مارتین اسکورسیزی علاوه بر آن که فیلمساز بزرگی است، مورخ و تحایلگر و فیلمباز درجه یکی نیز به شمار میآید. فیلمهای پیشنهادی او همواره میان سینمادوستان طرفداران زیادی دارد. این فهرست طولانی از بهترینهای سینما به پیشنهاد اسکورسیزی کبیر به نقل از "فیلمروز" است که می توانید بخوانید(برای این فیلمها عینا حرفهای اسکورسیزی آورده شده) و چند تایی را هم فقط نام برد که خلاصه داستان نوشته شده
تکخال در آستین (1959) / Ace in the Hole: « این فیلم بیلی وایلدر آنقدر محکم و زمخت بود که در باکس آفیس کاملا از دست رفت و آن ها دوباره با اسم کارناوال بزرگ پخش کردند که البته فایده ای هم نداشت. چاک تاتوم خبرنکاری است که خیلی مدرن است؛ او هرکاری می کند تا خبری جور کند حتی شده خبر بسازد و با این کارهایش نه تنها شهرت خودش بلکه زندگی یک مرد را که در معدن گیر افتاده هم تهدید می کند»
هرچه بهشت اجازه دهد (1955) / All That Heaven Allows: در این ملودرامِ داگلاس سیرک، راک هادسن نقش باغبانی را بازی می کند که عاشق زن اجتماعیِ بیوه ای می شود که نقشش را جین وایمن بازی می کند. رسوایی!
آمریکا آمریکا (1961) / America , America: داستان فیلم که از قصه ی خانواده ی کارگردان ، الیا کازان، الهام گرفته شده، روایتی احساساتی و متمرکز است از سختی هایی که خانواده ی مهاجرِ یونانی ای در اواخر قرن نوزدهم با آن مواجه می شوند.
یک آمریکایی در پاریس (1951) / An American in Paris: این فیلم وینسنت مینلی که جین کلی را هم به عنوان بازیگر داشت از ایده ی ایستادن در میان فیلم برای رقصیدن، که در «کفش های قرمز» قبلا استفاده شده بود شود می جست.
اینک آخرالزمان (1979) / Apocalypse Now: این شاهکار فرانسیس فورد کاپولا در زمانی ساخته شد که کارگردان هایی مثل دی پالما، میلیوس، شریدر و اسکورسیزی آزادی عمل داشتند؛ آزادی عملی که از دست دادند.
آرسنیک و تور کهنه (1944) / Arsenic and Old Lace: اسکورسیزی طرفدار فیلم های زیادی از فرانک کاپرا است و این فیلم با بازی کری گرانت هم یکی از فیلم هایی است که همراه خانواده اش در سالن نمایش فیلمش تماشا می کند.
بد و زیبا (1952) / The Bad and the Beautiful: وینسنت مینلی موزیکالش را درباره ی مردی بدبین که یکی از کله گنده های هالیوود است و سعی می کند که یک بازگشت دوباره داشته باشد، ساخته است. بازیگرانش کرک داگلاس، لانا ترنر، والتر پیجن و دیک پاول بودند.
واگن نمایش (1953) / The Band Wagon: «این موزیکال محبوب من از میان ساخته های مینلی است. عاشق خط داستانی فیلم هستم که هم فاست درش هست و هم یک کمدی رمانتیک، و فاجعه ای که به بار میاورد. تونی هانتر که فرد آستر نقشش را بازی می کند یک رقصنده در نمایش های واریته بوده که دورانش سپری شده و حالا می خواهد به نحوی به برادوی راه پیدا کند که البته مدیوم کاملا متفاوتی است.زمانی که فیلم ساخته می شد محبوبیت زوج آستر / راجرز رو به افول بود و این سوال مطرح بود که قرار است با فرد آستر در تکنی کالر چه کنند؟ پس در واقع تونی هانتر همان فرد آسترِ واقعی است؛ شهرت و محبوبیت هردو در خطر است.»
متولد چهارم جولای (1989) / Born on the Fourth of July: این فیلمِ تام کروز که توسط یونیورسال و تحت نظارت تام پولاک و کیسی سیلور تهیه شده بود و کارگردانش هم الیور استون بود، یک نمونه ی کامل از تصمیم استودیو برای، به قول اسکورسیزی، «ساختن یک فیلم خاص» بود.
تنگه وحشت (1962) / Cape Fear: همانطور که یکبار قبلا موقع شام در ترایبکا برای استیون اسپیلبرگ توضیح داده بود، یکی از ترس های اسکورسیزی برای ساختن یک دوباره سازی از نسخه ی اریجینال این بود که «نسخه ی اصلی خیلی خوب بود. یعنی شما رابرت میچم و گرگوری پک و پالی برگن را در فیلم دارید که فوق العاده است.»
