مطلب ارسالی کاربران
جوانی واژه ای بیش نیست (2)
ترجمه ناصر فکوهی
بخش دوم
- آیا آنچه سبب این نوع از تداوم شد که در آن تفاوت مشخص تری میان طبقات اجتماعی وجود نداشت، تغییر نظام آموزشی نبود ؟
- یکی از عوامل این به هم ریختگی تقابل ها میان تفاوت های جوانان بر اساس طبقه اجتما عی، در این واقعیت نهفته است که طبقات اجتماعی مختلف به صورت های نسبتا نابرابری به تحصیلات متوسطه راه یافته اند و به همین دلیل بخشی از این جوانان ( بیولوژیک) که پیشتر هنوز به دوران بلوغ راهی نداشتند، خود را در موقعیت موقتی می یابند که باید آن را « نیمه کودک نیمه بالغ» و یا « نه کودک و نه بالغ» شمرد. حتی در بخش هایی از جامعه که به ظاهر در دورترین فاصله از محافل دانشجویی قرن نوزده قرار داشتند، یعنی در روستاهای کوچک که در آنها پسران روستائیان و پیشه وران به مدارس ابتدایی محلی می رفتند، حتی در این موارد هم نوجوانان در مدت زمان نسبتا طولانی و در سنی که قاعدتا می بایستی بر سر کار باشند، در موقعیت های اجتماعی قرار می گرفتند که تقریبا خارج از جهان اجتماعی ای بود که باید شرایط بلوغ آن را تشکیل می داد. و به نظر می رسد که یکی از قدرتمند ترین اثرات موفعیت بلوغ از همین هستی خارج از بازی اجتماعی ناشی شده باشد. امروز هم مدارس عالی ویژه و به خصوص مدارس عالی معتبر و مشهور دانشجویان جوان خود را پیله هایی منفک شده از جامعه ، در گونه هایی از فضای صومعه وار قرار می دهند که در آنها دانشجویان زندگی ای خاص و گوشه گیرانه دارند، آنها از جامعه خود جدا می شوند و با تمام وجود خود را برای در دست گرفتن «مشاغل عالی» آماده می کنند: در این مدارس آنها کارهای بسیار سبک سرانه ای انجام می دهند، از آن قبیل کارهایی که بچه مدرسه ای ها انجام می دهند، کارهای بیهوده. چندین سال است که تقریبا تمام جوانان به نوعی چنین تجربه ای را به صورت کمابیش کامل و کمابیش طولانی از سر می گذرانند و این تجربه تعیین کننده است زیرا همین تجربه کافی است که نوعی گسست کمابیش عمیق با «آنچه به خودی خود بدیهی است» ایجاد کند. پیش ز این ما با مثال پسر معدن چی که تمایل داشت هر چه زودتر در معدن مشغول به کار شود چرا که به نظر او این عمل برابر ورود به دنیای افراد بالغ به حساب می آمد آشنا بودیم.( و حتی امروز یکی از دلایلی که نوجوانان طبقات پایین تمایل دارند هر چه زودتر مدرسه را ترک کرده و بر سر کار بروند ، علاقه به دسترسی هر چه سریع تر به موقعیت بزرگسالی و قابلیت های اقتصادی ناشی از آن است: پول داشتن، موضوع بسیار مهمی برای آن است که خود را به رخ دوستان خویش و دختران بکشانند، برای آنکه بتوانند همراه با دوستان خود و همراه با دختران بیرون بروند و از همین راه به عنوان یک «مرد» خود را باز شناخته و به همین عنوان از سوی دیگران نیز بازشناخته شوند. این یکی از مشکلاتی است که کودکان طبقات پایین را در تحصیلات طولانی مدت دچار دغدغه می کند. با این وصف، قرار گرفتن در موقعیت «دانشجو» مسائل زیادی را ایجاب می کند: این دانشجویان دسته های کتاب به دست دارند، روی موتوسیکلت های خود همراه با دختران می نشینند، پسر و دختر با هم می گردند، کار نمی کنند، در خانه تن به کارهای خانگی نمی دهند و بهانه شان درس داشتن است( عامل بسیار مهمی که حتی طبقات مردمی حاضر به قبولش هستند یعنی اینکه کسی که درس می خوان باید از کارهای دیگر معاف باشد).
