شماره 10 افسانه ای که همیشه شخصیتی منزوی داشت و کمتر مصاحبه می کرد، در سال 2019 راضی شد، فردریک هرمل، زندگینامه اش را به رشته تحریر دربیاورد. هرمل اهل فرانسه و خبرنگار اکیپ بود و از سال 2001، مسئول پوشش اخبار و مصاحبه های زیدان به حساب می رفت و طی این مدت توانسته بود به صمیمیتی باورنکردنی با زین الدین و خانواده اش برسد و در این کتاب زندگینامه به خوبی توانسته از پس مکتوب کردن افکار و احساسات کاپیتان اسبق تیم ملی فرانسه بربیاید که از این پس دوشنبه ها در طرفداری، بخش هایی از آن را تقدیم تان خواهیم کرد.
در این بخش از گزیده کتاب زندگینامه زیدان، در خصوص آخرین فصل دوران بازی زیزو میخوانیم؛ جایی که شماره 10 شگفت انگیز مجبور شد خیلی زودتر از آنچه همه فکر میکردند به فکر آویزان کردن کفشهایش بیفتد:
گزیدهای از فصل پنجم: فوتبالیستی افسونگر
اینجا نیم متر بیشتر برای بازی فضا دارم.
چیزی که زیزو با این عبارت مرموز بعد از انتقال از سری آ به لالیگا میخواهد بگوید، این است که صاحب توپ رنج کمتری از طرف حریف میبرد و این آزادی، هرچند اندک، گسترش پیدا میکند و چیزهای جدیدی ارائه میدهد. زیدان در طول پنج فصلش در پیراهن لوس بلانکوس از این آزادی نهایت استفاده را برد. لحظات به یاد ماندنی، پیروزیهای حماسی، بالا بردن جامها و البته سقوطهایی سرسامآور. پنج فصل برای بردن اسکار برازندهترین بازیکن تاریخ رئال مادرید. در بین مادریدیها، شاید بازیکنانی بهتر، تعیینکنندهتر و با سابقهتری وجود داشته باشند، اما زیزو بدون شک زیباترینشان است. در سانتیاگو برنابئو، مردم برای تماشای زیدان و کنترل توپهایش و به چالش کشیدن قوانین جاذبه بلیت میخریدند. در بهار سال ۲۰۰۳، در حالی که در کنار کارگردانان فیلم زیدان، پرتره قرن بیست و یکم شام میخوردیم، ژان میشل لارکه پشت میز رستورانی که در بیارتیز قرار داشت بلند شد تا این پدیده را که کاپیتان افسانهای تیم رویایی سناتین سالها با حیرت و شگفتی و تحسین به آن میاندیشید، توصیف کند:
وقتی صحبت از اغوا کردن توپ میشود، زیدان در مقابل تمام قوانین ابتدایی که در مدارس فوتبال آموزش داده میشود، قرار میگیرد. به هر بازیکن جوانی تلقین شده که فقط میتوانید با داخل پا توپ را کنترل کنید. اما او این کار را با بیرون پا، روی پا و حتی کف پا انجام میدهد. جادوی زیدان همین است!
زیزو از این دنیا نبود؛ یک فرازمینی بود که مردم برای دیدنش ورزشگاه را پر میکردند. حتی ورزشگاههای رقبای رئال هم در نهایت تسلیم نبوغ و استعداد و زیباییاش میشدند. مانند هواداران وایادولید که در اول فوریه ۲۰۰۴، در حالی که تیمشان به سختی شکست خورده بود، ستاره فرانسوی را بعد از یک دریبل زیدانی در محوطه جریمه تیمشان ایستاده تشویق کردند. شبی که فرانسوی آن را فراموش نخواهد کرد. رئیس باشگاه نمیتوانست از این راضیتر باشد و با احساساتی فراوان به یاد میآورد:
امروز هم مردم در خیابان جلویم را میگیرند و بابت آوردن زیزو به مادرید و نمایش ظرافت بیمانندش به آنها از من تشکر میکنند.
علاقه خاصی به فلورنتینو پرز و آن برق چشمانش وقتی نام زیدان به میان میآید، دارم. در وجود فرزند یک انباردار سختکوش که امروز یک امپراتوری به راه انداخته، هنوز هم همان پسرکی وجود دارد که در دهه ۱۹۵۰ در استادیوم مادرید دست پدرش را فشرد. او بود که رئال جدیدی ساخت که زیدان ستونش بود. فلورنتینو همیشه او را چه در شرایط خوب و چه بد همراهی کرده و اجازه داد ماجراجوییاش با تیم ملی فرانسه را هم به هر قیمتی ادامه دهد. زیزو در طول دوران حرفهایاش دچار آسیبدیدگیهایی نشد که فوتبالیستهای زیادی را خانهنشین کرد؛ نه رباط صلیبی پاره کرد و نه استخوان درشتنی یا انگشتان پایش شکست. اما این دلیلی نبود که درون زمین فوتبال اشک نریزد و زخم نخورد.