مردم گربه ای (1942) / Cat People: سیمون سیمون نقش زنی را بازی می کند که می ترسد به پلنگ تبدیل شود و کسی را بکشد.به نظر سطحی می رسد اما تریلر روانشناسی ای که کارگردان، ژاک تورنر، از بودجه ی اندکِ 150000 دلاری اش ساخته، اثر را به یک کار عالی با نورپردازی خیلی خوب تبدیل می کند.
گرفتار (1949) / Caught: «بعضی سبک ها هست که در ابتدا با آن ها مشکل داشتم، مثل بعضی فیلم های مکس اوفولس. به عنوان مثال اواسط سی سالگیم بود که برای اولین بار از «گوشواره خانم ...» خوشم آمد. اما با این فیلم هیچ مشکلی نداشتم، فیلمی که در سینما دیدمش و یک جورهایی هم بر اساس زندگی هوارد هیوز ( قهرمانِ فیلم هوانورد) است.»
همشهری کین (1941) / Citizen Kane: «اورسون ولز یک نیروی طبیعی بود، کسی که وقتی وارد می شد همه را مسحور می کرد و همشهری کین هم بزرگترین ریسک تاریخ سینما بوده است. فکر نکنم تا آن زمان هیچ کس چنین چیزی دیده باشد. سردی عجیب کارگردان نسبت به کاراکتر اصلی، بازتابی از قدرت و غرور شخصی اش بود ولی در عین حال نوعی همدردی با آدم های اینچنینی هم به حساب می آید. فیلم هنوز هم تماشاگرش را نگه می دارد و هنوز هم شوکه کننده است، فیلم داستان گویی را به مرحله ای بالاتر می برد.»
مکالمه (1974) / Conversation: جین هاکمن در این تریلر به کارگردانی دوست اسکورسیزی یعنی فرانسیس فورد کاپولا بازی می کرد و فیلم یکی دیگر از نمونه هایی است که ریسک کردن استودیو ها در اوایل دهه ی هفتاد را نشان می دهد.
حرف میم را نشان مرگ بگیر (1954) / Dial M for Murder: وقتی درباره ی ساخته شدن هوگو صحبت می کردیم، اسکورسیزی به این فیلمِ هیچکاک به عنوان نمونه ای از درگیری کارگردان های دیگر با تکنولوژی 3D طی سال های متمادی اشاره می کند. در اولین پخشش اکثر سینماها فیلم را دو بعدی نشان دادند؛ اگرچه هر از گاهی سر و کله ی نسخه ی سه بعدی هم در سینماها پیدا می شد.
کار درست را انجام بده (1989) / Do the Right Thing: کار درست را انجام بده جزو فیلم های ریسکی ای بود که باعث شده بود اسکورسیزی زمانی که یونیورسال توسط کیسی سیلور و تام پولاک گردانده می شد به آنجا برود. اسکورسیزی می گوید «بعد از آن پولاک رفت و همه چیز عوض شد».
جدال در آفتاب (1946) / Duel in the Sun: اسکورسیزی زمانی که تنها چهار سالش بود به دیدن این فیلم که بعضی منتقدان آن را «شهوت زیر آفتاب» می خواندند رفت. در این فیلمِ باشکوه از کینگ ویدور، جنیفر جونز عاشق گرگوری پکِ خرابکار می شود. یک پوستر فیلم هنوز در دفتر اسکورسیزی آویزان است.
چهار سوار سرنوشت (1921) / Four Horsemen of the Apocalypse: رکس اینگرام این فیلم را که رودولف والنتینو در آن تانگو می رقصید ساخته است. اینگرام بعد از وارد شدن صدا به سینما دیگر فیلمی نساخت. پدر مایکل پاول برای اینگرام کار می کرد؛ زندگی در چنین شرایطی دانش فرهنگی لازم را به مایکل داد تا بعد ها از آن در فیلم های خودش مثل «کفش های قرمز» از آن استفاده کند.
اروپا 51 (1952) / Europa '51: «بعد از ساخت گل های فرانسیس قدیس، روسولینی از خودش پرسید که یک قدیس امروزی چگونه خواهد بود؟ فکر کنم آن ها فیلم را براساس سیمون وِیل ساختند و اینگرید برگمن هم نقشش را بازی کرد. فیلم همه درگیری های امروزمان را در خود دارد؛ انقلاب در کشور های دیگر یا حتی مردمی که سعی دارند سبک زندگیشان را تغییر دهند و همه هم در این فیلم هست. شخصیت اصلی همه چیز را امتحان می کند چون تراژدی ای در خانواده اش دارد که واقعا او را تغییر می دهد، برای همین سیاست را امتحان میکند و حتی مدتی در کارخانه کار می کند اما در پایان نتیجه ای تکان دهنده می گیرد ( اسم دیگر فیلم بزرگترین عشق است).»
