شراب تابستانیِ نانسی سیناترا، یک قطعهی خوشریتم، یک عاشقانه برای هواهای دونفره
توت فرنگی و گیلاس و بوسه یه فرشته در بهار
شراب تابستونی من واقعا" از همینا ساخته شده
من در شهر با کفشام که مهمیزای نقره ای داشت
و جیرینگ جیرینگ بهم می خورد راه میرفتم
با ترانه ای که برای تعداد اندکی خونده بودم
اون مهمیزای نقره ای منو دید و گفت بیا با هم وقت بگذرونیم
بعد من بهت شراب تابستونی می دم..اوه شراب تابستونی
کفشاتو دربیار و کمک کن تا زمان رو سپری کنم
من بهت شراب تابستونی خواهم داد
اوه....شراب تابستونی
چشمهام سنگین شده بودند و لبهام نمی تونستند تکلم کنن
سعی کردم بلند شم اماا نمی تونستم پاهامو پیدا کنم
اون به طرز عجیبی آرومم کرده بود
بعد شراب تابستونی بیشتر بهم داد
اووووووووووووووه ..شراب تابستونی
وقتی بیدار شدم انگار خورشید داشت از چشمهام طلوع می کرد
مهمیزای نقره ای ناپدید شده بودن
سرم دو برابر شده بود
اون مهمیزای نقره ایم که یه دلار و خرده ای بود برده بود
ومنو با عطش بیشتر رها کرده بود
برای..شراب تابستونی