در قسمتهای پیشین، مسیرهای متفاوت ایتاچی اوچیها و کابوتو یاکوشی در جستجوی هویت را بررسی کردیم:
قسمت اول: ایتاچی هویت خود را در پذیرش مسئولیت و سرنوشت یافت، اما کابوتو با تقلید از دیگران، به دنبال ساختن خودی جدید بود.
قسمت دوم: فلسفهی ایتاچی را واکاوی کردیم؛ اینکه چگونه پذیرش حقیقت و مسئولیت، مسیر زندگیاش را شکل داد.
قسمت سوم: بررسی کردیم که کابوتو چگونه در تقلید و تغییر مداوم، گرفتار بحران هویت شد.
قسمت چهارم: این دو مسیر سرانجام در برابر یکدیگر قرار گرفتند؛ جایی که مشخص شد انتخابهای هر کدام چگونه سرنوشتشان را رقم زده است.
اما یک حقیقت مهم در پس این داستان وجود دارد: هر دو شخصیت، در تلاش برای شکستن چرخهای تکراری بودند. کابوتو، بازتابی از گذشتهی ایتاچی بود، اما بدون اینکه خودش متوجه باشد. ایتاچی روزی اشتباهاتی مرتکب شد که او را به انزوا کشاند؛ کابوتو نیز همان مسیر را میرفت، با این تفاوت که گمان میکرد میتواند با تقلید و تغییر، خود را بازآفرینی کند.
این داستان، چرخهای از جستجوی قدرت و هویت را نشان میدهد که در نهایت به گمگشتگی و انزوا ختم میشود.
اما این چرخهها فقط مختص دنیای ناروتو نیستند. آیا ما در زندگی واقعی هم درگیر چنین تکرارهایی نیستیم؟
فردی: چرا برخی افراد بارها و بارها در روابط اشتباه گرفتار میشوند؟
فلسفی: آیا واقعاً در زندگی اختیار داریم، یا سرنوشت ما در یک مسیر از پیش تعیینشده تکرار میشود؟
قدرت: چرا حکومتها و سیاستمداران، در مسیرهای مشابهی سقوط میکنند؟
اجتماعی: چرا انقلابها و جنبشهای عدالتخواهانه، اغلب به همان نوع ستمی که با آن مبارزه میکردند، تبدیل میشوند؟
اقتصادی: چرا بحرانهای مالی و رکودهای اقتصادی، در فواصل زمانی مشخص تکرار میشوند؟
تاریخی: چرا امپراتوریها بارها به اوج میرسند و سپس سقوط میکنند؟
همه اینها نشان میدهند که تکرار، بخش جداییناپذیر زندگی فردی و اجتماعی ماست. در این مقاله، چرخههای تکراری را در شش بعد فردی، فلسفی، قدرت، اجتماعی، اقتصادی و تاریخی بررسی میکنیم و میبینیم که چگونه این تکرارها در زندگی واقعی رخ میدهند.
در هر بخش ابتدا چرخههای مربوط به ایتاچی و کابوتو را تحلیل میکنیم، سپس آنها را به دنیای واقعی تعمیم میدهیم و مثالهایی از تاریخ، سیاست، اقتصاد و زندگی روزمره ارائه میدهیم. اما سؤال اصلی اینجاست: آیا راهی برای شکستن این چرخهها وجود دارد؟

ایزانامی: آینهای از چرخههای تکراری
ما در طول این مسیر، چرخههای مختلفی را در زندگی ایتاچی و کابوتو بررسی کردیم. از فردی تا فلسفی، از قدرت تا تاریخ. دیدیم که چگونه انتخابهای ناآگاهانه، سیستمهای اجتماعی و حتی قدرتهای اقتصادی، همگی درگیر یک تکرار بیپایان هستند.
اما سؤال اصلی اینجاست: آیا واقعاً راهی برای شکستن این چرخهها وجود دارد؟
پاسخ، در نبرد نهایی ایتاچی و کابوتو نهفته است.
وقتی ایتاچی به کابوتو نگاه کرد، خودش را دید
تمام داستان ایتاچی، تلاشی برای کنترل چرخهها و فرار از آنها بود. اما حقیقت تلخ این است که او خودش را درون همان چرخهها غرق کرد.
او میخواست از جنگ داخلی جلوگیری کند، اما نتیجهاش نابودی اوچیها و ایجاد یک دشمن جدید (ساسوکه) شد.
او میخواست کنترل حقیقت را به دست بگیرد، اما در نهایت درگیر دروغی شد که زندگیاش را نابود کرد.
حالا در مقابل کابوتو ایستاده بود، کسی که دقیقاً درگیر یک چرخهی دیگر بود.
آنچه ایتاچی در کابوتو میدید، شباهت عمیق او با گذشتهی خودش بود:
هر دو زندگیشان را بر پایهی یک دروغ بنا کرده بودند.
