مطلب ارسالی کاربران
دلنوشته "خاطرات ایستاده"
من ایستاده
قطار ایستاده
مردم ایستاده
قطار می رود
او می رود
خاطرات زمانهی کودکی
شرارت های دورهی طفولیت
امید و آرزوی جوانی و
انیس و مونس پیری ام می رود...
برمی گردم
به سرای انزوای خویش بر می گردم
می درخشد
نور سیگاری در دل شب می درخشد
می بارد
قطرات باران همدوش با اشک های من
می نوازد
آسمان به وسعت تنهایی من...
می پوشانم
با پیله تنهایی
تن زخمی خویش را
و روح زخمی تر از تن را
با یاد آن چشمان شهلایت
تسکین می بخشم...