در دل هر انتخاب، گذشتهای نهفته است که مسیر آینده را شکل میدهد. در قسمت قبل ایتاچی اوچیها با پذیرش مسئولیت، خود را قربانی حقیقتی تلخ کرد. حال کابوتو یاکوشی، فردی که بهجای پذیرش خود، در تقلای بیپایان برای تعریف هویتش، مسیر متفاوتی را طی کرد.
سرگذشت کابوتو: جستوجوی هویت در سایهی دیگران
![](https://s6.uupload.ir/files/picsart_25-02-14_18-27-29-139_ybd1.jpg)
در حالی که سرش از جراحت ناشی از جنگ خونین بود پیدا شد و به یتیمخانه آورده شد.
او گذشتهی خود را به خاطر نمیآورد و حتی نامی نداشت. نونو که متوجه آسیب سر او بود، دید که یکی از بچههای یتیمخانه کلاهخودی را بر سر او میگذارد، گویی که این زره کوچک میتوانست از او محافظت کند. با لبخندی آرام، نونو نام "کابوتو" را برای او انتخاب کرد نامی که به معنی "کلاهخود" است، نامی که از یک زخم زاده شد، نشانی از گذشتهای که دیگر وجود نداشت و آیندهای که هنوز ساخته نشده بود.
(بر اساس نظریهی اریکسون، انتخاب یک نام جدید برای کودکانی که هویت مشخصی ندارند، میتواند به آنها حس تعلق بدهد، اما اگر این هویت بر پایهی گذشتهای مبهم بنا شود، ممکن است بعدها دچار بحرانهای جدی شوند.)
![](https://s6.uupload.ir/files/picsart_25-02-14_18-20-36-683_0yq.jpg)
کودکی در یتیمخانه: آغاز بحران هویت
نونو متوجه ضعف چشمان کابوتو شد، آن زمان که کابوتو نتوانست علیرغم تلاشهایش ساعت را بخواند. از اینرو، نونو عینک خودش را بر صورت کابوتو گذاشت، هدیهای که بعدها به نمادی از گذشتهی او تبدیل شد. اما آرامش زندگی کابوتو در یتیمخانه دیری نپایید.
در دنیایی که کابوتو هیچ گذشتهای نداشت، این حرکت نشانی از پذیرش او در خانوادهی جدید بود. نونو با این کار، نهتنها از او مراقبت کرد، بلکه به او احساس ارزشمندی و تعلق بخشید.
عینک نونو در ابتدا برای بهبود بینایی کابوتو بود، اما بعدها کابوتو عینک جدیدی توانست برای جبران زحمات نونو تهیه کرد. عینک قدیمی را نگه داشت. این میتواند نمادی از این باشد که هویت او چیزی نبود که خودش ساخته باشد، بلکه چیزی بود که از دیگران دریافت کرده بود.
(طبق نظریهی فروم، هویت انسان میتواند بر اساس روابطش با دیگران شکل بگیرد. در اینجا، کابوتو بهجای ساختن یک هویت مستقل، خود را بر پایهی خاطرات و اشیای مرتبط با دیگران تعریف کرد. این مسیری است که بعدها او را به تقلید از اوروچیمارو سوق داد.)
![](https://s6.uupload.ir/files/26ea2dea066c08b67bc14c5b99230eb2_kzjf.jpg)
کابوتو دوران کودکیاش را در یتیمخانه گذراند و تحت تربیت نونو، مهارتهای پزشکی را یاد گرفت. استعداد او در یادگیری بسیار بالا بود؛ در سنین کم، میتوانست تکنیکهای پزشکی پیچیدهای را به کار ببرد، قابلیتی که بعدها توجه اوروچیمارو را نیز جلب کرد. و او را یافت؛ مار فریبکاری که در کابوتو چیزی دید که دیگران ندیده بودند: ذهنی تشنهی دانستن و روحی آمادهی تغییر.
"اسم من یک کد است... عینکم یک ابزار است... من از همان ابتدا هیچکس بودم... از همان آغاز... هیچچیزی نداشتم."
بازیچهی ریشه:کابوتو و شستوشوی ذهنی نونو
یتیمخانهی نونو برای بقا، به کمکهای مالی کونوها وابسته بود. اما این کمکها بهایی سنگین داشت: دانزو نونو را مجبور کرد که به عنوان جاسوس برای "ریشه" کار کند. او را تهدید کرد که در صورت سرپیچی، نهتنها یتیمخانه از حمایت برخوردار نخواهد شد، بلکه جان بچههایش نیز به خطر خواهد افتاد.
علاوه بر این، دانزو از نونو خواست که کودکان بااستعداد مانند کابوتو را به سازمان "ریشه" تحویل دهد تا تحت آموزشهای ویژه قرار بگیرند. کابوتو، با استعداد بینظیرش در یادگیری، گزینهای ایدهآل برای این پروژهی تاریک بود.
