طرفداری- وقتی موسسه English Heritage آخرین مجموعه هشت تایی پلاک های آبی(1) خود را برای گرامیداشت شخصیت های برجسته اهل لندن اعلام کرد، یکی از اعضای کمیته گفت که این ترکیب، مهمانی شام فوق العاده ای را تشکیل می دهند: ستاره سینما آوا گاردنر، ساموئل بکتِ نویسنده، مارگوت فونتینِ رقاص، تامی کوپرِ کمدین، الیزابت دیویدِ آشپز، فردی مرکیوریِ خواننده- و بابی رابسون و لوری کانینگهام فوتبالیست.
مطمئناً خیلی راحت می شود برای یک گفتگوی خصوصی بین بکت و کوپر بلیت فروشی کرد (یک لحظه لفاظی هایشان را تصور کنید). اما یک گفتگوی جذاب مشابه می توانست بین فونتین، ستاره درخشان باله سلطنتی برای 40 سال و کانینگهام باشد - کسی که بعد از رد شدن از طرف آرسنال، در 16 سالگی به لیتون اورینت پیوست، بعد از رد پیشنهاد کاملاً متفاوتی از باله Rambert.
کانینگهام عاشق باله بود. با اولین نامزدش که در سال های حضورش در اورینت، وست برومویچ آلبیون و رئال مادرید با او بود از همین طریق آشنا شد. او حتی نمی دانست لوری یک فوتبالیست است تا اینکه او را در تلویزیون دیده بود، وقتی به عنوان یار ذخیره به میدان رفت تا اولین بازی اش برای تیم بزرگسالان را انجام دهد. وقتی جورج پِچی، اولین مربی اش، وینگر جوان سرعتی اش را به خاطر دیر سر تمرین آمدن جریمه کرد، کانینگهام وارد یک مسابقه باله شد تا پول لازم برای پرداخت جریمه های در حال ازدیادش را به دست آورد.
این عادت ها از او یک پسر بد نساخت. آرام بود و خوش رفتار و در مصاحبه ها هم با فکر حرف می زد. در مستند زندگینامه ای فوق العاده بنجامین ترنر برای ITV، می فهمیم که او به پیتر رید نحوه پاک کردن میگو و به مارک برایت نحوه درست استفاده از قاشق چنگال را یاد داده است. او همچنین اولین بازیکن انگلیسی مسلط به زبانی خارجی (اسپانیایی) بود که برایت می شناخت و برای همین او را حسابی تحت تاثیر قرار داده بود. رید همچنین سبک بازی اش را به یاد می آورد و اینکه چطور چمدان مسافرتی مخصوص اتحادیه را مرتب می کرد تا کت و شلوارش شیک تر بایستد.در همین مستند نسلی از بازیکنان سیاهپوست مثل پل اینس، جان بارنز و ایان رایت از او به عنوان قهرمان خود یاد می کنند. پچی که اولین فرصت بازی را در 16 سالگی به او داد یه یاد می آورد که به او می گفت در پاسخ به تماشاگرانی که به سمتش موز پرتاب می کنند فقط آن را بردارد و به کمک داور بدهد. دیگر هم تیمی اش بابی فیشر از بازی می گوید که کانینگهام با زدن گل پیروزی بخش دقیقه آخری در زمین میلوال 10 هزار هوادار این تیم را به خون خود تشنه کرد.
40 سال پیش در ماه آوریل بود که او گلی به ثمر رساند که در بانک خاطرات گل های درجه یک درست کنار دست گل های ایان استوری-مور، دژان ساویسویچ و زین الدین زیدان قرار می گیرد. بازیکنان مونتنگرویی و فرانسوی گل های خودشان را در فینال های اروپایی به ثمر رساندند، در فینال های 94 و 2002، اما گل های دو انگلیسی به هیچ وجه در کنار آنها رنگ نمی بازد.
شاهکار ایان استوری-مور - در برابر آرسنال در باکسینگ دی 71 – داستانی است برای زمانی دیگر. اما گل کانینگهام، در یک روز بهاری در استمفورد بریج رقم خورد، وقتی اورینت چلسی را در یک بازی کاملاً معمولی در لیگ دسته دو 2-0 مغلوب کرد. تیم میزبان، که هنوز با درد سقوط کنار می آمد، زیر نظر ادی مک کریدی در آستانه به پایان بردن فصل در رتبه یازدهم بود، دو رتبه بالاتر از اورینت پِچی.