اکتبر ۲۰۰۵، آخرین و خشنترین زخم بر جسم و روح مردی خورد که میخواست بزودی خداحافظی کند. آن روز هم مثل همیشه مقابل در خروجی کمپ تمرینی منتظرش بودم اما زیزو روی نیمکت مانده بود. نگران شدم و به عنوان یک روزنامهنگار وظیفهشناس آماده بودم تا قلمم را بیرون بیاورم و علت غیبت عجیب کسی را بنویسم که چند ماه دیگر کاپیتان تیم ملی فرانسه در آلمان بود و در آخرین جام جهانیاش شرکت میکرد. نگران بودم چون به لطف روزهایی که با هم سپری کرده بودیم به او علاقه زیادی داشتم. امیدوار بودم چیزی جدی نباشد. انتظار در پاییز شیرین مادرید طولانی میشود و زمزمه همکاران لحنی هشداردهنده به خود میگیرد.
تصمیم میگیرم به آنها گوش نکنم و از دهان خود زیدان بشنوم. وقتی از دور ظاهر میشود، متوجه میشوم که لنگ میزند. زمانی که ماهیچههای نزدیک ران مانند کتری اجاق زغالی مانده به سروصدا میافتند، باید خداحافظی کرد. چیزی که به زیزو خیانت کرد، این ابزار ضروری برای حرکت پاها و قدمهای بلندش بود. در سی سالگی آنقدر از آن عضله کار کشیده بود، که حالا فرسوده، از شکل افتاده و ملتهب بود. آتشی در قسمت بالای رانش شعلهور شده است؛ آتشی که دودش را نمیبینیم و هرگز از بین نمیرود. او یک سیلی محکم به صورتش را ترجیح میدهد به این درد طاقتفرسا که شایعههایی از مرکز پزشکی باشگاه به بیرون درز پیدا کرده بود، اما ترجیح میداد هنرش را از او نگیرد. از او میپرسم:
همهچیز روبهراهه زیزو؟
نه، همینطور که میبینی به هیچوجه
مصدوم شدی؟ جدیه؟ چی بنویسم؟
میتونی هرچی میخوای بنویسی؛ برام مهم نیست.
در همین رابطه بخوانید:
برای او تبدیل به مزاحمی ناخوشایند شدهام. صدایی که سکوت نگرانیاش را بر هم میزند. سردی چهره و سختی کلامش نشان از ناتوانی و ترسی است که به او هجوم آورده. اگر نمیتوانست در جام جهانی بازی کند، چه؟ او برای ترمیم آسیب و بازیابی اعتمادبهنفس به درمانی طولانی و مهمتر از همه، به دستان متخصص فلیپ بوکسل، استخوانپزشک بینظیر فوتبالیستهای فرانسوی و دوست زیزو نیاز دارد. اما بدن مقاوم و ذهنش از او سوال میکند که آیا واقعاً زمان بازنشستگی فرا نرسیده است؟ حتی انگار افسانه کهکشانیها هم به بنبست رسیده است. بین بعضی بازیکنها در رختکن مشاجره وجود دارد. رابطه بین اسپانیاییها و تازهواردهای خارجی ملتهب است و نتایج و چرخه عوض کردن مربیان، این حس را تقویت میکند که پایان راه نزدیک است. سردرگمی حاکم بر باشگاه مطمئنا به انگیزه زیدان کمکی نمیکند که همچنان با وجود درد و تردید به وظایفش عمل کنند.