چهرهها (1968) / Faces: «کاساوتیس به هالیوود رفت تا فیلم هایی مثل «کودکی منتظر است» و «بلوزِ دیروقت» را بسازد و همین ما را از شیفتگیش درآورده بود. بعضی از ما که در نیویورک بودیم از خودمان می پرسیدیم کاساوتیس دارد چه کار می کند؟ هدفش چیست؟ و او داشت این فیلم را در خانه اش در لوس آنجلس با همسرش جینا رولندز و دوستانش می ساخت. و وقتی چهره ها در فستیوال نیویورک در آن زمان پخش شد تمام فیلم های دیگر را کنار زد. کاساوتیس کسی است که به تنهایی مثالی برای سینمای مستقل است.»
سقوط امپراطوری رم (1964) / The Fall of the Roman Empire: یکی از آخرین «حماسههای صندل». این فیلم جذاب آنتونی مان از بازیگران معروفی مثل سوفیا لورن، آنتونی بوید، جیمز میسون، الک گینس، کریستوفر پلامر و آنتونی کوایل بهره میبرد و با این وجود به شدت در فروش شکست خورد.
گل های سنت فرانسیس (1950) / The Flowers of St. Francis: «این فیلم روسلینی و اروپا 51 دوتا از بهترین فیلم ها در مورد بخشی از بشر است که تمنای چیزی بیشتر از ماده را دارد. روسلینی برای این فیلم از راهب های واقعی استفاده کرد. بسیار ساده و زیباست».
نیروی شر (1948) / Force of Evil: یکی دیگر از فیلم هایی که تصویر گانگسترِ آمریکایی را شکل بخشید. در این فیلم نوآر، جان گارفیلد نقش برادر بزرگترِ شیطان صفت را بازی میکند که برادر کوچکترش به دار و دسته ی کلاهبردار او نمی پیوندد.
چهل تفنگ (1957) / Forty Guns: باربارا استنویک در این وسترن ساموئل فولر بازی می کند. او نقش یک زن بزن بهادرِ کشاورز را دارد که از کلانتر شهر هم خوشش میاید.
آلمان سال صفر (1948) / Germany Year Zero: «روسلینی همیشه این وظیفه برای اطلاع رسانی را در خود حس می کرد. او با این فیلم اولین کسی بود که فیلمی درمورد دلسوزی برای دشمن ساخت (پیدا کردن فیلم همیشه سخت بوده اما الان یک نسخه ی کرایتریونِ آن در دسترس هست). فیلمی بسیار آزاردهنده است. او اولین کسی بود که پس از جنگ به آلمان رفت، تا بگوید ما همه مجبوریم در کنار هم زندگی کنیم و او حس کرد که سینما ابزاری است که با آن می توان این حرف را زد و مردم را مطلع کرد».
گیلدا (1946) / Gilda: « وقتی ده – یازده ساله بودم این فیلم را دیدم. من عکس العمل با مزه ای نسبت به آن داشتم. بزارین بهتون بگم من و دوستانم نمی دونستیم درباره ی ریتا هیورث چه کار کنیم و واقعا هم نمی فهمیدیم که جرج مک ردی در فیلم با او چه می کند، می تونید تصور کنید؟ گیلدا در یازده سالگی. اما این کاری بود که همیشه می کردیم. می رفتیم سینما.»
پدرخوانده (1972) / Godfather: «گوردون ویلیس» همان فوت و فن فیلمبرداری تیره و تار را که در فیلم «کلوت» انجام داده بود در این فیلم نیز انجام داد و حالا تمام تماشاگران سینما این عمل را پذیرفته اند. حالا برای بیشتر از 40 سال است که بیشتر فیلمبردارهای دنیا وام دار سبک فیلمبرداری او هستند.البته این امر تا ظهور سینمای دیجیتال صادق است.
دیوانه اسلحه (1950) / Gun Crazy: یک مثال از فیلمهای رمانتیک ژانر فیلم نوآر. از ویژگیهای این فیلم مردی که تفنگ حمل میکند اما زنی که در تیراندازی تند و تیز است.
سلامتی (1980) / Health: این فیلم «رابرت آلتمن» همزمان با فیلم «سلطان کمدی» به اکران عمومی درآمد و هر دو هم در گیشه شکست خوردند. در آن زمان فیلم «ای.تی» تمام صنعت سینما و درآمدهای آن را تحت شعاع خود قرار داده بود.
دروازه بهشت (1980) / Heaven's Gate: اسکورسیزی با اتحادیه هنرمندان دهه 70 بود. این فیلم یکی از فیلمهای جاه طلب آن زمان بود و مانند بمبی در بین منتقدین و تماشاگران سروصدا کرد. همچنین شهرت این فیلم در طی زمان بیشتر و بیشتر شد.
خانه مومی (1953) / House of Wax: این اولین فیلم سه بعدی بود که توسط استودیو فیلمسازی بزرگی ساخته شد. این فیلم ستاره ای به نام وینسنت پرایس داشت که مجسمه سازی مومی بود که مواد اولیه اش چیزهای غیرعادی بودند.
