نشده بود. دقیقه نهم تونی هاتلی گل زد. دقیقه هجدهم هاتلی دوباره گل زد. لیورپول دو بر صفر مالمو را شکست داد.
پنج روز بعد اورتون به آنفیلد آمد. پنجاه و چهار هزار و صد و هشتاد و نه هوادار هم آمده بودند. دقیقه هفتاد و هشتم راجر هانت گل زد. لیورپول یک بر صفر برنده شد. عصر آن روز شفیلد ونزدی و آرسنال هم سیزده امتیازی شده بودند. لیورپول هنوز با تفاضل گل صدرنشین انگلستان بود. یک هفته بعد استوک سیتی به لیورپول آمد. عصر آن روز پنجاه هزار و دویست و بیست هوادار هم آمده بودند. دقیقه سی و هشتم پیتر تامپسون گل زد. دقیقه پنجاه و پنج تامی اسمیت از روی نقطه پنالتی گل زد. لیورپول دو بر یک استوک سیتی را شکست داد. آن ماه لیورپول شش بازی در لیگ بازی کرده بود و پنج بار برنده شده بود. لاورنس، لاولر، بیرن، اسمیت، یتس، هیوز، کلگن، هانت، هاتلی، سنت جان و تامپسون در تمام این مسابقات بازی کرده بودند. یازده بازیکن مشترک در شش بازی پیاپی.
در پایان ماه، بیل در انتهای کریدور، در اتاق کارش بود. بیل شنکلی و جو فگن در مورد تیم رزرو حرف می زدند. آن ها ده بازی انجام داده بودند. چهار برد، پنج مساوی و یک شکست. پانزده گل به ثمر رسانده و هفت گل دریافت کرده بودند. بیل گفت کلمنس چطور است؟ جو گفت بد نیست رئیس. اما خوب هم نیست. بیل گفت برای تیم اول به اندازه کافی خوب نیست؟ این را می گویی جو؟ جو سرش را تکان داد و گفت نه رئیس. هنوز آماده نیست اما آماده می شود. دروازه بان بزرگی خواهد شد اگر به او کمک کنیم. اگر به او زمان بدهیم. بیل گفت بله. همیشه مسئله زمان است. دانستن اینکه زمان درست کی از راه می رسد. اینکه چه زمانی باید به هر بازیکن بازی داد. چه زمانی باید به آن ها فرصت داد. آن لحظه، آن لحظه زیبا. آن لحظه فوق العاده. آنجا دیگر مهم نیست که پیش تر چه کرده باشد. اگر خوب پیش نرود، او را کنار می گذارید، لحظهای افتضاح. وقتی همه چیز، علیه او باشد. جو گفت بله. همیشه مسئله زمان مطرح است.
چهارشنبه چهارم اکتبر 1967 مالمو به آنفیلد آمد. سی و نه هزار و هفتصد و نود و پنج هوادار هم آمده بودند تا بازی در دور برگشت فیرز کاپ را مشاهده کنند. دقیقه بیست و هشتم ران یتس گل زد. دقیقه سی و ششم راجر هانت گل زد. لیورپول دو بر یک برنده شد و مالمو را کنار زد.
سه روز بعد لیورپول به فیلبرت استریت لسترسیتی رفت. دقیقه بیست و هفتم ایان سنت جان گل زد اما لیورپول دو بر یک باخت. یک هفته بعد وست هم به آنفیلد آمد. چهل و شش هزار و نهصد و پنجاه و یک هوادار هم آمده بودند. دقیقه پانزدهم سنت جان گل زد. دقیقه سی و هشتم باز هم سنت جان گل زد. دقیقه شصت و هشتم تامی اسمیت گل زد. لیورپول سه بر یک برنده شد. سه شنبه بیست و چهارم اکتبر 1967 لیورپول به ترف مور برنلی رفت. دقیقه هشتاد و دوم کریس لاولر گل زد. لیورپول به تساوی یک بر یک رسید. چهار روز بعد شفیلد ونزدی به آنفیلد آمد. پنجاه هزار و سیصد و نود و نه هوادار هم آمده بودند. دقیقه دهم لاولر گل زد. لیورپول یک بر صفر شفیلد ونزدی را شکست داد. لیورپول بیست امتیازی شده بود و هنوز صدرنشین لیگ انگلستان بود. آن ماه لیورپول پنج بازی انجام داده بود. سه برد، یک مساوی و یک باخت. لاورنس، لاولر، بیرن، اسمیت، هیوز، کلگن، هانت، هاتلی، سنت جان و تامپسون در هر پنج بازی حاضر بودند. جف استرانگ در یک بازی حضور داشت. بیست و هشت هفته از آن فصل مانده بود. بیست و هشت بازی دیگر.
