تِه مَله سنگ تراشون* [1].
تِه موها افشون افشون
محلهی تو سنگ تراشان
موهای تو افشان افشان
ته مَسته چَشم قربون
ته قد ناز قربون* [2]
قربان چشمهای مست تو
قربان قد ناز تو
دیگه نِمبه دیگه نمبه
دیگه نمبه ته مله
دیگر نمیآیم دیگر نمیآیم
دیگر به محلهتان نمیآیم
اَمه مَله شِمه مَله دیاره
شِمه کیجا امه ریکای یاره
از محلهی ما محلهی شما پیداست
دختر شما یار پسر ماست
شمان بورین بهورین ونه نِنا رِه
عروس هاکِن وِره هاده اماره
بروید به مادرش بگویید
او را عروس کند و به من بدهد
کیجای مله ره من زومه قدم
قدغن هاکرده مِه بخونستن
در محلهی دختر قدم میزدم [و میخواندم].
[که] خواندن مرا ممنوع کرد
اگه هفت سر بَزنین مِنه گِردن
نا ترک ته کامبه نا بخونستن
اگر هفت بار گردن مرا ببرید
نه تو را ترک میکنم و نه خواندن را
بلندی هِنیشم بلنده هاره
بلبل خبر بیارده نوبهاره
بر فراز بلندیای بشینیم و از آنجا نگاه کنیم
بلبل برای یارم خبر آورد که نوبهار است
دشمنان شِما ره با من چه کاره
جدایی دم بدین اما دتا ره
ای دشمنان شما با من چه کار دارید
ما دو نفر را رها کنید
مِنو مه یار بییمی امیر و گوهر*[3].
اِسا که بییمی برار و خاخر*[4]
من و یارم مثل امیر و گوهر بودیم
حالا که مثل برادر و خواهر شدیم
اگه دونس بیبوم از روز اول
ته یارِ بیوفاجه نَوستمه دل
اگر از روز اول این را میدانستم
به تو یار بیوفا دل نمیبستم