دره من چه سرسبز بود (1941) / How Green Was My Valley: «من از طبع شاعرانه و بصری فیلمهای جان فورد تسپاسگذارم. به مانند صحنه ای که ماورین اوهارا ازدواج میکند، باد روی صورتش را نوازش میدهد و پارچه روی سرش را تکان میدهد. به حق که شعر محض است و جای هیچ سخنی نیست.»
بیلیارد باز (1961) / The Hustler: اسکورسیزی کاراکتر پل نیومن را در این فیلم آنقدر دوست دارد که سریعا پیشنهاد پل نیومن را برای ساخت بازسازی فیلم قبول کرد و «رنگ پول» را ساخت. او می گفت که موفقیت تجاری این فیلم می توانست سختی دوران پیشینش را جبران کند.
تنها راه میروم (1948) / I Walk Alone: یکی از چند فیلمی که اسکورسیزی همیشه از آن به عنوان ایده آلی در گنگستری آمریکایی نام می برد. فیلمی که ستاره های آن «برت لنکستر» و «لیزابت اسکات» بودند.
رقص جهنمی (1903) / The Infernal Cakewalk: یکی از چندین فیلم «جورج ملی یس» که دوباره اعاده شده است و تا الان در نسخه دی وی دی هم دیده می شود. «ملی یس» کارگردان فرانسوی دوران صامت سینماست که محور داستان اصلی فیلم هوگوی اسکورسیزی است.
جیسون و آرگونات ها (1963) / Jason and the Argonauts: اسکورسیزی به عنوان بخشی از آموزش فیلم خودش و دخترش تعدادی از این دست فیلم ها را پخش کرده بود.
سفر به ایتالیا (1954) / Journey to Italy: بعد از اینکه روسلینی با اینگرید برگمان ازدواج کرد، خود را از نئورئالیست جدا کرد و در عوض به داستانهایی صمیمی که به نوعی معامله ای با عرفانهای تفکری بود و قدرت فرهنگی بود، روی آورد. در فیلم زوج انگلیسی که اینگرید برگمان و جورج ساندرس نقش آنها را ایفا میکنند در ایام تعطیلات و در حالتی که ازدواجشان متزلزل شده است، سفری به ناپل دارند. مردم اطرافشان، موزه ها و مخصوصا زیارتشان از شهر پمپی با آن فرهنگ و تاریخ غنی به مانند معجزه ای مدرن عمل میکند. فیلم اساسا از دو نفر در ماشین تشکیل میشود که به مانند موج نو رفتار میکنند. شاید جوانان این فیلم را تماشا نکنند اما به واقع فیلمی مستقل و نو است.
جولیوس سزار (1953) / Julius Caesar: فیلمی بر پایه اقتباس ادبی به کارگردانی Joseph L. Mankiewicz ,و بازیگری مارلون براندو
کانزاس سیتی (1996) / Kansas City: این یکی از بهترین فیلمهای در مورد موسیقی جاز دنیاست. اگر بتوانید با آلتمن همراه شوید، در هنگام تماشای این فیلم به یکی از بهترین سواری های زندگی خود را تجربه خواهید کرد.
یک شب اتفاق افتاد – اتوبوس شب (1934) / It Happened One Night: زیاد در مورد این فیلم کاپرا فکر نمیکردم تا اینکه اخیرا بر روی پرده بزرگ سینما به تماشای آن نشستم و متوجه شدم که شاهکار است. نحوه رابطه برقرار کردن و زبان بدنی که کلارک گیبل و کلودت کلبرت در این فیلم دارند، حقیقتا بی نظیر است.
مرا مرگبار ببوس (1955) / Kiss Me Deadly: یکی از بهترین نمونه های فیلمهای نوآر که همیشه برای اسکورسیزی الهام بخش بود. در این فیلم رالف میکر به عنوان بازرسی نقش آفرینی میکند.
کلوت (1971) / Klute: بعضی فیلمها وجود دارند که نحوه ساخت فیلم ها را تغییر میدهند، کلوت یکی از همین فیلم هاست. فیلمی که فیلمبرداری گوردون ویلیس بسیار تاریک و بافته یافته بود. در ابتدا این نوع فیلمبرداری برای تماشاگران هشداردهنده بود چون بیشتر به نحوه فیلمبرداری استودیویی عادت داشتند.
زمین می لرزد (1948) / La Terra Trema: این فیلم لوکینو ویسکونتی یکی از فیلمهای پیشتاز نئورئالیست ایتالیا است.
بانویی از شانگهای (1947) / Lady From Shanghai: داستان به جایی میرفت که اورسون ولز فیلم را بسازد. اورسون در ایستگاه راه آهن بود که تعداد کاغذپاره که کتاب بودند، وجود داشت. ولز با هری کهن از کلمبیا صحبت میکرد که یک دفعه گفت که من بهترین فیلم را برای ساخت پیدا کرده ام، همان کاغذپاره های داخل ایستگاه بودند. سپس او داستان را به وجود آورد. من نمیدانم که این فیلم نوآر است یا نه اما عجیب است و بسیار درخشان.
