مطلب ارسالی کاربران
داستان غمگین 3 💔
داستان غمگین 3 است.
پسر رزمی کار یادتان باشه اسمش است امیر علی.
دختر لات بود اسمش بود نرگس.
همسر نرگس اسمش است رضا بود.
داستان 3 است.
داستان اینه :
چند وقت شد از مرگ دختر میگذشت بالای 5 سال شده بود.
پسر رزمی کار همون امیر علی با مرگ دختر لات همون نرگس کنار می امد.
امیر علی دیگر سر قبر خانم نرگس نمی رفت چون وقتی میرفت درد دلش شروع میشد برای همین میخواست فراموشش کنه.
امیر علی این دفعه داشت بچه ها رو یاد میداد چون داشت استاد رزمی میشد.
مادر دختر همون نرگس بازهم پیشش اومد گفت: امیر علی خوبی چخبر.
امیر علی هم گفت :خوبم سلامتی شما چطورید.
مادر نرگس گفت زندگی ام خیلی تلخ شده پس از مرگ دخترم زندگی خوبی ندارم راستی دخترم فراموش کردی.
امیر علی گفت :درسته فراموشش کردم چون ولش کن دیگر نمیخوام درباره اش فکر کنم.
مادر نرگس گفت باشه و رفت.
امیر علی یک روز داشت راه میرفت یک دختر دید مثل نرگس بود کلاََ جا خوده بود.
رفت جلو بهش سلام داد گفته : ببخشید قرافه شما مثل دوست است.
دختر جواب داد: واقعا چه جالب راستی اسم من زهرا هستم.
امیر علی هم گفت : منم امیر علی هستم؟
چند بار و چند بار زهرا و امیر علی داشتن عاشق هم شدند.
امیر علی زهرا را خانه خودش برد به پدر و مادرش نشون داد.
پدر و مادرش هم خوشش اومد.
امیر علی با زهرا نامزد شدند.
ولی امیر علی رزمی کار بازهم خوابنرگس رو دید میگفت کمکم کن و حواست باشه.
امیر علی وقتی خوابش رو دید جا خوده بود به خودش گفت عجب شاید خواب بی معنی بوده.
چند روز گذشت خبر رسید زهرا گم شده است.
وقتی خبر اینو شنید بدون بلافاصله پیش پلیس رفت و اطلاع داد.
یک پلیس اسمش محمد بود کوچک امیر علی بود.
محمد گفت : حتما پیداش میکنیم.
مادر زهرا به پلیس گفت: دخترم گم نشده چون همه جا رو بلد بود چطور ممکنه گم شده باشه.
محمد گفت دقیقا درسته حتما گم شده یا یک بلای سرش اومده.
محمد یکچی پیدا میکرد در جا به امیر علی اطلاع میداد.
محمد به امیر علی اطلاع داد. امیر علی من یک کیف ازش پیدا کردم ممکنه کیفش باشه.
امیر علی کیف رو دید شناخن کیه زهرا بود امیر علی گفت حتما بلای سرش اومده بالای 1 ماه شده بود کسی درباره زهرا خبری نداشت.
چند روز شد خبری پیدا کردند محمد به امیر علی گفت من یک چیزی پیدا کردم خبر اینه یکی رو پیدا کردم ممکنه خبری داشته باشه.
امیر علی به محمد گفت شما ها دخالت نکنید لطفا تو حواس پلیس ها رو پرت کن من خودم پیداش میکنم محمد گفت باشه اگر مشکلی پیش اومد بهم بگو.
امیر علی رفت پیش همون که محمد گفته بود.
وقتی امیر علی دید همون مرد تعمیرگاه ماشین است. امیر علی گفت زهرا یا نامزدم کجاست.
مرد تعمیرگاه گفت من خبری ندارم رفیق منو اشتباهی گرفتی .
امیر علی با تعمیرگاه دعوا کرد با یک مشت زد تعمیرگاه رو کشت.
خانه تعمیرگاه رو نگاه کرد دید یک پیام پیدا کرد تو موبایل بود وقتی باز کرد نوشته بود ما قراره مامعله کنیم با یک فرق به اسم رضا.
وقتی اسم رض رو شنید به محمد گفتم : محمد لطفا درباره رضا تحقیق کن گفت نمیتونیم چون اطلاعات نداریم ازش.
امیر علی بازهم منتظر پیام بود فرداش یک پیام دیگر اومد نوشته بود ما قراره احساب امیر علی رو برسیم.
امیر علی وقتی اینو شنید کلا جا خورد گفت از کجا اسم منو بلد هستن با خودم گفتم عجیبه به حال باید بدون اونا کیه به محمد گفتم : برادر پیام رو ببین.
