سعیده بوغیری
فرزانه متولد اوایل دهه 60 است. در خانواده ای سنتی و با تمکن مالی خوب در یکی از محله های نزدیک بازار بزرگ تهران متولد و بزرگ شده. سال 82 ازدواج کرده و یک دختر حدودا 5 ساله دارد. کارشناس مدیریت است. قبلا آموزگار بوده و در حال حاضر خانه دار است.
با تشکر از شما برای پذیرش دعوت به این مصاحبه، لطفا بفرمایید تا بحال چند خانه را تجربه کرده اید؟
5 تا. خانه اولی که در کودکی در آن زندگی می کردم حیاط دار بود، حوض و ایوان داشت. قدیمی بود ولی نه خیلی. با مادربزرگم زندگی می کردیم. تا 9 سالگی همانجا بودیم و بعد به آپارتمانی رفتیم که در حال حاضر، منزل پدرم است. البته حیاط و استخر هم داشت اما حوض نداشت. ابتدا حیاط آن شخصی بود اما حالا مشا شده. بعد از ازدواج هم در دو آپارتمان زندگی می کردیم. اما حالا پس از 8-9 سال در طبقه سوم یک خانه شخصیِ اجاره ای زندگی می کنیم. البته حیاط مشا است.
آیا تفاوتی بین خانه کنونی و خانه های قبلی حس می کنید؟
خیلی زیاد. اصلا دیگر نمی توانم به تهران برگردم و در آپارتمانِ مطلق زندگی کنم.
تهران را ترک کرده اید. آیا این تصمیم آگاهانه و با اراده خودتان صورت گرفته؟ دلایل آن چه بوده؟
بله. به خاطر آلودگی هوا، نوع زندگی، خانه شخصی. توی تهران، زندگی آپارتمانی مطلق است. اما در لواسان که حالا هستیم، درخت و باغچه داریم، می توانیم گاهی توی حیاط برویم و بنشینیم.
برای شما خانه در تقابل با چه چیزی قرار می گیرد؟
با فضاهای بسته. وقتی در طبیعت هستم دلم برای خانه تنگ نمی شود. اما مثلا وقتی در خانه مادرم هستم، خودم را در چهاردیواری محصور می بینم و دلم برای خانه خودم تنگ می شود. دوست دارم لااقل به ایوانی بروم و گل و گیاهی ببینم. به طبیعت علاقه خاصی دارم. گاهی دوست دارم به همان خانه کودکیم برگردم.
چرا؟
مدل آجرهایش، کف پوشیده از گل پونه اش، حوض وسطش، ایوانی که عصرها با مادربزرگم در آن می نشستیم، سنگفرش آجریش، تمام حیاط پوشیده از پونه بود. عصرها که حیاط را آب می زدیم عطر پونه بلند می شد.
فضاهایتان چطور تقسیم بندی شده بود؟
خانه دو طبقه بود. طبقه پایین به مادربزرگم تعلق داشت و طبقه بالا ما زندگی می کردیم. فضای کافی داشتیم. فقط برای خوابیدن به طبقه خودمان می رفتیم اصلا با هم زندگی می کردیم.
خوب بعد از ازدواجتان با ورود به آپارتمانی شیک و نوساز و در یک محله خوب، آیا احساس استقلال بیشتری نمی کردید؟
چرا. استقلال به جای خود. اما صمیمیت و گرمی و ساختار خانوادگی خانه قدیمی را نداشت. الان با اینکه در مدرن ترین خانه ها زندگی می کنیم از اینها خبری نیست.
خانه قدیمی تان دقیقا چه شکلی بود؟
دو طبقه بود. ایوان طبقه اول قرار داشت. طبقه دوم حال و پذیرایی بود. دوباره 5-6 پله می خورد و بعد آشپزخانه بود. البته به همین خاطر، پاهای مادرم الان خیلی مشکل دارد.
آلان از اینکه آشپزخانه تان درون ساختمان است، راضی نیستید؟
چرا. خیلی بهتر است.
