E Mروزای روشن خداحافظ سرزمین من خداحافظ
روزای خوبت بگو کجا رفت به قصه ها رفت یا از اینجا رفت
انگار که اینجا هیشکی زنده نیست گریه فراوون وقت خنده نیست
گونه ها خیسه دلا پاییزه بارون قحطی از ابر میریزه
همه عزادار سر به گریبون مردا سر دار زنا تو زندون
انگار که شبه هر روز هفته از هر خونه ای عزیزی رفته
همه با هم قهر همه از هم دور روزا مثل شب شبا سوت و کور
نه تو آسمون نه رو زمین انگار که خوابیم کابوس میبینیم