یه مسافر یه غریبه یه شبم بی پنجره
می روم با کوله باره سرگذشت و خاطره
خسته ام از خستگی ها خسته از این لحظه ها
می شمارم لحظه ها را بر نمی آرم صدا
قصه های منه غمگین اگه تلخه اگه شیرین
می روم تا واسه فردا بسازم دنیای رنگین
هر جا میرم همه میگن یه غریبه اومده
نمی بینم همصدایی اینم از بخته بده
من پر امید اما دلم در التهابه
میرم که تا در غربتم نوری بتابه
ای زندگی بیزارم از بیهوده بودن
میرم که تا پیدا کنم فردای روشن
هر جا میرم همه میگن یه غریبه اومده
نمی بینم همصدایی اینم از بخته بده