سلام عرض می کنم خدمت بینندگان عزیز، با یک ویژه برنامه از سری مسابقات آقای گزارشگر در خدمت شما هستیم.
شرکت کننده های ما آقایان:
علیرضا کلنل، جواد بیابانی و پیمان زلیخایی هستند. خیلی خوش آمدید.
تماشاگران داخل استودیو با بی حوصلگی تمام دست می زنند.
مجری ادامه می دهد:
با سوالات اطلاعت عمومی شروع می کنیم. نام هافبک جوان تیم منچستر یونایتد که به طور قرضی مدتی در دورتمند بازی کرد چه بود؟ بله کلنل زودتر از بقیه زنگ زدن. بفرمایین:
- عدنان یانوزاج!
+ بله؟
- عدنان جانوزاج؟
- خیر
- عدنان جانویجاج؟
- خیر متاسفانه. سوال بعدی. نام مهاجم سابق و فرانسوی تیم یوونتوس؟ بله آقای بیابانی بفرمایند:
+ روبرتو دی متئو؟
- خیر، پاسخ صحیح دیوید ترزگه است. سوال بعدی. فاصله ای که دیوار دفاعی در هنگام ضربه ایستگاهی از توپ دارد چه قدر است؟ آقای کلنل؟
-مثل آب خوردن خدمتتان عرض می کنم، ده یارد.
+ درسته... من با مداد فعلا امتیازتان را می نویسم، ولی به متر اگر بفرمایید با خودکار می نویسم.
- نمی دانم. اما مشخص است شما به من حسودی می کنید که سیستم انگلیسی بلدم. شما در آتش بخل خود خواهید سوخت وعععععع خاکستر خواهید شد. این همه حسادت که چه؟
مجری با تعجب به دوربین نگاه می کند ولی ترجیح می دهد چیزی نگوید و سوال بعدی را بپرسد: 'به ضربه ای که با داخل پا و مورب زده می شود چه می گویند؟ آقای بیابانی بفرمایید.
- به صراحت باید بگویم که کات دار.
کلنل می خندد و می گوید: عرض کرده بودم، او اینکاره نیست. دوستداران فوتبال استحضار داشته باشند که جواب صحیح موزی شکل هست.
مجری برنامه می گوید: خیر کلنل، درست جواب دادند آقای اتوبانی. سوال بعدی را هم از خودشان می پرسم. ورزشگاه استمفورد بریج در کدام شهر است؟
- چلسی؟
- نه متاسفانه. آقای زلخیایی شما نمی خواهید زنگ بزنید؟ سوالات تمام شد.
+ هنوز سوالات مربوط به بارسلونا نپرسیدید!
مجری نفس عمیقی می کشد و می گوید: باید ببخشید دیگر. حالا ما یک مسابقه را پخش می کنیم و لطفا شما برای ما گزارش بفرمایید.
مسابقه پخش می شود و آقای زلیخایی شروع می کند:
خب، به نام خدا. به هر لطایف الحیلی که بود، کما فی السابق، بنده به عنوان نفر اول شروع می کنم که الحق ول انصاف این حرکات در هیچ قاموسی نمی گنجد. علی ایحال، من حیث المجموع، شنیع بودن این حرکات اظهر من الشمس هست ولی متاسفانه، ما باید با مجری مماشات بکنیم. در پایان خواهیم دید که چه خواهد شد، فوقع ما وقع. حالا یک حرکت از سمت راست، توپ را می فرستند به روی دروازه...
ناگهان آقای زلیخایی سکوت می کند. چند دقیقه می گذرد. چند ساعت می گذرد. شب می شود. صبح می شود. تابستان و پاییز و زمستان فرا می رسند و عید می شود. چند سال می گذرد. مشکل ریزگرد ها حل می شود. ماشین ها پرواز می کنند. آدم فضایی ها به زمین حمله می کنند. نصف جمعیت زمین از بین می رود، ولی بعدا کشف می شود که آدم فضایی ها به سامانه های پیامکی که در حمایت از همه چی هستند، حساسیت دارند و این باعث سوختن نورون های مغزی و مرگ آنها می شود. انسان ها بر فضایی ها پیروز می شوند. کم کم سوخت خورشید تمام می شود. همه جا تاریک و سرد می شود. دیگر هیچ جنبده ای بر روی زمین نمانده و همه از زمین مهاجرت کرده اند، ولی آقای زلیخایی همچنان سکوت کرده است.