فصل بیست و ششم: یک لبخند، قطره ای اشک
بیل، ماشین را خاموش کرد و از آن خارج شد. به خانه قدم گذاشت. تاریک بود. در را بست و کلاه را از سر برداشت. کت را هم در آورد. کلاه و کت را آویزان کرد. بیل به اتاق رفت و چراغ ها را روشن کرد. به سمت صندلی راحتی رفت و روزنامهها را برداشت. با روزنامه ها به آشپزخانه رفت. آن ها را روی میز آشپزخانه گذاشت. به اتاق بازگشت. به سمت کتابخانه رفت. کشویی کوچک را در کتابخانه باز کرد. دفترچه ای برای ثبت خاطرات و چسباندن بریده روزنامه ها داشت. آن را برداشت. قیچی و چسب را هم برداشت. در کشو را بست. به آشپزخانه برگشت و چراغ ها را روشن کرد. دفترچه را روی میز گذاشت، همینطور قیچی و چسب را. روی صندلی نشست. روزنامهای برداشت و ورقت زد تا به صفحهای خاص برسد. قیچی را برداشت. گزارشی از هر مسابقه را می بُرید. نه تنها بازی های لیورپول که بازی های تمام تیم ها. درِ ظرف چسب مایع را باز کرد. بریده روزنامه ها را به دفترش می چسباند. نه تنها گزارش بازی های لیوپول که گزارش بازی های تمام تیم ها. در آشپزخانه در نور و سکوت نشسته بود. صفحه های روزنامه را ورق می زد. بخشی را می برید و با چسب به دفترش می چسباند. روزنامه، قیچی و چسب. در سکوت شب به یک قسمت خیره شد و دست از ورق زدن برداشت. تامی دوهرتی سرمربی چلسی بیست و هشت روز به خاطر اتفاقی که در تور حسن نیت برمودا در ژوئن افتاده بود، از تمام فعالیت های مرتبط با فوتبال محروم شده بود. بیل به صفحه بعدی نگاه کرد. دوهرتی از سرمربیگری چلسی استعفا داد. بیل به سراغ صفحه بعدی رفت. چلسی هفت بر صفر به لیدز باخت. بیل سرش را تکان می داد. بیل، تامی را می شناخت. آن ها با هم در پرستون بازی کرده بودند. بیل، تامی را دوست داشت و احساس می کرد اتفاقی که برای او افتاده تراژدی است. فکر می کرد اینطور توانایی های تامی به هدر رفته است. بیل فکر می کرد چلسی جای خالی او را احساس خواهد کرد. در سکوت شب، بیل سرش را تکان می داد و ورق می زد. بیل باز هم دست از ورق زدن برداشت. به صفحه ای دیگر خیره شد. یکشنبه هشتم اکتبر 1967 کلمنت اتلی7 درگذشت. بیل بلند شد و به اتاق دیگر رفت. چراغ ها را روشن کرد. به سراغ کشو رفت. آن را باز کرد و دفترچه مشابه دیگری را برداشت. ورق زد. به ژانویه 1965 رسید. به روز خاکسپاری وینستون چرچیل. عکس ها و برده روزنامه هایی از آن روز داشت. در سکوت شب، بیل به یک عکس خیره بود. به کلمنت اتلی در مراسم تدفین وینستون چرچیل. اتلی انگار که یخ زده باشد، در کلیسای سنت پائول حاضر بود. نحیف تر از همیشه به نظر می آمد.
