«غارِ دستها : غاری در استان سانتا کروس در آرژانتین است که در فاصلهٔ ۱۶۳ کیلومتر جنوب شهر پریتو مورنو قرار دارد. این غار بهدلیل وجود غارنگارههایی از دستهای انسان مشهور است. هنر درون این غار به ۹۰۰۰ تا ۱۳۰۰۰ سال پیش بازمیگردد. چندین دست انسان بر روی دیوارههای این غار نقاشی شدهاند که براساس تاریخگذاری رادیوکربن به حدود ۹۳۰۰ سال (حدود ۷۳۰۰ پیش از میلاد) بازمیگردد. این تاریخگذاری براساس لولههای ساختهشده از استخوان که در درون غار باقی ماندهبودند انجام شدهاست که با این لولههای استخوانی رنگ را به دیوارهٔ غار اسپری میکردند.»
اینکه تکنولوژی جالبی مثل اسپری رنگ درست کردن اون موقع به کنار، غمی که تو این عکس هست رو شما هم می بینین؟
دوست دارم اینطور تصور کنم که چندتا دوستِ غمگین و هنرمند، هزاران سال پیش دور هم جمع شدن و درباره ی مرگ و بعد خودشون صحبت کردن؛ به این فکر می کردن که بعد ما چی میشه؟ از ما کسی یاد خواهد کرد؟ مارو به چه چیز میشناسن؟ و کلی پرسش بی جواب و تلخ دیگه ... . درکل اینکه یک نفر تلاش کرده که بگه من هم هستم و بودم خیلی تلخه.
حالا ده هزار سال دیگه راجع به ما چی خواهند گفت و از ما به چه چیز یاد خواهند کرد؟ وقتی که این همه درد مشترکِ بودن و این همه تلاطم خیلی بی نتیجه برن زیر خاک و پودر بشن، آیا هیچکس اصلا از درد ما باخبر خواهد شد؟ کسی یه سیگار به یادمون روشن خواهد کرد؟ نهایتا این همه دروغ به زندگی کردنش میارزید یا نه؟!
منکه به یادشون امشب چند نخ روشن کردم. چون شاید نهایتا به این نتیجه رسیدن که تنها چیزی که ارزش داشت این بود که دور هم جمع شدیم، گپ زدیم، خندیدیم، همو خوشحال کردیم و نقشی از دستمون به یادگار گذاشتیم روی دیواره ی این غار. شاید کسی حس کرد در گذشته دوستی داشته. شاید کسی یادی از ما کرد...