یاد دارم، در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچۀ ما دوره گرد
داد می زد: کهنه قالی می خرم
دست دوم، جنسِ عالی می خرم
کوزه و ظرفِ سُفالی می خرم
گر نداری، شیشه خالی می خرم
اشک در چشمانِ بابا، حلقه بست
عاقبت، آهی کشید، بغض اش شکست
اول ماه است و نان، در سفره نیست
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟
سوختم، دیدم که بابا پیر بود
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود
بوی نانِ تازه هوش اش برده بود
اتفاقاً، مادرم هم روزه بود
صورت اش دیدم که لک برداشته
دستِ خوش رنگ اش، ترک برداشته
باز هم بانگِ درشت پیرمرد
پردۀ اندیشه ام را پاره کرد
دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنسِ عالی می خرم
کوزه و ظرفِ سُفالی می خرم
گر نداری، شیشه خالی می خرم
خواهرم، بی روسری بیرون دوید
گفت: آقا، سفره خالی می خرید!؟😢😢😢
قطعۀ پیانو: شاهکاری زیبا از استاد اردشیر روحانی