فردی که نشسته است، اتلی است
در سکوت شب بیل دفتر را بست. آن را در کشوی کوچک گذاشت. چراغ اتاق را خاموش کرد و به آشپزخانه بازگشت. روی صندلی پشت میز نشست. به نوشته ای بر یادبود کلمنت اتلی خیره بود. سرش را در سکوت شب تکان می داد. بیل، اتلی را تحسین می کرد و برای او احترام قائل بود. بیل به اتلی رای داده بود8. بیل احساس می کرد که اتفاقی که برای اتلی افتاده تراژدی است. تراژدی برای یک مرد. بیل احساس می کرد که اتلی و استعدادهایش حالا به هدر رفته اند. تمام کشور جای خالی او را احساس خواهد کرد. در سکوت شب، بیل سرش را تکان می داد.
در شب، روی نیمکت آنفیلد، بیل دید که هیوز به سنت جان پاس داد. سنت جان به چپ فرار کرده بود. سنت جان با توپ به سمت راست دوید و گل زد. بیل دید که سنت جان سانتر کرده است. هاتلی پرواز کرد و دوازه را باز کرد. بیل دید که اسمیت توپ را روی نقطه پنالتی گذاشت و دروازه را باز کرد. نه دقیقه بعد بیل دید که هانت گل زد. یک دقیقه بعد بیل دید که تامپسون گل زد. نه دقیقه بعد هانت گل زد. کلگن گل زد و دوباه گل زد. روی نیمکت آنفیلد بین تمام صداها، شب، قرمز بود. صداها قرمز بودند. بیل صدای را می شنید که در کاپ فریاد می زد خدا به داد یونایتد برسد، خدا به داد یونایتد برسد، خدا به داد یونایتد برسد...روی خط طولی، آلبرت سینگ9 مربی مونیخ 1860 با شنکلی دست داد. گفت هرگز نمایشی هجومی مانند این ندیده بودم. تنها تیم طلایی مجارستان با فرانس پوشکاش، ساندور کوچیس، یوژف بوژیک و ناندور هیدگوتی را می توانم با این تیم مقایسه کنم. امیدوارم بازیکنانم از این بازی درس گرفته باشند. درسی در مورد اینکه چطور باید فوتبال بازی کرد. همینطور کسی باید فیلمی از این هشت گل، از این هشت گل زیبا داشته باشد. به تمام مدارس انگلستان و اروپا برود. به همه بچه ها نشان دهد که فوتبال باید اینطور بازی شود. همه پسران باید اینطور بازی کردن را یاد بگیرند آقای شنکلی. به شما تبریک می گویم. بیل گفت ممنون آقای (به آلمانی) سینگ. بسیار از شما ممنونم.
بیل به سمت تونل آنفیلد رفت. به رختکن رسید. به دور تا دور رختکن نگاه کرد. از بازیکنی به بازیکن دیگر. از لاورنس به لاولر، از لاولر به بیرن، از بیرن به اسمیت، از اسمیت به یتس، از یتس تا هیوز، از هیوز تا کلگن، از کلگن تا هانت، از هانت تا هاتلی، از هاتلی تا سنت جان، از سنت جان تا تامپسون. بیل لبخند زد و گفت خوب بازی کردید پسرها. خوب بود.