یوزپلنگ (1963) / The Leopard: ویسکونتی، دسیکا و روسلینی از بنیانگذاران مکتب نئورئالیسم ایتالیا بودند. ویسکونتی راه متفاوتی را نسبت به روسلینی برگزید. او در این راه فیلم یوزپلنگ را ساخت که یکی از بهترینهای تاریخ سینماست.
مکبث (1948) / Macbeth: این اولین فیلم اورسون ولز بود که من (اسکورسیزی) در تلویزیون دیدم. او این فیلم را در 27 روز این فیلم را ساخت. نگاه آن، بربریتی از سلتیک، کشیش کاهن، اینها همگی مواردی ناآشنا در فیلمهای مکبث بودند که تا به حال من دیده بودم. تحمیلهای بیش از حد صحنه ها و صحنه های پیکره های ابتدایی فیلم بیشتر شبیه به سینماست تا تئاتر. هر چیزی که ولز با توجه به سابقه اش در رادیو انجام داد، ریسک بزرگ بود. مکبث فیلمی بی پروا و شجاع است .
جعبه ی جادو (1951) / The Magic Box: اشخاصی بوده اند که فکر می کردند سینما را اختراع کرده اند. رابرت دونات نقش ویلیام فریز گرین را بازی می کند، یکی از همان آدم ها که از کودکی وسواس حرکت و رنگ دارد. دونات بازیگر خوبی بود و این فیلم هم برای دوران خودش خیلی خوش ساخت بود.
مَش (1972) / Mash: ...این اولین بازی فوتبال بود که آن را درک کردم. آلتمن ساخت فیلمهای تلویزیونی را با این فیلم گسترش داد و جنبه هایی از زندگی اش را وارد آن کرد. این امر خیلی بی نظیر بود که انگار شانس این را داشته باشی که فیلمهای او را هر دوهفته یکبار تماشا کنیم.
مسئله مرگ و زندگی (1946) / A Matter of Life and Death: این فیلم زیبای دیگری از «مایکل پاول و پرس برگر» بود. اما این فیلم بعد از جنگ جهانی دوم ساخته شده بود پس مردم مدام میگفتند که نباید در این شرایط از کلمه مرگ در عنوان فیلمی استفاده کرد پس نام فیلم را به پلکانی به بهشت تغییر دادند و حالا باز هم مسئله مرگ و زندگی است.
مک کیب و خانم میلر (1971) / McCabe & Mrs. Miller: این شاهکار واقعی در سینماست. آلتمن تونست خیلی سریع فیلمبرداری کند و بازیگرانی خوبی را به کار گیرد.
مسیحا (1975) / The Messiah: آخرین فیلم روسلینی در دوره سوم فیلمسازی اش و آخرین فیلم قبل از مرگش یکی از زیباترین فیلمها در مورد مسیح در تلویزیون بود. او برنامه ساخت فیلمهای بیشتری در چنین ساختاری را داشت، مثل ساخت فیلمی در مورد کارل مارکس. او تصور می کرد که تلویزیون راه درستی برای رسیدن به جوانان است تا آنها را آموزش دهد اما تلویزیون در آینده تغییر کرد.
کابوی نیمه شب (1969) / Midnight Cowboy: یکی از بهترین فیلمهای آمریکایی که در دوران درخشانش با بازی داستین هافمن و جان وویت ساخته شد.
میشیما (1985) / Mishima: اسکورسیزی از این فیلم پل شرایدر که در مورد نویسنده بزرگ ژاپنی یوکیو میشیما است، به عنوان یک شاهکار به یادماندنی یاد میکند.
آقای دیدز به شهر میرود (1936) / Mr. Deeds Goes to Town: این ساخته فرانک کاپرا، یکی از چند فیلمی است که اسکورسیزی آن را معمولاً برای خانواده اش به نمایش میگذاشته است. در «آقای دیدز به شهر میرود» گاری کوپر نقش جوان سادهای را بازی میکند که با به ارث بردن ثروتی کلان، از شهر کوچک خودش به کلان شهری بزرگ سفر میکند و در تقابل با فرهنگ ناسالم آن قرار میگیرد.
نشویل (1975) / Nashville: «رابرت آلتمن دارای یک نقطه نظر منحصر به فرد آمریکایی است و همواره با نگاهی هنرمندانه به ساخت آثار سینمایی میپردازد. نشویل به تنهایی بیانگر تمامی خصوصیات آثار اولیه آلتمن است.»