دانشمندانی که برای تحقیق به زمین سفر کرده اند می گویند اگر ساعت یازده و ربع شب، در اطراف آن استودیو گوش هایتان را تیز کنید، صدایی را می شنوید که می گوید: فرصت عالی برای بارسلونا... در اون شلوغی...
***
ماروتا وارد دفتر کار خود می شود. روی صندلی ولو می شود و پاهایش را روی میز می گذارد. سپس تلفن همراه خود را بر می دارد و مشغول بازی کلش آو کلنز می شود. زیر لب هم غر غر می کند که: این همه اکسیر برای آرچر؟ چه خبره؟ نه بابا...
ناگهان تلفن زنگ می خورد. ماروتا از جایش تکان نمی خورد و تلفن می رود روی پیغامگیر:
- شما با دفتر باشگاه یوونتوس تماس گرفته اید. قیمت پیشنهادی ما برای پوگبا صد میلیون یورو است و یک یورو هم جای تخفیف ندارد. اگر درباره موضوع دیگری می خواهید صحبت کنید، بعد از شنیدن صدای بوق، پیغام خود را بگذارید.
صدای بوق به گوش می رسد و شخصی شروع به صحبت می کند:
- الو؟ آقای ماروتا؟ از باشگاه لیون تماس می گیرم. لطفا گوشی را بردارید.
ماروتا تعجب می کند. گوشی را برمی دارد و مشغول صحبت می شود:
+ سلام. ماروتا هستم، بفرمایید.
- حالتان خوب است؟ می خواستم برای خرید یک بازیکن با شما وارد مذاکره شوم.
+ فکر نمی کنم پولتان به پوگبا برسد.
- برای پوگبا تماس نگرفتم، می خواستم برای آساموآ مذاکره کنم.
ماروتا به فکر فرو می رود. آساموآ؟ چه قدر این اسم آشناست ولی هرچه فکر می کند به خاطر نمی آورد که این اسم را کجا شنیده. با این حال خود را جمع می کند و می گوید:
+ ببخشید، من چند دقیقه دیگر با شما تماس می گیرم.
تلفن را قطع می کند و به سرعت شماره آلگری را می گیرد:
+ مکس، تو اسم آساموآ را جایی نشنیده ای؟ کی هست؟
- آساموآ بازیکن تیم ماست جناب ماروتا.
+ واقعا؟ پس من چرا اسم این بازیکن را نشنیدم؟
- شنیده اید. فقط ایشان کل دو فصل را مصدوم بوده. روی هم هجده بازی برای ما انجام داده. آن هم نصفه و نیمه.
ناگهان قلب ماروتا می گیرد و نفسش تنگ می شود:
+ یعنی این بازیکن ماست؟ من دو سال به این حقوق دادم؟ تازه مردک مصدوم هم هست؟ مخارج پزشکی را هم دارم من می دهم؟ جیزز کرایسد... چرا پس الان به من میگی؟ مرد حسابی مگه من پول از سر راه آوردم؟ مگه من چاه نفت دارم؟ صبح تا شب دارم اینجا جون می کنم بعد به من میگی یه بازیکن دو ساله مصدومه و داره پول می گیره از من؟ بعد الان باید به من بگی؟ فیش حقوقی این ماه را که دیدی می فهمی!
ماروتا گوشی را قطع می کند و به سرعت پیغام تلفن را عوض می کند:
- شما با دفتر باشگاه یوونتوس تماس گرفته اید. قیمت پیشنهادی ما برای پوگبا صد و شصت میلیون یورو است و یک یورو هم جای تخفیف ندارد. اگر درباره موضوع دیگری می خواهید صحبت کنید، بعد از شنیدن صدای بوق، پیغام خود را بگذارید.