خدیجه اشرفالسادات مرتضایی، با نام مستعار مرضیه در تاریخ ۱ فروردین ۱۳۰۳ در تهران متولد شد، او که خوانندهای مسلط و خوشصدا بود، نمی دانست که سرنوشت برایش اسارت و مرگ در اسارت یک فرقه بدنام را رقم خواهد زد.
وی در ۲۶ مرداد ۱۳۷۳ از ایران خارج شد و خیلی زود به دام فرقه رجوی گرفتار شد و در عراق، پس از دیدار با مسعود رجوی، به عضویت شورای ملی مقاومت با محوریت سازمان مجاهدین خلق درآمد. او ۱۶ سال پایانی عمر خود را در عراق یا فرانسه گذراند و با این سازمان همکاری میکرد و فعالیتهای هنریاش در این سالها ذیل این سازمان و با خواندن ترانههای آنان بود. یکی از ترانههای معروف او رفتم که رفتم بود. او که طعمه ای لذیذ برای فرقه رجوی بود، تا روز مرگش او را مخفی کردند و اجازه خروج به او ندادند.
اما زندگی این بانو، دست خوش تحولات بسیار بود که جای تامل دارد. او که مدت 16 سال از خوانندگی دور بود، ظهور خود در این عرصه را به مجاهدین خلق گره زد و این اشتباهی بود که زندگی هنری او را به بیراهه ای سیاه رهنمون شد.
سازمان برای او با هزینه های بسیار چندین کنسرت در اروپا برگزار کرد و این روزنه ای بود که مرضیه را مورد شکار فرقه ای قرار دادند. خیلی زود روابط خانوادگی او نیز منقطع شد و در یکی از کنسرت ها او را رودروی پسرش قرار داد و ایادی سازمان با ضرب و شتم پسرش، او را از مادر برای همیشه قطع کردند.
زمانی که مرضیه در سال 1374 در سالن رویال آلبرت به اجرا برای سازمان پرداخت، پسر وی محمود ملک افضلی، از جلو سالن بلند شد و خطاب به مادرش گفت: مادر جان بخوان، اما برای ملت ایران بخوان …
بیچاره مرضیه هم زمانی که چشمش به واقعیت های سازمان باز شد و خواست از این فرقه مخوف خارج شود، او را در آپارتمانی در پاریس تحت الحفظ و بصورت زندانی نگه داشتند و عاقبت هم او را در همان آپارتمان کشتند. جنازه اش را نیز قبضه کردند و جسد او را با انبوهی از پنهان کاری ها دفن کردند. تا امروز نیز با تبلیغات کاذب حول این زن هنرمند ایرانی روی واقعیت ها خاک پاشیدند.