محمد هم گفت حتما تو رو میشناسه.
گفتم شاید من نمیدونم ولی اسم من تو این پیام اومده.
محمد گفت نگران نباش توکل کن به خدا.
امیر علی وقتی میخواست بره خانه اش سه نفر داشتن امیر علی رو دنبال میکردند.
امیر علی خیلی ترسید با خودش میکفت اونا کیه اصلا چزا دنبالم میکنه.
امیر علی هم یک سره راه میرفت یکی از سه نفر دوید پیش امیر علی اومد گفت : سلام برادر سیگار داری. امیر علی گفت : نخیر... همون مرد یک خنجر در اورد گفت من باید کار تورد تمام کنم.
امیر علی دست همون مرد رو گرفت و شکستان دوتا دیگر هم اومدند امیر علی دوتا دیگر شون هم کشت.
همون مرد دستش شکسته بود گفت : منو نکش لطفا من بهت میگم کار کی بود چون منم ازش خوش نمیاد همون مرد نامزد تو روبا خودش برده اسمش رضا است.
تو میشناسی .
امیر علی گفت کی است حالا.
گفت رضا شوهر همون نرگس نامزد قدیمت اس.
امیر علی گفت دروغ میگی اون منو چکار دار.
دست شکسته گفت :من نمیدونم چکار داره فقط بهم پولداده لطفا منو نکش.
امیر علی به زحمت خانه رض همسر نرگس رو پیدا کرد.
امیر علی با محمد چند روز منتظر بودند کسی از خانه بیاد بیرون.
امیر علی و محمد دیدند یکی اومد بیرون همون رضا بود.
رضا سوار ماشینش شد و رفت امیر علی و محمد با ماشین دنبال این رفتن .
چند کیلومتر داشتن می رفتن دیدند جنگل است امیر علی رضا از ماشینش پیاده شد رفت خانه قدیمی.
محمد و امیر علی هم داخلش شدن بدون سر وبدون.
امیر علی دید خانه خراب بود دید چهار نفر نشسته بودند پشت در یکی اتاق ها امیر علی به سر اینا حمله کرد چهار نفر رو کشت ولی زخمی شده بود
بازهم هر راه میرفت ادم میدید به سر امیر علی و محمد حمله کردند.
امیر علی و محمد ده نفر شون رو کشت محمد اسلحه خودش رو در ارودیک سره جلو رفتیم محمد به پلیس اطلاع داد.
امیر علی دید زهرا رو دست پایش رو بسته بود.
محمد طناب ها رو باز کرد دید دوختر های زیاد اونجا بودند همشون رو ازاد کردند.
امیرعلی و محمد خواستن از ایجا فرار کنند دید
رض ایستاده است با یک مرد دیگر.
امیر علی گفت رضا چرا این کارو کردی چرا زودباش بگو.
رضا گفت به من ربط نداره رفیق این مرد کنارم استاسمش است جباری کار اینه زن تو رو قرار بود بفروشه رفیق با کمک من
محمد گفت دارید دروغ میگن چطور دارند به ما میگن چطور ممکنه.
رضا گفت من کارت نداشتم من نرگس رو دوست نداشتم.
امیر علی گفت : خوب چرا باهاش ازدواج کردی.
زهرا هم گفت :نرگس نرگس؟
رضا گفت یکی منو مجبور کرد.
امیر علی گفت زود باش بگو کی مجبورت کرد.
رضا گفت :من هر روز نرگس رو میزدم دختر بدی بود فقط مثل سگ به یاد تو بود.
امیر علی چشمش پر از اشک شده بود گفت خفه شو عوضی راستش رو بگو کی مجبورت کرده بود.
رضا گفت : باشه میگم چون قراره شما ها بمیرید برای همین به میگم کار دختر عمویت بود.
امیر علی با برادرسش یعنی محمد جا خورد.
محمد گفت کار دختر عموی ما بوده چرا باید اینکارو کنه به به حق ما مگر چکارش کردیم.
گفت من نمیدونم فقط اینو میدونم بام پول داد گفت با نرگس ازدواج کن و بعدا طلاقش بده.
نرگس زیاد تحمل نکرد و فوت کرد و تمام.
امیر علی اعصبانی شده بود گفت : چرا دختر عمویم اینکارو به سر بدبتت بیچاره یعنی نرگس بیاره تازه شما ها زهرا رو چکار داشتی.
رضا گفت اینم نقشه دختر عمویت بود.
امیر علی و محمد جا خورده بود.
تمام داستانش غمگین 4 منتظر باشید