شب و شهر (1950) / Night and the City: «شب و شهر» نمونه تمام و کمال یک فیلم نوآر انگلیسی است. هری فابین (با بازی ریچارد ویدمارک) یک کلاهبردار دنیای زیرزمینی لندن است که در ارتباط با یک گانگستر (با بازی هربرت لوم) پایش را از گلیمش درازتر میکند. نکته بسیار جالب درباره فیلم آنست که مخاطب از همان ابتدا سرنوشت محتوم و رو به نابودی فابین را میفهمد، چرا که او بدون اینکه این مسئله را درک کند، در برابر قدرت مخوفی قد علم کرده است.
یک، دو، سه (1961) / ONE,Two,Three: در این کمدی کلاسیک بیلی وایلدر، جیمز کاگنی در نقش رئیس شرکت کوکاکولای برلین غربی، بازی فراموشنشدنی از خود به یادگار میگذارد . از ویژگیهای مهم و شاخص فیلم، دیالوگهای رگباری آن است.
آقای اسمیت به واشنگتن می رود (1939) / Mr. Smith Goes to Washington: این فیلم فرانک کاپرا با درخشش جیمز استوارت در نقش آقای اسمیت، یکی از فراموشنشدنیترین آثار دراماتیک تاریخ سینما محسوب میگردد.
اتللو (1952) / Othello: «ساخت اتللو چندین سال وقت اورسن ولز را به خود اختصاص داد. برشهای کوتاه فیلم بعنوان یکی از مشخصهها و مولفههای اصلی آن به حساب میآیند. در فیلم سکانسی بسیار زیبا وجود دارد که طی آن دو نفر در یک حمام ترکی مورد حمله قرار میگیرند. در این سکانس، این دو نفر حوله پوشیدهاند و یکی از آنها زیر یک تخت قرار گرفته است. نکته بسیار جالب این است که هنگامیکه ولز برای گرفتن این سکانس کاملاً آماده بوده، لباس بازیگران به صحنه فیلمبرداری نمیرسد؛ و همین سبب میشود که ولز سکانس حمله به این دو نفر را در یک حمام ترکی فیلمبرداری کند!»
پاییزا (1946) / Paisa: «پاییزا» محبوبترین فیلم روسلینی از نگاه من است.»
تام چشم چران (1960) / Peeping Tom: «مایکل پاول همه چیز خود را وقف «تام چشم چران» کرد اما به گونهای شکست خورد که این فیلم را باید پایان کار او در سینما دانست. فیلم برای برخی از منتقدان و مخاطبان بریتانیا به شدت تکاندهنده بود چرا که پاول در آن با یک قاتل زنجیرهای احساس همدردی نموده بود. قاتلی که به شکلی جسورانه از کشتار قربانیانش با یک دوربین فیلمبرداری، تصاویر متحرک تهیه میکرد که البته تصاویر این دوربین بعنوان موضوع اصلی شهوترانی، با تجربه جمعی ما از تماشای فیلمهای ترسناک گره میخورد. همان موقع منتقدی فیلم را لایق چاه دستشویی دانست. مسائلی از این قبیل باعث شدند که پاول پس از «تام چشم چران» تنها یک یا دو فیلم دیگر ساخت. پس از این او واقعا ناپدید شد. این در حالی است که امروزه در انگلستان دوربینهایی وجود دارند که همه مردم را در سراسر خیابانها تماشا میکنند.»
جیببر خیابان جنوب (1953) / Pickup on South Street: این فیلم نوآر کلاسیک ساخته ساموئل فولر، داستان جیببری(با بازی ریچارد ویدمارک) را روایت میکند که با دزدی یک کیف پول اشتباهی، بصورت ناخواسته درگیر یکسری ماجراها و حوادث میشود که آرام آرام به اوج خشونت میرسند.
بازیگر (1992) / The Player: «تنها یکسال پیش از ساخت این فیلم، سن و سال تجربهگرایی کارگردان آن به پایان رسیده بود. اما آلتمن با ساخت «بازیگر» نشان داد که باز میتواند کار با انواع متنوعی از بازیگران و رویارویی با رویکردهای متفاوت و تجهیزات مختلف را تجربه کند. ساخت «بازیگر» آلتمن را به سطح و درجه کاملاً متفاوت و جدیدی از فیلمسازی رسانید.»
قدرت و افتخار (1933) / The Power and the Glory: «قدرت و افتخار» نوشته پرستون استرجس و به کارگردانی ویلیام کی.هوارد، ساختاری دارد که جوزف ال منکهویچ در اغلب فیلمهایش و اورسن ولز در «همشهری کین» از آن استفاده کردند.»
دلیجان (1939) / Stagecoach: «اورسن ولز از هر چیزی تأثیر میگرفت. فضاهای داخلی در وسترن کلاسیک «دلیجان» ساخته جان فورد برای «همشهری کین» و سازندهاش منبع الهام محسوب میشود.»
برخورد خشن (1948) / Raw Deal: البته مقصود اسکورسیزی فیلمی به همین نام با بازی آرنولد شوارتزنگر نیست. بلکه این فیلم، نوآری ساخته آنتونی مان با بازی دنیس اوکیف و کلر ترور میباشد.
