مطلب ارسالی کاربران
غزیهی پل زنگولهپا ( با گوشهی چشمی به وغ وغ ساهاب صادق هدایت)
جوانک فرنچ سیاه بلندبالایی بود
که دست تقدیر تابلوی شهر منچستر رو روبروش نصب نمود
اسمش پل بود و بوقی به پاش بسته بود
واسه همین به پُل بوقپا معروف شده بود
گازید و روند تا رسید به ترافورد پیر
جایی که دلها رو خواهی نخواهی میکنه اسیر
تئاتر رویاهاش بود و تو خواب میدیدش
تو خواب گل میزد و بغل فرگی میپریدش
مدتی از قرارداد گذشت و بازی نکرد
لام تا کام چیزی نگفت و زبون درازی نکرد
با خودش میگفت نوبت تو هم میشه یه روز
اَبروی بکام یادش میاومد و از ترس میکشید آه سینه سوز
یه مدت گذشت، قدش بلندتر شد، جرأتش بیشتر و طاقتش کم تر
ولی چیزی که ثابت مونده بود بازی نکردنش بود و از اون هم بدتر
وقتی تمام هافبکا مصدوم بودن و فرگی هیچ چارهای نداشت
پست بازیکنا رو عوض میکرد و بازم پل رو تو زمین نمیذاشت
خلاصه یه روز که طاقتش تموم شده بود
پیش فرگی رفت و شرح ماوقع بنمود
گفت من با هزار آرزو اومدم اینجا اُستاد
فرگی دنبال کفش میگشت ولی چیزی دم دستش نیفتاد
یه فحش خواهر داد و گفت برو کنار جوون
بذار یه کم باد بیاد بخوره تو سر و صورتمون
حالا قراردادت رو ببند ایشالا سال دیگه بازیت میدم
بذار اول یه کم بازی یادت بدم
وسط دیالوگ یه بشکه از اونجا رد میشد
دست پوگبا رو گرفت و با خودش برد
بشکه به زبون اومد و به پوگی گفت
خودم میبرمت جایی که تاس بندازی بیاد شیش جفت
عوض سالی یه بار هر هفته بازی بکنی
بانوی پیر و طرفداراش رو راضی بکنی
پوگی گفتش بشکهی سخنگو ندیدم به مولا
جواب شنید بشکه چیه؟ ایجنتتم، رایولا
یه چیزایی یادش اومد و با خودش گفت
بشکه ای که حرف بزنه به هر حال باید حرفاش رو شنفت
خودم که سیاهم شاید بختم سفید شد
تا به خودش بجنبه پیرهنش سیاه و سفید شد
یه چند سالی به این منوال گذشت
چرخ زندگی داشت وفق مرادش میگشت
پل زنگوله پا دیگه معروف شده بود
با صدای زنگولههاش دل میربود
بانوی پیر خوبْ تر و خشکش میکرد
حتی شماره ده رو بهش پیشکش میکرد
شمارهای که تن جنتلمن همیشگیمون بود
اون که حتی تو سری بی هم باهامون بود
ولی اینا برای کسی که ایجنتش بشکه باشه
دلیل موندن نمیشه چون همیشه شیطون باهاشه
اونقدر بیخ گوشش میخونه و وسوسهاش میکنه
تا مخش رو بزنه و به حق و حساب خودش برسه
حوصله ندارم، خلاصه کنم با یه ضرب المثل پرکاربرد
پُل بادآورده رو پول با خودش برد