بیل در اتاقش در خانه نشسته بود و به دفتر نام ها و یادداشت ها خیره بود. صدای بارش باران را می شنید. به صدای باران گوش می داد. به تاریخ ها خیره بود. به صدای باد گوش می داد. به مسابقات پیش رو نگاه می کرد. یک شنبه ششم اکتبر ایان لور از آرسنال، دنیس لاو از منچستریونایتد را به زمین زد. لاو با او درگیر و از زمین اخراج شد. روزنامه ها پیش بینی می کردند لاو شش ماه محروم شود اما او برای شش هفته محروم شد. لاو نه بازی را از دست می داد. جای لاو در یونایتد خالی می ماند. بیل دفترش را بست. دفتری از تاریخ ها و مسابقات پیش رو. به صدای باران، به صدای باد گوش می داد. بیل دوباره لبخند می زد.
در رختکن، بیل کاغذی از جیب در آورد. گفت گوش بدهید بچه ها. به این که می گویم گوش دهید. استپنی، دان، برنز، کرارند، فولکرز، سدلر، فیتزپاتریک، کید، چارلتون، بست و استون. این منچستریونایتد در بازی امروز است. خبری از لاو نیست بچه ها. نابی استایلز هم نیست. می دانم که توانایی شکست یونایتد با لاو و استایلز را داشتید پسرها. می دانم که می توانستید. اما حالا دیگر تردیدی باقی نیست. هیچ شکی نیست. شما منچستریونایتدِ امروز را سلاخی می کنید. بدتر از کاری کی سه شنبه با آلمانی ها کردید. این را می دانم. چون این تیم رزرو آن هاست. یک تیم درجه دوم. می دانم که مت بازبی عصبی است. می دانم که استرس دارد و به سختی قضای حاجت می کند. او به تیم رزرو مقابل لیورپول بازی می دهد.
روی نیمکت آنفیلد، بیل می دید که جرج بست از هر درگیری نفر به نفری برنده بیرون می آید. از هر تکلی جان سالم به در می برد. می دید که جرج بست می چرخد و تار می تَند. با هنرش با مهارتش به پیش می رود. بیل دید که جرج بست می رقصد. آواز می خواند. و گل می زند. و باز هم گل می زند. بیل دید که لیورپول کم آورده است. لیورپول دو بر یک باخت. لیورپول دیگر صدرنشین دسته اول نبود. لیورپول حالا تیم دوم بود. دوباره دومین تیم خوب بودند.
در رختکن بیل گفت آن پسر، بست به یک بازیکن تبدیل شده است. اما این فقط یک بازی از یک فصل طولانی بود. فصلی بسیار طولانی. دوباره در ششم آوریل با آن ها روبرو می شویم. یادتان باشد پسرها. آن تاریخ را یادتان باشد. به خاطر اینکه ششم آوریل به آنجا می رویم. به اولدترافورد می رویم و آن ها را شکست می دهیم. اگر اشتباه نکنم، آن دیداری خواهد بود که قهرمان را مشخص می کند پسرها. اینکه چه تیمی اول و چه تیمی دوم است. پس این تاریخ را یادتان باشد پسرها.
در باند فرودگاه بوداپست بودند، در هواپیمای لیورپول. بیل به صدای موتور هواپیما که بار دیگر لیورپول را از شهر فوتبال خارج می کرد، گوش می داد. لیورپول دوباره در نپستادیون بود. اما این بار با هانوید بازی نداشتند. این بار با تیم فرنکواروس تورنای مجارستان بازی داشتند. بازی در مرحله سوم فیرز کاپ بود. سال 1965، فرنکواروس توانسته بود رم، اتلتیک بیلبائو، منچستریونایتد و یوونتوس را شکست دهد. آن ها قهرمان سال 1965 بازی ها بودند. سال 1966 فرنکواروس به یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان رسیده بود. فلورین آلبرت10 از فرنکواروس به عنوان بهترین بازیکن اروپا انتخاب شده بود. نه بازیکن تیم ملی مجارستان در همین باشگاه بازی می کردند. آن ها تیم بسیار خوبی بودند.
