انسانها بر اساس واکنششان در برابر پیروزی و شکست عمق ذهن و قلب خود را نشان میدهند و ارزشگذاری میشوند.
باید بتوانی تلخی شکست و شادی پیروزی را در چارچوبی اخلاقی کنترل کنی تا بالا رفتن از پله های انسانیت برایت میسر شود.
دوم اکتبر 1999 دقیقه 55 بازی، داور چهارم مثل همیشه به سمت تابلوی تعویض میرود اما نمیداند دارد فرش قرمز تاریخ را در مقابل مردی باز میکند که برای اسطوره شدن متولد شده است.
دوم اکتبر 1999 دقیقه 55، نیمکت بارسا مثل همیشه بازیکنی را برای ورود به زمین انتخاب کرده است اما خبر ندارند درب سرسرزمین فوتبال را رو به کسی میگشایند که به نیت پادشاهی وارد این قلمرو شده است.
دوم اکتبر 1999 دقیقه 55، بازیکنی که قرار است از زمین خارج شود شماره اش را روی تابلوی تعویض میبیند و شاید ناراحتی همیشگی بازیکنان هنگام تعویض سراغش آمده باشد اما اگر میدانست دارد جایش را در زمین به کسی میدهد که جانشینی ندارد، اگر میدانست بازیکن جوانی که موقع خروج دستش را میفشارد قرار است در فراتر از یک باشگاه، فراتر از یک تیم را کاپیتانی کند، اگر میدانست موقع خروج دارد از کنار صفحات زنده تاریخ عبور میکند لحظه تعویض شدن را به اندازه سیراب شدن قلبش از تماشای اسطوره طولانی میکرد.
دوم اکتبر 1999 دقیقه 55، بازیکنی که بعدها افسانه ای ترین شماره 5 بارسا شد، وارد زمین میشود تعویضی برای ثبت شدن در تاریخ.
کارلس پویول قطعا باشکوه ترین کاپیتان تاریخ بارسلوناست. این جمله ای بود که میخواستم بدون درنگ و بر اساس باورهایم روی کاغذ بیاورم اما تاریخ بارسا لابلای خطوطش آنقدر نامهای بزرگ و افسانه ای داشت و بازوبند کاپیتانی این تیم آنقدر روی بازوان اسطوره ها سفر کرده بوده که گفتن چنین جمله ای را برای هر کسی دشوار میکرد.
قلبم تشنه به قطعیت رسیدن احساسم درباره پویول بود به همین خاطر تا جای ممکن شروع به مرور زندگی کاپیتانهای بزرگ بارسا کردم از تلخ و شیرین زندگی خوان گمپر فقید عبور کردم با نفسهای جوزپ سامیتیر زیر سایه بازوبندش هم نفس شدم و با گلهایش پا به پای تاریخ شادی کردم. لابلای روزهای سرشار از فوتبالِ خالصِ سزار تامل کردم و لذت بردم به شکوه بازوبند بر بازوی اساطیری کرویف رسیدم و تمام نکاتی که درباره کاپیتانهای گذشته بارسا خواندم را در هیبت گواردیولا به تماشا نشستم.
چه تاریخ سرشاری، چه نامهای بزرگی و چه سفر فوتبالی جذابی. سیری در گذشته بارسا باعث شد بتوانم با اطمینان بگویم کارلس پویول قطعا باشکوه ترین و کاملترین کاپیتان تاریخ بارسلوناست و هر طرفدار زنده ای از بارسا باید خوشحال باشد که در عصر او زندگی میکند.
پویول از بازوبندی ساده به فرهنگی رسید که هیچ کاپیتانی در بارسا پیش از این نرسیده بود. فرهنگِ کاپیتانیِ پویول فراتر از یک کاپیتانی و شرح وظایفش، در یک چارچوب فوتبالی ذهنیت بازیکنان و تماشاگرانش نسبت به فوتبال، حریف، شکست و پیروزی را رهبری میکرد.
تمام لذت و شکوه کاپیتانی قهرمانی و بالای سر بردن جام است. بارها و بارها کاپیتانهایی را دیده ایم که حریصانه دنبال روز قهرمانی بوده اند فقط به این خاطر که خود را در ویترین تاریخ مانند یک خاطره لوکس ثبت کنند. گاهی حتی در یک حرکت سیاست مدارانه دو بازیکنی که ادعای کاپیتانی در آن تیم را دارند جام را بالای سر برده اند فقط به این خاطر که نتوانسته اند سهم خود را به کاپیتان دیگر ببخشند. کاپیتانهایی که برای بالا بردن جام روی دستانشان بازی میکنند همیشه در چارچوبی صرفا نتیجه گرا، فکر و کاپیتانی میکنند. اما کاپیتانی که قرار باشد در فراتر از یک باشگاه بازی کند باید بتواند فراتر از یک تیم را رهبری کن.
