پسر استمفوردبريجتا وقتی دست وزارت ورزش تو کاره
فوتبال بانوان به جایی نمیرسه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق ، جهانی که مرا با تو ندید
رشتهای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
نه کف و ماسه، که نایابترین مرجانها
تپش تبزده ی نبض مرا میفهمید
آسمان روشنیاش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
ما به انداز ی هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
من که حتی پی پژواک خودم میگردم
آخرین زمزمهام را همه شهر شنید