فرنکواروس تورنا یک بر صفر لیورپول را در نپستادیون شکست داد. بازی به خاطر بارش برف با یک ساعت با تاخیر برگزار شد. برف سنگینی باریده بود و باز هم می بارید. در فرودگاه، بیل شنکلی به بازی فکر نمی کرد. به برف فکر می کرد. همینطور باز هم به مت بازبی فکر می کرد. بیل صدای پارو کردن برف توسط خدمه را می شنید. بیل به تامی کری11 فکر می کرد. روی باند پرواز بیل به صدای موتور هواپیما گوش می داد که دوباره از حرکت ایستاده بود. بیل به بیست و سه نفری که در مونیخ مُرده بودند فکر می کرد. بیل باز هم صدای پارو کننده ها را می شنید. یخ از باند پرواز پارو می کردند. بیل نمی توانست به آن روز در فوریه 1958 فکر نکند.
بیل برای سومین بار صدای روشن شدن موتور هواپیما را شنید. بیل به نس فکر می کرد. احساس کرد که هواپیما آماده حرکت بود. بیل به دخترهایش فکر می کرد. هواپیما سرعت می گرفت. چشم ها را بسته بود و لرزش هواپیما را حس می کرد. با دستش دسته صندلی را چنگ زده بود. پالتو به کت، کت به پیراهن، پیراهن به زیرپوش و زیرپوش به پوست چسبیده بود. چشم هایش بسته بود و پوستش رنگ پریده تر می شد. بیل احساس کرد که از زمین کنده شده اند. بیل دعا می کرد. در فوریه 1958 هم دعا می کرد. بیل احساس کرد که هوپیما بالا می رود. طوری دعا می کرد که هرگز دعا نکرده بود. بالا و بالاتر می رفتند. بیل، از پرواز متنفر بود. بیل از سفر متنفر بود. بیل احساس کرد که ارتفاع پرواز هواپیما کم شده است. بیل از اروپا متنفر بود. بیل از خارج از کشور بیزار بود. لعنت می فرستاد. چشم هایش را باز نکرد، چشم هایش را تا زمان رسیدن به زمین باز نکرد. نه تا زمانی که دوباره به لیورپول رسیدند. تا زمانی که به خانه رسیدند.
روی نیمکت آنفیلد، برف سنگین را نگاه می کرد. زمینی سخت و بی رحم مقابلشان بود. بیل از سرما می لرزید و بازی را نگاه می کرد. بیل، هاتلی را دید که توپ را فرستاد، توپ نارنجی را برای هانت فرستاد. پل رینی اول به توپ رسید اما نتوانست ضربه ای به توپ نارنجی بزند. برف سنگین بود. رینی کنترلش را از دست داد و توپ از دست رفت. هانت توپ را گرفت و دروازه را باز کرد. بیل دیگر نمی لرزید. تنها نگاه می کرد. دید که گری اسپارک توپ را از چارلتون گرفت. بازیکنان لیورپول به دفاع آمدند. لیدزی ها آماده حمله بودند. اسپارک توپ را در دست داشت. آماده بود که توپ نارنجی را برای تری کوپر پرتاب کند اما کلگن به کوپر نزدیک شد. زیر بارش برف سنگین، اسپارک تصمیمش را در آخرین لحظه عوض کرد. اسپارک قصد داشت دوباره توپ را روی سینه اش جمع کند. اما توپ از دستش خارج شد، به هوا رفت و زیر بارش سنگین برف وارد درواه شد. ابتدا سکوت حکمفرما بود و بعد صدای جشن و سرور به گوش می رسید. سپس صدای خنده آنفیلد را برداشت. زیر بارش برف، بین دو نیمه بلندگوی آنفیلد آهنگ دست های بی دقت از مل تورم را پخش کرد و مردم می خندیدند.