فلورنتینو هم همینطور؛ پرز در فکر جدایی است و تصمیمش در پایان فوریه اجرایی خواهد شد. در آغاز زمستان ۲۰۰۶ با زینالدین در پارکینگ مرکز تمرینی جدیدیم و با هم حال و احوال میکنیم، اما سکوتش از دنیایی از کلمات گویاتر است:
سال نو مبارک زیزو
سال نوی تو هم مبارک فرد
سال ویژهای پیش رو داری
آره، مثل بقیه سالها نخواهد بود اما هنوز خودم هم درکش نکردم
کی میخوای اعلام کنی؟
هر چه دیرتر بهتر
نه من، نه او از کلمه «خداحافظی» استفاده نمیکنیم. بزرگترین خبر جهان را در دستانم دارم. زیدان چیزی به من گفت که فقط همسرش از آن اطلاع دارد. چیزی که هیچ خبرنگاری به آن مشکوک نیست. یکی از بزرگترین و مهمترین بازیکنان تاریخ فوتبال در آستانه آویختن کفشهایش است، اما من نه چیزی میگویم و نه چیزی مینویسم. صمیمیت بین ما چیز مقدسی است. زیزو حتی نیازی ندارد بگوید که گفتگویی بین ما محرمانه است. حالا دیگر مرا به خوبی میشناسد. لحظهای که به نظر میرسد به پایان یک داستان رسیدهایم، اعتمادبهنفسش مرا تکان میدهد و در لحظه تعیینکننده زمانی که در آوریل خبر خداحافظیاش را تمام دنیا میشنوند، تکاندهندهتر هم میشود. زیدان چهارشنبه ۲۶ آوریل یک کنفرانس مطبوعاتی برگزار میکند. از روز قبل میدانستم که در کانال پلاس، یکی از حامیان مالی اصلیاش، رسماً بازنشستگیاش را اعلام خواهد کرد. سعی میکنم حرفم را خلاصه کنم و میگویم:
زیزو، پنج سال است که هر روز کنارت هستم و حتی همکارانم را هم از اخباری که به من میدهی تغذیه کردهام. اما حالا که تصمیمت را گرفتی، ازت میخواهم یک مصاحبه برای اکیپ با من انجام بدهی تا این داستان را به سبک خودم تمام کنم.
قرادادهای انحصاری همه چیز را بسیار پیچیده میکند و زیدان هم همیشه با آنهایی که معتقدند پول، از کار سخت یک روزنامه نگار حق بیشتری دارد، مبارزه کرده و با لحنی مصمم جواب داد:
به خاطر پنج سالی که با هم بودیم این کارو میکنم فرد
چقدر صفحه اول روزنامهام زیبا بود. عنوان داخل گیومه "به پایان راه رسیدم" به خوبی خستگی فیزیکی و ناامیدی از نتایج را بیان میکرد. او قصد نداشت خودش را درون زمین فوتبال روی زمین بکشد. شرافت، بهایی دارد و زیدان یک سال قبل از پایان قراردادش با مادرید، آن را فسخ میکند. او مانند بسیاری از همکاران تشنه پولش به آمریکا نمیرود تا قهرمانی جدید در دنیایی جدید باشد. به مصاحبهام افتخار میکنم و از آن خوشحالم. قبل از آخرین مصاحبه حرفهایمان برایم روشن کرد:
این زیدان برای رسانهها نیست، زیزو برای فرد است.
این فصل به پایان رسیده است؛ فقط اپیزودی از آخرین مسابقه در سانتیاگو برنابئو باقی مانده، روز ۷ می مقابل ویارئال، زیزو زمین بازی را در برابر چشمان غمگین هوادارانی که پنج فصل عاشقش بودند، ترک کرد. قهرمان فرانسوی ما در مقابل تمام اعضای خانوادهاش و هشتاد هزار هوادار متاثر، آخرین دریبلهای چشمنوازش را تقدیم آنها کرد و طبیعتاً خداحافظیاش را با یک گل زیباتر کرد؛ آخرین گل بازیکنی که همه چیز به مادریدیها داد و مادریدیها هم همه چیز به او داده بودند.
دقیقه نود فرا میرسد، او تعویض میشود؛ طعم شیرین تشویق گرم مادریدیها را میچشد. صورتش جدی، درهم و چروکیده است اما چشمانش میدرخشند. ژاک برل میتوانست در مقابل چهرهای که دیگر سایهای از شیرینی جوانی نداشت بخواند: "او هزار ساله است". من روی آنتن رادیو مونت کارلو هستم تا داستان آخرین قدمهای هموطنم درون زمین سانتیاگو برنابئو را بگویم و ناگهان احساس میکنم قلبم تندتر میزند. بالاخره به این لحظه رسیدیم. تمام شد. زیزو زمین را ترک میکند. دیگر شاهد دویدنش روی چمن سانتیاگو برنابئو نخواهیم بود.
برای اولین بار از زمان کار در رادیو صدای من روی آنتن زنده میلرزد. ترکیبی از عطوفت و ناامیدی در وجودم مانند دو مار در هم میپیچند. گریه میکنم برای خودم و برای او گریه میکنم. پردهها فرو میافتند و من آخرین آثار حیاتم را از دست میدهم. زیدان ذهن و زندگی روزمرهام را ترک میکند. او از نگرانیها و رویاهایم ناپدید میشود. خداحافظ زیزو، خداحافظ و ممنون. خداحافظی با زیدان؟ زندگی دمدمی مزاجتر از آن چیزی است که فکر میکنیم.