ترجیح می دهید آشپزخانه به کدام قسمت خانه مشرف باشد؟
آشپزخانه من نیمه اوپن است و اینطوری خیلی راحت هستم. اگر کاملا مشرف به پذیرایی بود، وقتی مهمان می آمد معذب می شدم. اما حالا هم تا حدودی به پذیرایی مشرف هستم و هم حین کار، مهمان ها چندان به من اشراف ندارند. در مواقع دیگر هم که بچه، دایم پیش من است و به او هم نظارت دارم.
کدام قسمت خانه برایتان از همه مهمتر است؟
اول از همه اتاق ها. چون الان فضای غالب را به سالن اختصاص می دهند. بعد هم سرویس بهداشتی که ترجیح می دهم به جای تهویه، پنجره داشته باشد تا هم روشن باشد و هم با بیرون مرتبط باشد. آشپزخانه را هم نیمه اوپن ترجیح می دهم. نه کاملا اوپن و نه مثل قدیم کاملا جدا، که مادر خانواده مدت درازی در آن بماند و از نظر دور باشد. به علاوه، پنجره قدی و نور و ارتباط با محیط بیرون، چشم انداز سرسبز، اینها برایم خیلی مهم است. البته الان تراس ندارم، اما اگر داشتم، به خوبی از آن هم استفاده می کردم، مثلا برای لباس پهن کردن، گلدان گذاشتن، نوشیدن چای و صرف صبحانه و... البته اگر به بیرون مشرف نبود، چون رعایت شئونات برایم مهم است.
پس الان لباسها را کجا پهن می کنید؟
الان که پاییز است روی شوفاژ. اما مواقع دیگر، روی پشت بام. یک نیم طبقه بالای سرمان پشت بام است. لباسها را آنجا پهن می کنم.
اینطوری که کمی سخت می شود....
بله. به خاطر همین، وقتی برای لباس پهن کردن به آنجا می رویم، همانجا می نشینیم و از فضای سرسبز لذت می بریم و چای هم می خوریم!
فضاهای دیگر خانه تان به چه صورت است؟ مثلا برای مهمان و مهمانداری مشکلی ندارید؟
علاوه بر اتاق خوابمان و اتاق بچه، یک اتاق کار هم داریم که وقتی مهمان می آید برای پذیرایی بهتر آنها را به آنجا دعوت می کنیم. اگر هم مهمانها آشنای نزدیک باشند، می توانند به اتاق خوابها هم بروند و وسایلشان را آنجا بگذارند. نسبت به این مساله حساسیتی ندارم. دخترم هم همین طور است. وقتی کسی می آید به او می گوید »خاله بیا وسایلت را توی اتاق من بگذار«!
مهمانی در خانه فعلی تان چه فرقی با خانه قدیمی تان دارد؟
پذیرایی آن متفاوت است. در خانه قدیمی مان، بچه ها به حیاط می رفتند. الان هم البته تا حدی همین طور است. چون از حیاط استفاده می کنیم. اما خوب، خانه قدیمی نمی شود.
بدترین قسمت خانه از نظر شما کجاست؟
سرویس بهداشتی. دوست دارم توی اتاق خوابها یا یک گوشه باشد. به هر حال توی پذیرایی نباشد. از نظر پنهان باشد.
بعضی ها می گویند الان در خانه فقط یک سالن مشترک نشیمن و پذیرایی داریم که این باعث می شود وقتی مهمان می آید شتابزده همه چیز را جمع و گوشه ای پنهان کنیم تا فضا مرتب شود. از این لحاظ خانه های قدیمی را ترجیح می دهند که اندرونی و بیرونی داشت و به این ترتیب، فضای خودی و غیرخودی از هم متمایز می شد. شما چنین مشکلی ندارید؟
ترجیحا پذیرایی جدا و دست نخورده برای مهمان را دوست دارم. اما خودمان که نشیمن و پذیرایی مان یکی است، هم با این مشکلی که گفتید روبرو هستیم، مثلا کوسن و مبل و ... به اسباب بازی بابا و بچه تبدیل شده. اما من نهایت سعی خودم را می کنم تا این فضا را تمیز و مرتب نگه دارم تا اگر سرزده مهمانی رسید، خانه مرتب باشد. از جمله وقتی می خواهیم از خانه بیرون برویم، طوری خانه را مرتب می کنم که انگار می خواهد برایم مهمان سرزده برسد.
