چه بگویم؟چگونه می توان فهمید و فهماند
که رفتن قسمتی بود ز بودن...ز ماندن؟!
که پایان مونتاژی است لازم
بر فیلمنامهء هستی!
داستانی بی دلیل
بی دلیل پایان و در میان
همه علت را جویش!
آغازی نا خواسته
پایانی نا خواسته
در میان،
صد هزاران خواهش!
که دیده است آنان که دیدند و جنگیدند و رفتند
آنان که صد سال بودند و لیک آنان نیز گذشتند؟
و آنان که چه پیش از موعود،
چه زود خاطره گشتند!
عاشقانی گمنام
پنهان در پس یاد و نشان
بزرگانی پُر نام .
حاضرانی پُر شور
در سایهء تاریخ
تاریخ ِ غایبانی پُر نور!
و همچون وزش باد و طوفان بر آب
چون پیچش آواز دوستان پیش از خواب.
یا چون کاروانی پُر بار
از پیش تر
تا بیش تر
بسیار
صدا در صدا
حلقه وار
می ماند
از سینه در سینه
به جا!
صدا می ماند
گره وار می سازد
در سکوت
داستان موازی..
صدا نمی میرد
زنجیروار می بافد
در سایه
تاریخ موازی را
زمستان 1387