کانینگهام توپ را در بال چپ گرفت، جایی در نزدیکی خط میانی، و همه خط دفاع چلسی، از جمله کنی سواین در دفاع راست، دیوید هی، استیو ویکس و ران هریس به عنوان سه مدافع مرکزی بین او و دروازه بودند. یک به یک تقابل هایشان با او بی ثمر ماند و سرعت او همینطور بالاتر می رفت و با مهارت پای یک رقاص از میانشان عبور می کرد و در نهایت ضربه اش از 25 یاردی جان فیلیپس را در درون دروازه درمانده گذاشت. بعد از این گل، تنها سورپرایز این بود که یک سال طول کشید تا باشگاهی از دسته اول او را به استخدام درآورد. آن تیم دسته اولی وست بروم بود که با 100 هزار پوند کانینگهام را به خدمت گرفت. در تابستان همان سال اتکینسون از راه رسید و تیمی ساخت که تا آستانه قهرمانی فصل 78-77 پیش رفت.
یکی دیگر از برترین بازی هایش نمایش او با پیراهن وست بروم در پیروزی 5-3 در برابر یونایتد در 30 دسامبر 1978 در اولدترافورد بود؛ جایی که مک کریری را دریبل زد، سپس استیوارت هیوستون را نابود کرد و توپ را به سایریل رجیس داد و او هم با پشت پا توپ را به کانتلویی رساند که آن را به گل بدل کرد. گزارشگر بازی گفت:
حملات ناشایست به بازیکنان سیاهپوست از برخی مناطق ورزشگاه هیچ تأثیری بر ورزشکاریشان ندارد... فوتبال فوق العاده و جادویی که بازیکنان سیاهپوست به لیگ می آورند کاملاً محسوس است.
اگرچه این بازی استثنایی اش در برابر والنسیای ماریو کمپس در دسامبر 78 در جام یوفا بود که توجه رئال مادرید را به خود جلب کرد. دلبوسکه درباره او می گوید:
فکر نمی کنم توانایی هایش کمتر از کریستیانو رونالدو بود. مادرید به او به چشم یکی از متفاوت ترین فوتبالیست های اروپا نگاه می کرد. دورانی بود که خرید بازیکنان بین المللی خیلی رواج نداشت و باشگاه از نظر مالی تلاش زیادی کرد تا لوری را به خدمت بگیرد، یک ستاره را، چون تقریباً باقی ما همگی از تیم پایه بودیم.
کانینگهام قیمت 950 هزار پوندی خود را کاملاً توجیه کرد. تأثیر او در برنابئو فوری بود و با حمایت وزنه سنگینی به نام استیلکه و کیفیت دلبوسکه در میانه میدان مثلثی استثنایی را به همراه سانتیانا و خوانیتو در خط حمله تشکیل داد. یادآور مثلث تاریخی که با سایریل رجیس و برندان باتسون - هر دو سیاهپوست - در وست برومویچ آلبیون شکل داده بود. از میان تمام بازیکنان اسطوره ای که پیراهن رئال مادرید را به تن کرده اند تنها یک نفر نوکمپ را با تشویق ایستاده هواداران حریف ترک کرد. نیازی به گفتن نیست که آن یک نفر کانینگهام بود. در اولین ال کلاسیکویش در سپتامبر 79 زننده گل سوم و پیروزی بخش تیمش در برنابئو بود. دو گل دیگر را سانتیانا و خوانتیو به ثمر رساندند. اما یک نمایش جادویی در پیروزی 2-0 رئال مادرید در زمین رقیب دیرینه خود بارسلونا در دهم فوریه 1980 نقطه اوج یک خیزش درخشان و زودگذر بود. با اینکه او در آن بازی گل نزد اما به بزرگترین کابوس کاتالان ها بدل شد. در سالگرد 25 سالگی این بازی روزنامه آس ویژه نامه ای ترتیب داد و تیتر زد: "مردی که در نوکمپ آشوب به پا کرد" و از یکی از هواداران بارسلونا که آن روز در ورزشگاه حضور داشته بود نقل قولی آورد:
مثل تماشای یوهان کرایوف با پوست سیاه بود. آن پسر می توانست همه کار با توپ بکند.