کفشهای قرمز (1948) / The Red Shoes: «وقتی نه یا ده ساله بودم این فیلم عمیقاً مرا تحت تأثیر قرار میداد چراکه داستانی به شدت قدرتمند و پرکشش داشت و استفاده از رنگ در آن به بهترین وجه ممکن صورت پذیرفته بود. آن دیالوگ رقصندگان باله در فیلم یعنی «توجهها همیشه به سوی ماست» بصورت خیلی جدی خارج از دنیای فیلم نیز حقیقت داشت. سکانس رقص باله را تقریباً باید شبیه اولین ویدئوی موسیقی راک دانست. در این سکانس مخاطب آنچه را میبیند که رقصنده در حال تماشای آنست و همان چیزی را میشنود و احساس میکند که رقصنده در حال رقص تجربه میکند. در «گاو خشمگین» دقیقاً چنین تکنیکی وجود دارد چرا که ما هرگز در سکانسهای مبارزه، از داخل رینگ بوکس خارج نشدیم.»
ظهور لویی چهاردهم (1966) / The Rise of Louis XIV: «روسیلینی در سومین دوره تجربه فیلمسازیاش تصمیم به ساخت یک دانشنامه سینمایی گرفت. «ظهور لویی چهاردهم» اولین فیلم از این مجموعه فیلمهای آموزشی بود که با کارگردانی روسلینی به یک شاهکار هنری بدل گشت. وی این فیلم را با دوربین شانزده میلیمتری برای تلویزیون ساخت و آن را ضددراماتیک نامید. من به شخصه هر دو سال یکبار فیلم را به نمایش میگذارم. هنگامیکه شما این فیلم را بر پرده بزرگ سینما میبینید نماهایی را خواهید یافت که به تابلوهای نقاشی شبیه میباشند. روسلینی هرگز نتوانست دید هنرمندانه خودش را در آثارش نادیده بگیرد. ده دقیقه انتهایی فیلم که به نمایش گذاشتن قدرت را نشان میدهد، نمونهای بیهمتا در تاریخ سینماست. این نمایش قدرت از طریق شمشیر یا سخنرانی یا مسئله ظاهری شبیه به آن بیان نمیشود بلکه روسیلینی به شکلی خارقالعاده تئاتری درباره لویی چهاردهم میسازد که لباسها، غذاها و نحوه خورد و خوراک او را نشان میدهد.»
دهه خروشان بیست (1939) / The Roaring Twenties: جیمز کاگنی و همفری بوگارت در این فیلم، زندگی ناآرام گانگسترهای دهه بیست را به نمایش میگذارند. «دهه خروشان بیست» یکی دیگر از آثار درخشان سال 1939 بود. سالی که ساخت آثار به یادماندی چون «برباد رفته»، «زنان»، «آقای اسمیت به واشنگتن میرود»، «خداحافظ مستر چیپس» و «دلیجان» را به همراه داشت.
روکو و برادرانش (1960) / Rocco and his Brothers: «این فیلم ویسکونتی تأثیرات بسیار زیادی بر فیلمسازان جهان گذاشت.»
رم، شهر بیدفاع (1945) / Rome, Open City: «من دیدن فیلمهای ایتالیایی را از پنج سالگی در تلویزیون شانزده اینچی که پدرم برایمان خرید، آغاز کردم. آن زمان ما در کوئینز زندگی میکردیم. در کوئینز کلاً سه سالن سینما وجود داشت. یکی از این سالنها جمعه شبها برای جامعه ایتالیایی – آمریکاییها، فیلمهای ایتالیایی را با زیرنویس پخش میکرد و این دلیلی بود تا تمامی خانوادهها برای فیلم دیدن به دور هم جمع شوند. پدربزرگ و مادربزرگ من از آن دسته از ایتالیاییهایی بودند که در سال 1910 به آمریکا نقل مکان کردند. پس این رسم در خانواده ما نیز مرسوم گشت. از همان زمان فهمیدم که روبرتو روسلینی کارگردانی است که رویکرد فکری منحصر به فردی دارد.»
اسرار روح (1912) / Secrets of the Soul: «این یک فیلم صامت است که ساختار بازگشت به گذشتهاش نظیر ندارد. «اسرار روح» تقریبا یک فیلم تجربی محسوب میگردد. »
سنسو (1954) / Senso: «یک شاهکار نئورئالیستی دیگر از لوکینو ویسکونتی.»
سایهها (1959) / Shadows: «من «سایهها» را در تماشاخانهای درخیابان هشتم منهتن دیدم و هنگامی که با چنین ارتباط مستقیم و محسوسی با تجربه انسانی جنگ و عشق مواجه شدم، احساس کردم که انگار هیچ دوربینی در کار نیست. البته من موقعیتهای دوربین در فیلم را خیلی دوست داشتم! اما تجربه تماشای فیلم به گونهای بود که انگار تو داری با آدمهای موجود در آن زندگی میکنی.»