![](https://s6.uupload.ir/files/picsart_25-02-14_18-32-03-143_n0by.jpg)
دانزو، کابوتو را هم از همان کودکی به ماموریت های جاسوسی در جوامع مختلف شینوبی فرستاد. کابوتو در سایهی تصمیمات دیگران، همچنان در جستوجوی خود میگشت. در این دوران، او دیگر نه کابوتو که هیچگونه هویتی نداشت، بلکه مجموعهای از هویتهای تغییرپذیر بود. این چالش برای او بیپایان بود؛ هر روز خود را در قالب شخصیت های جدید میدید.
(در این مرحله، بحران هویت او به اوج خود رسید؛ او در هر مأموریت، نقش متفاوتی را بازی میکرد و هرگز فرصت نیافت که خود واقعیاش را بشناسد. این همان چیزی است که فروم در "گریز از آزادی" هشدار میدهد: ساختن هویت بر اساس دیگران، فرد را دچار بحران شخصیت میکند.)
اما این پایان ماجرا نبود. دانزو برای بریدن کامل پیوند میان کابوتو و نونو، نقشهای شوم طراحی کرد. او با استفاده از تصاویر و اطلاعات دروغین، نونو را به تدریج فریب داد. این شستوشوی ذهنی به گونهای پیش رفت که وقتی نونو و کابوتو در میدان نبرد با یکدیگر روبهرو شدند، نونو دیگر کابوتوی واقعی را نمیشناخت. چون چهره کابوتوی جوان را جور دیگری می دانست.
لحظهی سقوط: قتل نونو و فروپاشی کابوتو
در جریان یک ماموریت ظاهری که در باطن نقشهی حساب شدهی دانزو برای از بین بردن جاسوس های خودی بدست یکدیگر بود، کابوتو که در سیاهی آن شب چهره کسی که سعی بر کشتنش را داشت نمی دید، برای دفاع از خود ضربهای وارد کرد، ضربهای که به نونو وارد کرد نه تنها ناشی از بیتوجهی به او بود، بلکه خود کابوتو را هم وارد یک بحران ذهنی کرد.
(اینجا مفهوم "پاک کردن گذشته" که اریکسون مطرح میکند، اهمیت پیدا میکند. وقتی فرد، گذشتهی خود را بهکلی از بین ببرد، اما جایگزینی برای آن نیابد، دچار بحران هویت خواهد شد. کابوتو پس از مرگ نونو، هیچ نقطهی اتکایی برای بازسازی خود نداشت.)
![](https://s6.uupload.ir/files/picsart_25-02-14_18-37-44-955_r97e.jpg)
و اما نونو، حتی در لحظات پایانی زندگیاش، هرگز متوجه نشد که فرد مقابلش واقعاً کابوتو است.
برای کابوتو، این لحظه نقطهی فروپاشی کامل بود. او تمام زندگیاش را وقف یتیمخانه و نونو کرده بود، اما حالا نهتنها نونو را از دست داده بود، بلکه متوجه شد که هرگز "خود واقعیاش" را نشناخته است.
![](https://s6.uupload.ir/files/picsart_25-02-09_02-58-40-451_7s8n.jpg)
پناه بردن به اوروچیمارو: فرار از هویت واقعی
کابوتو که دیگر هدف و هویتی نداشت، در بیهدفی کامل سرگردان بود تا اینکه اوروچیمارو او را پیدا کرد. اوروچیمارو به او پیشنهادی داد:
![](https://s6.uupload.ir/files/orochimaru-gets-there-to-talk-to-kabuto1_vgt3.jpg)
اگر نمیدانی که کیستی، پس چرا خودت را از نو نسازی؟
کابوتو و اوروچیمارو از سازمان دانزو، ریشه، فرار کردند تا از چنگال کنترل و نظارتهای شدید او رهایی یابند، چرا که دانزو بهعنوان یک تهدید همیشگی برای آزادی و جاهطلبیهایشان عمل میکرد و برای رسیدن به اهداف شخصی خود، هیچگاه به آنها اجازه رشد و استقلال نمیداد.
اما برخلاف خودآفرینی، مسیر کابوتو به تقلید ختم شد؛ کابوتو تحت آزمایشهای اوروچیمارو قرار گرفت و به تدریج یاد گرفت که چگونه DNA دیگران را جذب کند و قدرتهایشان را به دست بیاورد. کابوتو در مسیر پیشرفت خود، به جایی رسید که دیگر بین یادگیری و کسب قدرت تمایزی قائل نبود. او دانش را نه برای درک جهان، بلکه برای کنترل آن میخواست. این همان نقطهای بود که او را از یک جویندهی هویت و خرد به یک فرد قدرتطلب تبدیل کرد.
(بر اساس ذهنیت رشد کارول دوک، تمایل کابوتو به یادگیری و تکامل میتوانست به یک مسیر موفق منتهی شود. این نه صرفاً یک تقلید نبود او خود را چیزی فراتر از یک شینوبی عادی میدید، کسی که میتواند با مطالعه، آزمون و خطا، و پذیرش تغییرات، بهترین نسخهی ممکن از خود را بسازد. توانایی انطباق و پیشرفت، حتی در شرایطی که شکست و ناکامی تجربه میشود افراد موفق را از دیگران متمایز میکند. اما مشکل او این بود که هدفش از یادگیری، رسیدن به قدرت برای تسلط بر دیگران بود، نه برای پیشرفت شخصی. این همان چیزی است که نیچه در "ارادهی معطوف به قدرت" به آن اشاره میکند: رشد، زمانی ارزشمند است که برای تعالی فردی باشد، نه برای سلطه بر دیگران.)