خانه رویایی تان چه شکلی است؟ اگر از لحاظ مالی مشکلی نداشته باشید، چه تیپ منزلی انتخاب می کنید؟
آپارتمان مدرن که ابدا! اگر پول کافی داشته باشیم، ترجیح می دهم یک خانه آجری بخریم با پنجره های چوبی، قطعا حیاط با حوض وسط آن، ایوان، و نه تراس. اصلا دوست ندارم از لفظ تراس استفاده کنم. در مورد پذیرایی هم به "خانه عزیز" فکر می کنم. اصلا همه ش خانه عزیز ملکه ذهنم است. سه چهارتا پله منتهی به یک پذیرایی بزرگ، مبلمان و وسایل پذیرایی. خاص مهمان. با دکور و دیوارکوب قدیمی و پرده های سقفی. میز ناهارخوری نداشت. فقط دورتادور مبل بود. بعد باز پله و حال و اتاق ها. فضای مهمانخانه جدا بود و بقیه فضاها در اختیار خودمان بود.
مگر اینها برای شما تداعی گر چیست؟
حوض وسط حیاط برایم یاداور دوران زندگی با مادربزرگم است، ایوانی که کنار آن اسباب سماور و چای بود و عصرها در آن می نشستیم...
شما با این تفکر احساس قدیمی بودن و تعلق به نسل گذشته نمی کنید؟
آخر دوستان دیگرم که هم نسل ما هستند و آپارتمان نشینند، هم همین طور شده اند. مثلا من الان در گوشه ای از پذیرایی، فضایی را به دکوراسیون سنتی اختصاص داده ام، سماور قدیمی زغالی، وسایل مادر بزرگ و پدربزرگ را چیده ام. حتی چای صبحانه ام همان چایی است که مادربزرگم برایمان درست می کرد: چای با طعم دارچین و برگ گل یاس. به مدل قدیمِ زندگی علاقه زیادی دارم.
امروز با دیدن آپارتمان های شیک و فروشگاه های لوازم دکوراسیون مدرن، فکر تهیه آنها به ذهن تان خطور نمی کند؟ فکر نمی کنید می توانید سردی زندگی جدید را با دکوراسیون مجلل تر جبران کنید؟
نه. البته با مدرن زندگی کردن مخالف نیستم. دوست دارم مدرن زندگی کنم. می توان با بهره بردن از امکانات مدرن زندگی کرد، اما مدل سنتی را هم حفظ کرد. می توانم در خانه ایده آلم که یک فضای قدیمی است، به شیوه ای مدرن و قشنگ زندگی کنم. به دنبال دکوراسیون مجلل و محض نیستم. خیلی ها هم از این بابت به من خرده می گیرند، اما این چیزها برایم مهم نیست.
چرا؟ زندگی در فضای سنتی برایتان چه چیزی به همراه دارد؟
آرامش، خاطره های کودکی. من هرچه خاطره دارم، به خانه کودکی و پدربزرگ و مادربزرگ برمی گردد.
فکر نمی کنید این به معنی ناتوانی در ارتباط با جامعه و زمانه امروز است؟
نه. آدمی هستم که زندگیم را، روابطم را دارم. اعتماد بنفس بالاتری نسبت به اطرافیانم دارم. شغلم را هم که داشته ام و حالا موقتا به خاطر بچه کنار گذاشته ام. به این افتخار می کنم که ارتباطم را با گذشته ام حفظ کرده ام، که به سنتم پایبند هستم، که عینک عزیزم، دکور خانه ام است. در زندگی سنتی، آرامشی هست که در زندگی امروز نیست.
با تشکر فراوان از شما به خاطر فرصتی که به این مصاحبه اختصاص دادید.