دالان شوک (1963) / Shock Corridor: فیلم خشونتبار سام فولر که داستان تکاندهنده زندگی یک روزنامهنگار را روایت میکند.
بعضیها دوان دوان آمدند (1958) / Some Came Running: این ملودرام وینسنت مینهلی بر خلاف فیلمهای سابق او موزیکال نیست. داستان فیلم درباره بازگشت یک ارتشی سابقهدار و الکلی به خانهاش است. در «بعضیها دوان دوان آمدند» فرانک سیناترا، دین مارتین و شرلی مک لین به ایفای نقش پرداختهاند.
استرومبولی (1950) / Stromboli: «این یکی از مهمترین فیلمهای دوره دوم فیلمسازی روسلینی است که به شدت زیبا و تأثیرگذار است." [در طول ساخت استرومبولی، ستاره زن شهیر سینما اینگرید برگمن که در آن زمان با یک دندانپزشک آمریکایی ازدواج کرده بود، از روسلینی حامله شد. بنابراین برگمن از همسر دندانپزشکش طلاق گرفت و به شخصیتی نه چندان محبوب در آمریکا بدل گشت.]
سفرهای سالیوان (1941) / Sullivan's Travels: «یک بار بیلی وایلدر به من گفت: «خوب بودن تو بعنوان یک کارگردان به خوب بودن آخرین ساختهات بستگی دارد». این فیلم داستان یک کارگردان به نام سالیوان (با بازی جوئل مک کری) را روایت میکند که در سیستم استودیویی شدیداً تحت فشار قرار دارد. او که سازنده فیلمهای کمدی است، به ناگهان تصمیم میگیرد پروژهای به نام «ای برادر، کجایی ؟» را مقابل دوربین ببرد. به همین منظور تمامی تلاشش را به کار میگیرد تا ههچیز را درباره فقر بفهمد. فصل گرهگشایی این فیلم به شدت تکاندهنده است.
بوی خوش موفقیت (1957) / Sweet Smell of Success: به مانند «تکخال در آستین» ساخته وایلدر، این نوآر کلاسیک درباره یک روزنامه نگار (با بازی برت لنکستر) بیقید و بند است که همهچیز را فدای نیل به خواستههایش میکند.
افسانه هافمن (1951) / Tales of Hoffman: «ساخت این فیلم برای پاول و پرسبرگر ریسک بزرگی محسوب میشد. ریسکی که در نهایت به شکست آنان منجر گشت. پاول فیلمی متشکل از قطعات موسیقی را در ذهن داشت و به همین خاطر درحین فیلمبرداری با پخش موسیقی سعی مینمود بازیگرانش را در مسیری صحیح هدایت کند.»
مرد سوم (1949) / The Third Man: «کارول رید یکی از آن دست فیلمهایی را ساخت که همه چیزشان کامل است. این فیلم و «همشهری کین» اورسن ولز به من نشان دادند که راه دیگری برای تفسیر داستانهای یک فیلم وجود دارد. همچنین برشها و نماهای منحصر به فرد این فیلمها برای من آغازگر رویکردی جدیدی نسبت به نماهای بصری فیلمهای کلاسیک بود.»
مأموران خزانهداری آمریکا (1947) / T-Men: یکی دیگر از آثار نوآر آنتونی مان با یک فیلمبرداری فوقالعاده چشمنواز و به یادماندنی.
نشانی از شر (1958) / Touch of Evil: «همکاری رادیویی اورسن ولز با تئاتر مرکوری وی را استاد مسلم جلوههای صوتی فیلم ساخته بود. به همین خاطر است که در این فیلم شما میتوانید چشمانتان را ببندید و با گوشهایتان هرآنچه که اتفاق میافتد را تصور کنید. [مخاطبین جوان باید حتماً به جلوههای صوتی «جنگ دنیاها» گوش کنند چراکه میزان تأثیرگذاری آن به حدی بود که مردمی که در ماشینهایشان به آن گوش میدادند، حمله مریخیها به زمین را باور میکردند و همین باعث میشد که با ماشینشان از همه چیز و همه جا فرار کنند.]»
محاکمه (1962) / The Trial: «این یکی دیگر از آثاری است که به ما راه جدیدی برای تماشا کردن فیلمها میآموزد. در طی تماشای فیلم شما حضور دوربین را به شکل مشخصی احساس میکنید، مانند وقتی که آنتونی پرکینز در طول یک راهروی چوبی میدود و نور تصاویر را قطع میکند که پرتوهای تند و تیز نور در این صحنهها از پارانویای مورد بحث فیلم حکایت دارد.»
دو هفته در شهری دیگر (1962) / Two Weeks in Another Town: در این ملودرام کلاسیک وینسنت مینهلی ستارگانی چون سید چریس، کرک داگلاس و ادوارد جی رابینسون به ایفای نقش پرداختهاند.