ᎪᏞꀤЯєᏃɐ ༒ ֆ✞Яꀤᗪєг بعد این جمع رفتن پیش اسپالتی
و اسپالتی یه خاطره براشون تعریف کرد یک روز توی کافه محو چشمای یه زن شدم رفتم پیشش و تقریبا پنج ساعت باهاش وقت گذروندم تا خواستم شجاعت به خرج بدم و حرفم رو بزنم دیدم یه مرد اومد دستشو گرفت و برد اونجا بود که فهمیدم مالکیت به تنهایی اهمیت نداره
بعد از اون تصمیم گرفتم فهم تاکتیکی زیادی نداشته باشم چون با مالکیت و بدون مالکیت هم پر اشتباه بازی میکنم و درس نمیگیرم