در خانه در اتاق، روی صندلی راحتی نشسته بود. شب و سکوت بود. بیل پلک زد و چشم هایش را مالید. دفتر نام ها و نوشته ها را زمین گذاشت. از جایش بلند شد و چراغ های اتاق را خاموش کرد. به آشپزخانه رفت و در کابینت را باز کرد. سفره ای برداشت و به سمت میز آمد. سفره را روی میز پهن کرد و به سراغ کابینت دیگری رفت. قاشق، چنگال و چاقو برداشت. کابینت را بست و به سمت میز بازگشت. آن ها را برای چهار نفر دور میز گذاشت. به سمت کابینت دیگری رفت. قوری، کاسه و بشقاب برداشت. به سمت میز آمد. آن ها را برای چهار نفر گذاشت. به سمت کابینت دیگری رفت. چهار لیوان برداشت. به سمت میز بازگشت آن ها را دور میز چید. به سمت کابینت دیگری رفت. نمک و فلفل برداشت. آن ها را روی میز گذاشت. به سمت کابینت ها رفت و عسل و مربا برداشت. آن ها را روی میز گذاشت. به سوی یخچال رفت. در یخچال را باز کرد. ظرفی کره برداشت. آن را روی میز گذاشت. به سمت یخچال رفت و یک بطری آب پرتقال برداشت. آن را روی میز در چهار لیوان ریخت. بطری را روی میز گذاشت. در سکوت شب به سمت دیوار رفت. چراغ های آشپزخانه را خاموش کرد. بیل صدای سرفه های نس را از سمت طبقه بالا شنید. در تخت خواب بود. صدای سرفه را دوباره شنید. در سکوت شب بیل چراغ های آشپزخانه را دوباره روشن کرد. به میزی که برای چهار نفر آماده کرده بود نگاه می کرد. سرش را تکان داد. به سمت میز بازگشت. دو قاشق را برداشت12. همینطور دو چنگال و چاقو را. آن ها را به کابینت بازگرداند. دو کاسه و دو بشقاب هم برداشت و در کابینت گذاشت. به سمت میز برگشت و یک لیوان آب پرتقال را به بطری بازگرداند. یکی دیگر از لیوان ها را هم خالی کرد. دو لیوان خالی را در سینک گذاشت. دو لیوان کثیف را شکست و در کابینت گذاشت. به سمت دیوار بازگشت و چراغ ها را خاموش کرد. صدای سرفه نس شنیده می شد. دوباره چراغ ها را روشن کرد. به میز نگاه می کرد، به میزی که برای دو نفر آماده شده بود. در سکوت شب، بیل سعی میکرد اشک هایش جاری نشوند. او به سختی نفس می کشید.
پاورقی:
- آن زمان سی ساله بود. فیفا بین سال های 66 تا 71، شش سال پیاپی او را بهترین دروازه بان جهان انتخاب کرد. سال 67 به استوک سیتی پیوست. سال 72 تصادف کرد و بینایی چشم هایش به حداقل رسید.
- از نظر جمعیت، بیرمنگام حدودا سه برابر لیورپول است.
- استعدادیاب باشگاه
- 190 کیلومتر مسافت
- بین 1955 تا 1971 برگزار شد. بارسلونا با سه قهرمانی پرافتخار ترین و لیدز برنده آخرین دوره بود.
- قهرمان لیگ به لیگ قهرمانان و برنده جام حذفی به جام برندگان می رفت. برای مثال در سال 67، تیم های ناتینگهام، لیدز و لیورپول که در لیگ دوم، چهارم و پنجم شده بودند به جام درجه سه قاره ای رفتند. با جام یوفا ترکیب شد.
- نخست وزیر انگلستان بین سال های 1945 تا 1951. پیش و پس از او چرچیل نخست وزیر بود.
- از حزب کارگر بود. بیل کارگر بزرگ شده بود.
- متولد سوئیس بود اما برای تیم ملی آلمان بازی کرده بود. در تیم های زیادی در این دو کشور مربیگری کرد.
- تمام دوران بازی را در همین باشگاه بود و سابقه بسیار خوبی در تیم مجارستان دارد. آقای گل جام جهانی 1962 و عضوی از تیم منتخب جام جهانی 66.
- دستیار بازبی که در حادثه هوایی مونیخ کشته شد.
- دخترهایش ازدواج کرده و خانه را ترک کرده بودند.