تیتر های تحسین آمیز اما فقط از طرف روزنامه های مادریدی در سال ها بعد نبود. موندو دپورتیوو روز بعد از بازی تیتر زد:"تشویق ایستاده برای کانینگهام معرکه" به همراه گزارشی از عملکرد او روی گل دوم رئال و پاس گلی که بعد از دریبل زدن میگوئلی و زوویریا با یک پاس قوسی فوق العاده برای سانتیانا فراهم کرد.
میگوئلی دفاع وسط اسطوره ای بلوگرانا که در آن بعد از ظهر حسابی از دست کانینگهام آزار دید می گوید:
با دریبل ها و حرکات انفجاری و سرعتش ما را دیوانه کرد. برق آسا بود و اثرگذار.
آن بازی ضربه نهایی به بارسلونا بود و آنها دیگر تا پایان فصل روی پای خود برنگشتند و از آن طرف رئال مادرید با پیروزی در بازی هفته آخر در برابر بیلبائو در شرایطی که هفته پیش از آن رئال سوسیداد تنها شکست فصل خود را در برابر سویا متحمل شده بود قهرمانی به یاد ماندنی کسب کرد. کانینگهام به عنوان یکی از بهترین های لیگ مطرح شد اما با این حال ران گرینوود او را برای جام ملت های اروپای 1980 به ایتالیا نبرد. ضربه روانی خیلی سنگینی بود که مقدمات سقوط او را فراهم کرد.
با وجود اینکه فصل بعد را خوب شروع کرد اما یک مصدومیت او را 5 ماه از میادین دور نگه داشت و اهمیتش در تیم آرام آرام کم شد. نیکی براون نامزد طولانی مدتش که در نوجوانی با او آشنا شده بود اعتراف می کند مصدومیت وحشتناک لیگامنت زانوی او مجبورش کرد تا برای فرار از وضعیتی که مثل زندگی در 'تنگ ماهی' شده بود اسپانیا را ترک کند. نامزدش سفیدپوست بود و دیگر نمی توانست توهین های نژادپرستانه را تحمل کند:
اسپانیا تازه داشت از دوران فرانکو خارج می شد و می فهمیدم چرا برایشان آزاردهنده ایم اما متوجه نبودم که چقدر جنجالی شده بودیم.
آن مصدومیت زانو آغاز سقوطی بود که به مرگ او منتهی شد. رجیس هم تیمی اش درباره دوران او در مادرید و ادعای دلبوسکه مبنی 'نداشتن روحیه جنگندگی لازم برای بازی در رئال مادرید' می گوید:
این قضاوت اوست اما برای من بیشتر مسئله کنار آمدن با ترک انگلیس بدون حمایت هیچ مدیرنامه یا سیستم پشتیبانی که این روز ها داریم بود. برای دو سال همه چیز برای او عالی بود و خیلی معروف شد. لوری ذهنیت تبدیل به بهترین شدن در دنیا را داشت و اینکه نمی دانیم ممکن بود به چه چیزهایی دست پیدا کند بخشی از رُمانس داستان است.
او به منچستر یونایتد قرض داده شد تا دوباره با اتکینسون کار کند و همچنین اولین بازیکنی لقب گرفت که پیراهن این دو غول اروپایی را به تن می کند. در دوران کوتاهش در اولدترافورد در تصمیمی تکان دهنده که مهر تأییدی بر افول توانایی هایش بود از اتکینسون سرمربی تیم درخواست کرد تا او را در ترکیب تیم برای بازی فینال جام جذفی با برایتون قرار ندهد چون احساس می کرد نمی تواند "آنطور که باید و شاید در چنین رقابت بزرگی بازی کند." اگرچه او در پیروزی به یاد ماندنی 1-0 در برابر لیورپول به جای ویمبلدون به زمین بازی رفت و دقایقی بازی کرد.