ایتاچی: وانمود کرد که یک خائن است، در حالی که میخواست ساسوکه و دهکده را نجات دهد.
کابوتو: وانمود کرد که یک نینجای مستقل است، در حالی که هویتش را از دیگران میدزدید.
هر دو فکر میکردند که مسیرشان درست است، اما در واقع اسیر یک توهم بودند.
ایتاچی: تصور میکرد با کشتن اوچیها صلح را حفظ میکند، اما این کار فقط چرخهی نفرت را گسترش داد.
کابوتو: باور داشت که با جمعآوری قدرت دیگران، هویت واقعی خودش را پیدا میکند، اما تنها چیزی که به دست آورد، نابودی شخصیت خودش بود.
هر دو مجبور شدند که حقیقت را بپذیرند تا از چرخه خارج شوند.
ایتاچی، پیش از مرگش، حقیقت را برای ساسوکه آشکار کرد و پذیرفت که او نمیتواند همهچیز را کنترل کند.
کابوتو، در ایزانامی، مجبور شد دست از تقلید بردارد و هویت واقعی خودش را بپذیرد.
اما تفاوت ایتاچی و کابوتو در این بود:
ایتاچی چرخه را درک کرد و پذیرفت، اما کابوتو همچنان از حقیقت فرار میکرد. به همین دلیل، ایتاچی او را در ایزانامی گرفتار کرد.
ایزانامی: تکنیکی برای شکستن چرخههای تکراری
ایتاچی میدانست که کابوتو را نمیتوان با زور متوقف کرد. او نمیتوانست کابوتو را بکشد و انتظار داشته باشد که این جنگ تمام شود. چون درست مثل تاریخ، جای یک دشمن را همیشه دشمنی دیگر میگیرد(در انیمه جوتسو ادوتنسه فقط توسط کاربر قابل خنثی شدن و از بین رفتن بود وگرنه تا آخر ادامه داشت). تنها راه نجات، مجبور کردن کابوتو به دیدن حقیقت بود(تسلیم کردن).
ایزانامی دقیقاً همان کاری را کرد که کابوتو از آن فرار میکرد: او را مجبور کرد که خودش را ببیند.
کابوتو در یک چرخهی بیپایان گیر افتاد. او دوباره و دوباره همان حرکت را انجام میداد و هر بار به همان نتیجه میرسید. اما او تنها زمانی توانست از این چرخه خارج شود که پذیرفت مشکل از درون خودش است، نه از دنیای بیرون.
این استعارهای از زندگی واقعی است:
افرادی که بارها درگیر روابط ناسالم میشوند، اما هرگز الگوی اشتباه خود را تغییر نمیدهند.
کسانی که تصمیمات اشتباهی را تکرار میکنند، بدون اینکه مسئولیت آنها را بپذیرند.
کسانی که فکر میکنند مشکل در دنیای بیرون است، در حالی که باید درون خودشان را تغییر دهند.
ایزانامی یعنی تا زمانی که تغییر نکنی، سرنوشتت عوض نخواهد شد.
آیا ما هم در ایزانامی خودمان گرفتار شدهایم؟
در طول این مقاله، دیدیم که چگونه چرخههای تکراری در تمام جنبههای زندگی وجود دارند:
از زندگی فردی (اشتباهات، تصمیمات، احساسات تکراری)
تا فلسفه (جبر و اختیار، حقیقت و توهم)
تا قدرت (خیانت، سقوط، تلاش برای تسلط)
تا جامعه و اقتصاد (ستم و شورش، بهرهکشی، نابرابری)
تا تاریخ (سقوط امپراتوریها، تکرار اشتباهات گذشته، جنگهای بیپایان)
و حالا میبینیم که ایزانامی استعارهای از تمام این چرخههاست.
همهی ما در زندگی خود ایزانامیهای کوچکی داریم. شاید در حال تکرار یک اشتباه باشیم. شاید درگیر رابطهای باشیم که از ابتدا میدانیم به شکست ختم میشود. شاید در مسیر شغلیای هستیم که بارها ثابت شده به ناکجاآباد میرسد.
سؤال اینجاست:
"چند بار در زندگی خود، همان تصمیمات را تکرار کردهایم، بدون اینکه تغییری ایجاد کنیم؟"
"آیا ما هم در حال انجام همان اشتباهات گذشته هستیم؟"
"آیا ما هم مانند کابوتو، در یک توهم از قدرت، هویت، یا مسیر زندگی خود گرفتار شدهایم؟"
ایزانامی فقط یک تکنیک نبود. این یک آینه بود که حقیقت را نشان میداد هم به کابوتو، هم به ایتاچی و هم به ما.
پس سؤال اصلی اینجاست:
"آیا شما هم در ایزانامی خودتان گیر افتادهاید؟ و اگر بله، آیا جرأت پذیرش حقیقت را دارید؟"