به گمان من این خارج از کار قرار گرفتن نمادین تا اندازه ای مهم است به خصوص که در کنار آن ما اثرات اساسی مدرسه را می بینیم که شروع به دستکاری کردن بر تمایلات افراد می زند. ما اغلب فراموش می کنیم که مدرسه تنها جایی نیست که در آن افراد چیز می آموزند، دانش خود را می افزایند و فنونی یاد می گیرند و غیره، بلکه جایی هم هست که در آن به افراد مدرک، یعنی حقوقی خاص و از همین راه تمایلات و خواسته هایی ویژه منتقل می شود. نظام قدیمی تحصیلی ما کمتر سبب ایجاد ابهام می شد تا نظام کنونی و پیچاپیچ های در هم تنیده اش که در آن ما هر چه بیشتر با افرادی روبرو می شویم که دارای تمایلات خواسته هایی هستند که با شانس های واقعی شان انطباق ندارد.در دوره گذشته مسیرهای نسبتا روشنی وجود داشت : اگر کسی از سطح تحصیل ابتدایی بالاتر می رفت یعنی وارد دبیرستان می شد، مسیرها به صورت روشنی سلسله مراتبی می شدند و کسی را گیج نمی کردند. اما امروز مسیرها آنقدر متعدد شده اند و آنقدر مبهم که افراد باید بسیار باهوش و زیرک باشند که از مسیرهای بن بست ، دام ها و تله های مختلف و مدارک بی اعتبار پرهیز کنند. این امر تا اندازه ای سبب جدا شدن خواسته ها از شانس های واقعی افراد شده است. در نظام گذشته محدودیت ها به صورت قدرتمندی در افراد درونی می شدند، و شکست تحصیلی یا محدودیت ها را به مثابه اموری عادلانه و یا ناگزیر وانمود می کردند... برای نمونه معلمان مرد و زن کسانی بودند که آگاهانه یا ناخود آگاهانه چنان انتخاب شده و تعلیم می دیدند که هم فاصله خود را با روستائیان و کارگران حفظ کنند و هم کاملا از دبیران فاصله داشته باشند. وقتی امروز فرزندان طبقات اجتماعی که پیشتر نمی توانستند به دبیرستان راه یابند به دبیرستان وارد می شوند، در والدین آنها این انتظار را بالا می برد که شانس فرزندان خود را همچون زمانی تصور کنند که این دبیرستان ها تنها بر روی دانش آموزان طبقات بالا گشوده بودند. ورود به تحصیلات متوسطه، همان انتظاراتی را بالا می برد که پیش از این در نظام گذشته وارد شدن به این سطح بالا می برد. به همین دلیل نیز با تورم و افزایش رقم مدارک ارزش آنها پایین آمده و «کیفیت اجتماعی» دارندگان آنها رو به سقوط می گذارد. اثرات تورم مدارک تحصیلی مهم تر از آن چیزی هستند معمولا ادعا می شود: در واقع این امر که یک مدرک همواره به همان اندازه ای ارزش دارد که صاحب آن، سبب می شود که مدرکی که بیشتر داده شود بی ارزش تر قلمداد شود ولی این تنها دلیل نیست، دلیل دیگر در آن است که این مدرک ارزش خود ر از دست می دهد زیرا برای افرادی که «فاقد ارزش اجتماعی هستند» قابل دسترس شده است. .
- نتیجه این پدیده تورم چیست؟
- پدیده هایی که به آنها اشاره کردم سبب می شود که تمایلاتی که به صورت عینی در نظام پیشین وجود داشتند، دچار سرخوردگی شوند. گسست میان تمایلات ناشی از نظام تحصیلی از خلال مجموعه اثراتی که به آنها اشاره کردم و شانس هایی که به صورت واقعی به افراد داده می شود اصل و اساسی را تشکل می دهند که یک تضاد ایجاد می کند: آن تمایل جمعی ( که در مورد پسر معدنچی به آن اشاره کردم) و ما پیشتر با آن سروکار داشتیم و سبب اطاعت زودرس از شانس های عینی افراد می شد و خود از شرایط ضمنی کارکرد مناسب اقتصاد بود. این نوعی گسست در یک چرخه باطل بود و سبب می شد پسر معدنچی بخواهد به معدن برود، بدون آنکه حتی از خود سئوال کند آیا می تواند این کار را نکند؟ البته روشن است که آنچه در اینجا تشریح کردم به کل جوانان مربوط نمی شود: هنوز بسیاری از جوانان و به خصوص جوانان بورژوا هستند که درون همان چرخه قدیمی قرار دارند که به مسائل همچون گذشته نگاه می کنند، که می خواهند به مدارس عالی معتبر بروند به دانشگاه هایی چون ام.آی.تی، یا مدرسه علوم بازرگانی هاروارد، و یا در تمام کنکورهای ممکن همچون گذشته شرکت کنند.
پایان بخش دوم – ادامه دارد