متن موزیک مجسمه علی سورنا
به جز مرگ که بی سایه است
این جهان نمادین انعکاس سرمایه است
چی می شد انتهای حرفام؟
سرمایه من اینجا این شعره تنها
مهم نیست چقدر تنهام
مهم اینه ایستادم رو متن حرفام
بمالید بمیرید عاقبت به فرمان
من قمار کردم رو تنم واسه نبض جریان
با همین خطر کشیدم تو قفس های آهنین نفس
زندگی حاصل تخیله
و باور منم یه بخشی از خودت
پس همراه شو با من این سفر
تو کارگاه من که پر تنه
و خواستم از لحظه های زندگیم مجسمه بسازم
آخرین گلوله واس آخرین بدن
بدنبال گل می گشتم واسه آخرین اثر
با تیشه و کارد و رنگ و قلم برنده
واسه گل افتادم بدنبال بدن گذشته
بعد عبور از اتاق های سحر
خونه ام رو کشیدم سمت کارگاه شعرم
یه کوه خمیر رو پینه می زدم
و گوشه های اضافه اش رو کارد و میله می زدم
نقش تو ذهنم بود باید در بیارم از توش
صدای آه میومد تا تیشه می زدم
پدر چیزی نبود به غیر من
و منم چیزی نبودم غیر طرحم
تیشه می زدم افسوس منو برد
که فردا رو باید از تن دیروز در آورد
حس ناب آزادی سفر نور از دور
عبور از یه قفس تو در تو
تجسمت تو لباس عروسی قشنگ بود
تو دوست نداری تن مجسمه می کنم تور
رقصیدیم با اندوه
رقصیدیم با هم نور
زیبا ترین دختر دنیا تو بغلم بود
رقصیدیم با هم نور
تا
صدا اومد از تو کارگاه
تیکه ها وا شد و ریخت
مجسمه لق شد
کلی دست و پا شد و ریخت
و به جز مرگ که بی سایه است
این جهان نمادین انعکاس سرمایه است
چی می شد انتهای حرفام؟
سرمایه من اینجا این شعره تنها
مهم نیست چقدر تنهام
مهم اینه ایستادم رو متن حرفام
بمالید بمیرید عاقبت به فرمان
من قمار کردم رو تنم واسه نبض جریان
نوشتم زنده باد انسان
زنده باد اختراع و امکان
زنده باد ابزار و صنعت
بالاتر از هر لحظه اکتشاف و عرفان
دیگه منم و حس دوباره پر از ترس
دقیقا وسط تیکه پاره گذشته ام
با تبکه های ریخته هم دوباره میشه چید
چیدم این بار کسی آه نمی کشید
بیا تا تگرگ ها برقصیم
تا انقلاب برگ ها برقصیم
دستم رو میذارم توی دست های بی حرکتت
تکونت می دم تا با رقص دست ها برقصی
تو اختراع من تا تهم بیا
بذار حس رقص با تو تا تنم بیاد
می رقصم باهات وسط گلوله و موشک
از چشمات بوی قلب مادرم میاد
واسه رقاصی که رقص رو یاد ببره
عشق یعنی پاش رو کجا بذاره
با لحظه ای گناه و اظطراب ساده
رقص می میره اگه پاش رو اشتباه بذاره
گفتم تو زیبایی قد ساغرم
من با تو ساخته شدم تو فصل آخرم
من زاده شدم از لبخند زیبای تو
چرا که ساخته بودمش از رحم مادرم
حس خفگی با بوی آلومینیوم
تو یه قفس سربی پر گاز لیتیوم
فرار می کنم و پشت سرم توی صحنه
یه هیولاست پی کشتنم تو این جعبه
در رفتم با تن یخ زده ام بی جون
اما تصمیم گرفتم که از این در نرم بیرون
من تو رو از وسط پوچی خلق کرده بودم
وقتی ساخته شدی همون زد ازت بیرون
پتکم رو برداشتم و زدم توی سینه ات
یه تاریخ از استبداد پاشید رو پیرهنت
با اره بریدم اجزات رو از نو
من دستهام آلوده است به خون تخیل
اما نه مسیر وآغاز و پایان من غلط بود
نه اکتشاف و اختراع من غلط بود
من انقلاب رو دیدم با روح و جونم
دیدم که ماده خام من غلط بود
هر انقلاب نتیجه گناه جسور هاست
خیر رقص با خدای شرورا است
من آتیش گداخته و مذاب تنور هام
من خدام خدای خدا و هیولام