بعد از دوران ناموفق در یونایتد به اسپورتینگ خیخون رفت. بعد به المپیک مارسی و در تابستان 84 بازیکن آزاد شد. یک سال را در لسترسیتی گذراند. دوباره به اسپانیا رفت و در فصل 87-86 به رایو وایکانو پیوست. دوره هایی را در چارلروی و ویمبلدون سپری کرد و بعد برای فصل پایانی و تراژیک 89-88 دوباره رهسپار مادرید شد و یکبار دیگر پیراهن وایکانو را به تن کرد.
هشتم مارس 2016، کانینگهام شصتمین سال تولدش را جشن می گرفت. برای برخی این باورپذیر نیست، مخصوصاً اینکه در یاد آنهایی که بازی اش را دیده بودند او به عنوان شخصیتی همیشه جوان به جا مانده است. مرگش در تصادفی جاده ای در سال 1989 در 33 سالگی، زمانی از راه رسید که مصدومیت های پیاپی سرعتی را که زمانی یکی از بزرگترین حسن هایش بود را از او دریغ کرده بود. اما در همین سن و تنها چند ماه پیش از مرگش کمک کرد تا رایو وایکانو به لالیگا راه پیدا کند. دوران بازیگری اش اما هنوز یک فصل پایانی داشت که باید نوشته می شد، در آن روزِ ماه ژوئن که ماشینش با ماشین پنچری که در کنار خیابان پارک شده بود برخورد کرد.
یکی از دلایلی که او به عنوان شخصیتی چنین بکر و جوان به یاد مانده این است که وقتی اول بار به اسپانیا رفت فقط 23 سالش بود. بازی های خارجی آن روز ها از تلویزیون بریتانیا پخش نمی شد و ملاقات رئال مادرید و تیم های لیگ انگلیس معدود بودند. هواداران انگلیسی میزان کمی از دو فصل خوبی که یک قهرمانی لیگ و دو قهرمانی جام حذفی را برای او در بر داشت و پیش از مصدومیت جدی زانویش که به دست یک هم تیمی در زمین تمرین رقم خورده بود را دیدند. بازگشت کوتاه مدتش به خانه - با بازی هایی برای منچستر یونایتد، لسترسیتی و ویمبلدون – به طولی نینجامید و آنقدر برجسته نبود که تصویری که او در دوران اوج جوانی اش برای خود ساخته بود را عوض کند.
کانینگهام یکی از اولین های گروهی از وینگر های سیاهپوست محصول باشگاه ها بود که به فوتبال انگلستان در دهه 70 و 80 نور تاباندند. دیگران شامل وینس هیلیر از کریستال پالاس، مارک چمبرلین از استوک سیتی، مارک والترز از آستون ویلا و جان بارنز در واتفورد و لیورپول می شدند. کانینگهام اولین بازیکن سیاهپوستی شد که تیم زیر 21 ساله های انگلستان را نمایندگی کرد اما در تیم بزرگسالان با اختلاف کمی این عنوان را به ویو اندرسون باخت. مجموع 6 بازی ملی او زیر نظر ران گرینوود به طرز مسخره ای در مقایسه با – در کمال احترام – 42 بازی ملی تئو والکات ناکافی به نظر می آید. او شاید استعدادی بود که کاملاً به بار ننشست اما میراث او الهام بخش نسلی از بازیکنان سیاهپوست شد.
بازیکنان سیاهپوست نسل کانینگهام مجبور بودند تا گوششان را به روی فریاد های 'میمون' و 'زولو'(2) ببندند و با هرچیزی از موز گرفته تا ساچمه که از طرف تماشاگرانی که روزنامه نشنال فرانت (3) آزادانه بیرون از ورزشگاه بهشان فروخته می شد سر کنند. یک پلاک آبی در خانه ساده خانوادگی در Stroud Green، جایی که پدر و مادر جامائیکایی کانینگهام او را بزرگ کردند، شجاعتی را گرامی می دارد که به روشنی و بزرگی تاریخ بازی انگلیسی هنوز هم زنده است، شجاعتی به شکوه هنر او.
1. پلاک هایی که به صورت سنتی در محل های عمومی در انگلستان برای بزرگداشت رابطه فردی معروف یا حادثه ای تاریخی با آن محل خاص نصب می شوند.
2. قومی از سیاهپوستان جنوب آفریقا
3. National Front حزب دست راستی افراطی متعلق به سفید پوستان