با این معیار و ادعا به راحتی میشود تفاوتها را لمس کرد. نه خوان گمپر فقید نه سامیتیر و سزار بزرگ نه کرویف کبیر نه گواردیولای باهوش و نه هیچ کاپیتان دیگری در بارسا نتوانست موازی با شعار فراتر از یک باشگاه فراتر از یک تیم را رهبری کند.
آنجا که جدای از نتیجه، اهمیت، حساسیت، و دقایق بازی بدور از هر آلایشی و بدون هراس از مصدومیت برای تیمش و مردمش مبارزه میکرد، کمترین پیامش برای دیگران این بود که اولویت اول در فوتبال باید احترام به حریف، زمین فوتبال و تماشاگران آن باشد باید با نیت فوتبال بازی کردن وارد زمین شد نه نتیجه گرفتن. که اگر نتجیه گرا بود و صرفا به خاطر قهرمانی و بردن جام بازی میکرد آینده نگرتر و محتاط تر در زمین حرکت میکرد.
رسیدن به این میزان از شعور فوتبالی برای بسیاری از تماشاگران، فوتبالیست ها و فوتبال نویسها غیر قابل درک است به همین خاطر است که مصدومیت شدید کاپیتان در یک بازی بی اهمیت آن هم در دقایق پایانی آن هم در 18 قدم حریف برای ما جز چند چرای بی جواب معنای دیگری ندارد.
آنجا که بدون توجه به خوردن گل در لحظات ابتدایی بازی در استادیوم رقیب همیشگی با فریادهای مقدس و ذاتا فوتبالی اش، از بازیکنانش امیدوار بودن و جنگیدن تا دقیقه آخر را طلب میکرد، نشان داد فوتبال را مثل دیگران با معیار گل و نتیجه ثبت شده روی اسکوربورد قضاوت نمیکند حال آنکه در نزدیک ترین مثال به خطوط بالا به یاد داریم که کاپیتان تیم رقیب در بسیاری از بازیها با اولین گلی که از بارسا میخورد روحیه اش به تاراج میرفت و زیر آوار شکست دفن میشد.
اما سفر کارلس پویول در شاه راه کاپیتانی به همین جا ختم نشد. مقصد نهایی کاپیتان نه بالا بردن جام که بالا نبردن آن بود. تفاوتی از زمین تا آسمان میان کاپیتان شجاع دل ما و کاپیتانهای معمولی دیگر. لحظه ای که کاپیتانِ قهرمان شده و به جام رسیده، در آستانه تاریخ ردای کاپیتانی را به تن دیگری میکند و جامی را که بسیاری از کاپیتانهای دیگر با رویای آن پلک میزنند به دستهای دیگری میبخشد همان لحظه ای بود که دنیای فوتبال با کاپیتانی فراتر از یک بازوبند مواجه شد.
سوالی که تا مدتها پس از آن شب به یاد ماندنی ذهنم را مشغول کرد این بود که چرا کارلس پویول هم مثل برخیها جام را با دیگری تقسیم نکرد؟ در شبی که تاریخ روی آن فوکوس کرده بود بخشیدن نیمی از جام هم سخاوتی کریمانه و بزرگ بود. اما حالا در این مطلب فکر میکنم به جوابش رسیده باشم...
وقتی بازوبند اسطوره بر بازوی دیگری فرود می آمد و جام از قله دستهای دیگری بالا میرفت کاپیتان حقیقی ما آنسوتر از ویترین تاریخ قلب هزاران فوتبال دوست را بالای سر میبرد.
کاپیتان حقیقی ما آن شب حقیقت کاپیتانی در دنیای فوتبال بود. حقیقتی که اگر بگذارند، فوتبال زیر سایه آن هر روز زیباتر از روز پیشینش قدم بر میدارد و به اصالت خود نزدیک تر میشود.
اما اعتراف تلخ این است که فوتبال در شرایط فعلی ابزار لازم برای رسیدن به این رویا را ندارد مگر اینکه به سان کارلس پویول کاپیتانهای زیادی داشته باشد که بر اساس حقیقت فوتبال کاپیتانی کنند نه منافع تیمی. کاپیتانهایی که بدانند تنها تفاوتشان با دیگران بازوبندشان نیست بلکه مسئولیتی است که فوتبال به دوش آنها گذاشته.
کاپیتانهایی که بتوانند مانند کارلس پویول، شکست و پیروزی را هم برای خود و هم برای سایر بازیکنان و حتی تماشاگران در یک چارچوب اخلاقی و فوتبالی کنترل کنند. نه مانند بعضی کاپیتانها که تیمشان نه الفبای برنده شدن را میداند نه فرهنگ شکست خوردن را آموخته است.
فوتبال برای رسیدن به رویایش به کاپیتانهایی اینچنین نیاز دارد. کاپیتانهایی فراتر از یک تیم...
نویسنده: علیرضا زاهدی / منبع: FCBarca.ir