![](https://s6.uupload.ir/files/kabuto-to-be-recruited-by-orochimaru1_tugb.jpg)
تنها چیزی که من قربانیاش شدم، طرز فکر باشکوه لرد اوروچیمارو بود.
ایزانامی: مواجهه با حقیقت
![](https://s6.uupload.ir/files/3db9aee08b301acd040fa499602613dd_y2sx.jpg)
من همهی تواناییها را دارم! هیچکس نمیتواند به من دست بزند! سرنوشت شما از پیش در دستان من بود.
در نبرد با ایتاچی، کابوتو گرفتار ایزانامی شد، یک جوتسوی ذهنی که او را در چرخهای بیپایان از تکرار قرار داد.
در این لحظه، او با واقعیتِ تلاشهایش برای بدست آوردن قدرت، روبهرو شد. این قدرت، که با کمکهای زیادی از سوی دیگران به دست آمده بود، هیچگاه به او احساس خودکفایی و اصالت نمیداد. نیچه و "اراده برای کنترل دیگران" به واقعیت زندگی کابوتو تبدیل شده بود؛ کابوتو هر لحظه در جستوجوی قدرت و کنترل دیگران، بیشتر از خود واقعیاش فاصله میگرفت.
او با رسیدن به قدرت به هیچگونه رشد شخصی دست نیافت و تنها بیشتر به سمت یک بحران هویتی پیش رفت، جایی که هیچچیز جز بازتابی از ضعفهایش نبود.
![](https://s6.uupload.ir/files/eb912246d6f5807324397f1dd0a509b7_9uzt.jpg)
برای اولین بار، به خودت نگاه کن.
(اینجا، تفکر جان دیویی دربارهی یادگیری اهمیت پیدا میکند: او معتقد بود که یادگیری واقعی از طریق تجربه و بازبینی اشتباهات اتفاق میافتد، نه صرفاً از طریق تقلید و آموزه های دیگران بلکه باید خودش در مسیرهای مختلف قدم بردارد، مسیرهای اشتباه را تجربه کند و از نتایج آن بیاموزد. کابوتو پس از سقوط در دام ایزانامی، بالاخره مجبور شد به مسیر خود نگاه کند و دریابد که تقلید از دیگران، او را از خود واقعیاش دور کرده است.)
در حالی که کابوتو در ابتدا به دنبال تقلید از اوروچیمارو بود، در نهایت توانست مسیر خود را پیدا کند. شکست از ایتاچی، نقطهی اوج این فرایند یادگیری بود؛ جایی که او متوجه شد تقلید از دیگران او را به هویت واقعیاش نمیرساند. این درسی است که او نه از طریق نظریه یا تقلید، بلکه از طریق تجربهی شخصی و شکست واقعی آموخت. با بازگشت به یتیمخانه، کابوتو هنوز راه درازی برای یافتن هویت واقعیاش داشت، اما حداقل اینبار، سفرش را از نقطهی درستی آغاز کرده بود.
(کابوتو پس از تجربهی ایزانامی، دیگر صرفاً درگیر تقلید نبود؛ بلکه شروع به درونیسازی آنچه یاد گرفته بود، کرد. این همان چیزی است که سارتر در خودآفرینی مطرح میکند: انسان تنها زمانی میتواند هویت خود را بیابد که مسئولیت انتخابهایش را بپذیرد.)
![](https://s6.uupload.ir/files/picsart_25-02-14_18-22-31-835_1oup.jpg)
جنبه مثبت |
جنبه منفی |
ذهنیت رشد (دوک) >>> باور به پیشرفت دائمی می تواند منجر به موفقیت شود.
انسان فراگیر (دیویی) >>> جذب دانش، تجربه کردن و تغییر مسیر موجب رشد میشود.
خودآفرینی (سارتر) >>> تلاش برای خروج از سایه دیگران و ساختن مسیر جدید
|
گریز از آزادی (فروم) >>> ساختن هویت از طریق دیگران، فرد را دچار بحران هویت میکند.
ارادهی معطوف به قدرت (نیچه) >>> قدرت برای کنترل دیگران، نه برای رشد شخصی
یکپارچگی هویت (اریکسون) >>> پاک کردن گذشته باعث بحران هویت میشود.
|
در قسمت بعد، تقابل نهایی این دو نگرش را بررسی خواهیم کرد: پذیرش در برابر فرار، خودآگاهی در برابر تقلید، و رهبری در برابر سلطه.
ایتاچی و کابوتو: دو مسیر برای یافتن هویت|قسمت اول
مسیر ایتاچی: انتخاب، مسئولیت، سرنوشت|قسمت دوم